به گزارش پایگاه خبری – تحلیلی مفتاح_اندیشه؛ متن زیر یادداشتی از حجتالاسلام ابوالحسن غفاری مدیر گروه معرفت شناسی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی است که درباره پدیده کرونا نگاشته شده است؛
افول و غروب معناداری در زندگی غربی زمانی آغاز شد که انسان دوره جدید دچار علمزدگی شد و روشهای تجربی و پوزیتیویستی با مبانی انسانشناسی سکولاریستی و اومانیستی را پیش گرفت و به اصالت لذت و بهرهمندی هرچه بیشتر از امکانات مادی روی آورد، مقصران این ره آورد، مردم عادی نیستند بلکه متفکران ومعماران تمدن جدید غرب مانند فرانسیس بی کن، دکارت، کانت، نیچه و … هستند، زیرا تفکر و اندیشه بستری را درطول تاریخ درست میکند که میوههای آن به تدریج و در گستره زمان خود را نشان میدهد. فرانسس بی کن هدف علم جدید را تسلط هرچه بیشتر بر طبیعت ومنابع آن معرفی کرد، لامتری مسئله «انسان بهمثابه ماشین» را مطرح کرد بر اساس این نظریه رفتار انسان و حیوان را میتوان بهطور کامل بر اساس قوانین فیزیکی و بدون دخالت دادن عوامل متافیزیکی تبیین کرد لذا حیوانات و از جمله انسان به ماشین شبیهاند و بهطور کامل به طبقه پدیدههای فیزیکی تعلق داشته و فاقد هرگونه جاودانگی و اراده آزادند، این نظریه مورد توجه دکارت قرار گرفت و سعی کرد حرکات بدن انسان را مکانیکی تفسیر کند.
دکارت در عرصه معرفتی عقل خودبنیاد و بریده از دین را در همه عرصههای معرفتی سرایت داد و کانت نه تنها افقهای متعالی را برروی انسان بسته و دست نیافتنی معرفی کرد، بلکه حتی آنها را متعلقات و موضوعات شایسته برای تفکر انسان ندانست و بدون اینکه استدلال و برهان کافی در نفی وجود خدا و عالم ملکوت ارائه کند با شبهات معرفتی بشریت را به کج راهه برد. این متفکران خواسته یا ناخواسته شرایط لازم برای ظهور مکاتب و رویکردهای مادیگرایانه و تفسیری دنیوی و مادی از بشر هموار ساختند. توفیقات بشر در عرصه علم جدید را منکر نیستیم، ولی سخن در تفرعن، استکبار، غرور و تکبر و القا تعارض علم با دین است که از نتایج شوم پیشرفت بشر در عرصه علوم طبیعی بود. در میان متفکران غربی کسانی بودند که درباره آثار شوم غیبت معنویت و دین و نفی یا نادیده گرفته افقهای مابعدالطبیعی هشدار دادند، مثلاً ارنست فردریک شوماخر (۱۹۱۱ -۱۹۷۷) دانشمند علم اقتصاد وقتی دید مبنای اقتصادی مدرنیسم اصالت سود است و مدرنیته همه چیز حتی انسان و دین را به عنوان کالا و در راستای منافع مادی خود معنی میکند گفت: فوریترین نیاز زمان ما لزوم باز ساخت مابعدالطبیعه هست و باید عالیترین تلاشمان را در راه روشن ساختن ایمان عمیقمان درباره اینکه مسئله آدمی چیست؟ از کجا آمده است؟ و هدف زندگی چیست؟ به کاربریم.
این فقط کرونا نیست که نتایج شوم تربیت انسان دوره جدید را با آن مشاهده میکینم بلکه پیش از این نیز در بسیاری مصائب مانند جنگ جهانی اول و دوم بشر نتایج تربیت تمدن جدید مبتنی بر نفی عقلانیت دینی و تکیه بر عقل خودبنیاد و مستقل خود را دیده بود، در این جنگها و تجاوزهای کشورهای مانند آمریکا و انگلیس به ملل دیگر میلیونها نفر قربانی تفرعن و خوی سیری ناپذیری انسان مدرن شد. و انسان تربیت شده در فرهنگ غربی وقتی در فراسوی زندگی خود افقهای معنوی و انسانی را از دست رفته دید و از زیست مادی محور دنیایی خود خسته شد احساس پوچی و بی هدفی در زندگی کرد، بدون تردید در هیچ برهه تاریخی زندگی بشر دورهای به وسعت مدرنیته نمیتوان یافت که در آن بشر احساس بی معنایی و تنهایی در زندگی کرده است. متفکران غربی و به ویژه روانشناسان به دنبال راه حل اساسی در مواجه با نهیلیسم و بی معنایی بوده و در مواجهه با بحران راهحل های گونگون پیشنهاد دادهاند که هیچکدام در طول قرن نوزدهم و به ویژه قرن بیستم و بیست و یکم مسئله و مشکل بشر را حل نکرده است، زیرا فضای حاکم بر مدرنیته و متفکران آن تفکر، زیست در عالم بی خدایی و انکار یا حداقل در نظر نگرفتن مبدا و معاد و علت فاعلی و علت غایی عالم است، در واقع انسان مدرن محصول تفکراتی بود که دو مسئله اساسی یعنی پرسش از مبدا و غایت زندگی انسان و جهان در آن به محاق رفته و خدا در زندگی بشر جایگاهی ندارد و بشر با عقل خودبنیاد و مستقل خود همه امورات را سامان میدهد.
عدهای غایت و هدف را برای انسان و جهان منکر شدند و همچون زنگی مست در اثر سرمتسی از باده مدرنیته شمشیر به دست درهرکوی و برزن بر هرچه و هرکسی که سخن از وجود حقایق و غایات و اهداف برتر میزد، تاختند و برخی دیگر علت فاعلی را در حد ماده تنزل دادند، گروهی مانند دکارت هر چند برای وجود خدا استدلالهای پنجگانه توماس آکوئینی را اقامه میکرد ولی خدای او بریده از خلق بوده و در کاربست عملی در متن زندگی فردی واجتماعی جایگاهی ندارد. دکارت که از او به بنیانگذار غرب مدرن یاد میشود سخنی دارد که همین سخن در انحطاط بشر و فراهم کردن پایههای نهیلیسم کارساز شد: «ما به مشورتخانه خدا راه نداریم»، این گزاره در مقام نفی علت غایی برای انسان وجهان است و انکار غایت انسان جدید را وارد وادی دهشتناک نهیلیسم، بی معنایی و پوچی کرد و به تصدیق بسیاری از متفکران غربی انسان غربی در بی معنایی و بی هویتی زندگی میکند. والتر ترانس استیس (۱۸۸۶-۱۹۶۷) فیلسوف معروف قرن بیستم آمریکاییتبار میگوید: «اگر نظام امور بیهدف و بیمعنا باشد، زندگی نیز بیهدف و بیمعنی خواهد بود در نتیجه هر چیزی عبث و بیهوده و هر تلاشی درنهایت بیارزش است. البته هنوز این امکان هست که انسان در پی اهداف متفرقی چون پول، شهرت، هنر و علم باشد و احتمالاً از آنها کسب لذت کند؛ اما زندگی او در بُن و بنیاد بیمعنا است. روحیه ناراضی، بیقراری، یأس و سرخوردگی انسان جدید از همین نشئت میپذیرد، به گمان من تصویر یک جهان بیمعنی و نیز زندگی انسانی بیمعنا موضوع اصلی بخش عظیمی از هنر و ادبیات و فلسفه در دوره جدید است». استیس هنر و ادبیات و فلسفه جدید را مقصر اصلی وضعیت نابسامان غرب میداند واذعان دارد که بیمعنایی که انسان غربی در آن گرفتارشده است نتیجه نگرش پوزیتیویستی و هیومی به عالم و آدم است و چنین نگرشی انسان را بهمثابه ماشین متحرک و حیوانی که هیچ غایت و هدف متعالی در پیش رو ندارد ترسیم کرده و در نتیجه «کرامت جعلی» به جای «کرامت ذاتی» نشسته است. و البته خود او برای برون رفت از چنین وضعی «جعل معنا» را پیشنهاد میدهد اومعتقد است زندگی گرچه «معنای ذاتی» ندارد، ولی برای رهایی از پوچی و ولنگاری در زندگی باید «جعل معنا» کرد.
ویکتور فرانکل (۱۹۰۵–۱۹۹۷) روانشناس اتریشی در حوزه روانشناسی و برای کسانی که در اثر احساس پوچی و بی معنایی در زندگی گرفتار بیماری روانی شدهاند «لوگوتراپی» یا «معنا درمانی» را پیشنهاد داد، که در آن به بیمار در همه وضعیت زندگی القا میشود: «زندگی دارای معنی است»؛ اما معتقد است این معنی نه از طریق متافیزیک تأمین میشود و نه دین، بلکه جعلی و ساختگی است، یعنی انسان برای زنده ماندن خود و معنی دار کردن زندگی باید اهدافی را برای خود هر چند ساختگی باشد درست کند.
گوستاو یونگ (۱۸۷۵-۱۹۶۱) راه حلی ارائه داد که بر اساس توجه به «من» شکل گرفته است، امّا این توجه بر اساس تأمل عمیق در ذات و حقیقت «من» واینکه من کیستم؟ از کجا آمدهام؟ برای چه آمدهام؟ و به کجا خواهم رفت؟ نبود، بلکه به عقیده او چون انسان به ناچار باید دورههای مختلف زندگی سپری کند باید بهنوعی زندگی را برای او «قابلتحمل» و «معنیدار» سازد مثلاً در دوره نوجوانی و جوانی از اینکه او به زودی آماده پذیرش شغلی میشود و کسب درآمد خواهد کرد زندگی را معنی دار کند، در میانسالی و حدود چهلسالگی که از نظر شغل و درآمد تأمین شده و تشکیل خانواده داده است دیگر ارزشهای دوره جوانی و نوجوانی مانند پول و مقام به درد او نمیخورد، زیرا این ارزشها معنای خود را از دست دادهاند و او وارد معنای دیگری از زندگی شده است، او سپس میگوید پس از این دوره یعنی دوره پیری باید به دنبال معنای دیگری در زندگی بود در غیر این صورت این شخص محکومبه شکست روحی و ناامیدی است و چون دین بهعنوان امر دارای ارزش در زندگی زایل شده است، لذا تلاش برای یافتن معنای زندگی دشوار شده است و در این دروان سقوط ارزشهای دینی زیانبار است، زیرا مردم اندکی به وعده و هدف حیات پس از مرگ وفادار ماندهاند لذا باید از طریق دین زندگی را در این دوران معنی دار کرد.
گرونا و چالشهای مدرنیته
پدیده کرونا اولین و آخرین پدیده عجیب و خطرناک در جهان نیست ولی محکی و معیاری است که آموزههای مدرنیته را به چالش کشید و از نیهلیسم و بی معنایی نهفته در تمدن غرب بیش از پیش پرده بر داشته و آن را نمایان کرد. کرونا نشان میدهد در کشورهای بزرگ اروپایی و آمریکایی که سردمدار مدرنیته اند چگونه بشر دوره جدید به بن بست روحی گرفتار شده و مستاصل شده و بحرانهای روحی خود را در قالبهای گوناگون نشان میدهد وارد، مفاهیمی همچون انسان دوستی، نوع دوستی، ایثار و فداکاری رنگ باخته است. حمله به فروشگاهها و تصاحب همه چیز برای خود، تجهیز به سلاحهای گرم، دزدی و غارت اموال و امکانات توسط دولتها، بی توجهی به سالمندان و … نمونههایی از این وضعیت بوده و تابلویی از تفکر و رفتار انسان مدرن را به نمایش میگذارد این وضعیت نشان میدهد دین افیون تودهها نیست، بلکه زیستن در عالم «بیمعنایی» که فرزند نامشروع دوره مدرن و غیبت دین در عرصه زندگی فردی و اجتماعی است افیون توده هاست. رفتار مردم ایران نشان داد که دین موتور محرکهای است که سراسر کشور را مملو از ایثار، فداکاری، شجاعت، نوع دوستی، از خود گذشتگی و … کرده است. در ایران همه غم دیگران را میخورند و این محصول عقلانیت و معرفت دینی و تربیت در مکتب اهل بیت عصمت و طهارت است.
در ساحت دین و عقلانیت دینی راه حل اساسی برای معنا دار کردن زندگی و رهایی از پوچی و نهیلیسم بر «اصالت قرار دادن خدا در زندگی» و زندگی در «تحت ولایت الله» است، در این ساحت توجه به دین هرگز به معنای حذف علم نیست، مسئله تعارض علم و دین را مدرنیته بر گرده انسان جدید تحمیل کرد و بزرگترین نیاز فطری انسان یعنی نیاز به دین را نادیده گرفت.
در ساحت دین و تفکر اسلامی در معنادار بودن زندگی انسان در هر مرحله زندگی آفریده خدا و خلیفه او است که در روح خود درآن دمیده است وچون مخلوق اوست وابسته به علت خویش است و همواره در خوشی هاو گرفتاریها خدا با او است و او نیز به خالق و مولایش حدوثاً و بقائاً وابسته و محتاج است، خدای آشکار او همان خدای در نهان است او را با بیماری و سلامت، فقر و غنی میآزماید و هر گزبه خود وانهاده نشده است و زندگی غرض و هدفی بالاتر و والاتر دارد، مرگ بطلان و نابودی نیست بلکه مسافرت و انتقال از عالمی به عالم دیگر و نوعی تکامل است و انسان محصول اعمال و افکارش را در جهانی برتر از جهان ماده خواهد دید، بنابراین آدمی باید در مرتبه نظر و اندیشه «خداشناس» در مرتبه عمل «ذاکر» و به یاد خدا باشد و همیشه احساس حضور در پیشگاه او را داشته باشد این وضع شیرینی و لذت و معنایی خاصی به زندگی میدهد و انسان را در بازگشت به «فطرت الهی» و اصیل خود یاری کرده و راه حل واقعی مشکلات روانی است چنین نگرشی در نظر و عمل از بسیاری سرخوردگیها و خودکشیها و نامیدی ها در زندگی فردی و اجتماعی انسان چاره ساز خواهد بود.
انتهای پیام
منبع: ایکنا