استاد ارجمند جناب آقای دکتر سید سعید رضا عاملی رئیس محترم شورای تخصصی تحول و ارتقاء علوم انسانی
سلام علیکم دوست میداشتم در زمان مسئولیت خود در پژوهشگاه مطالعات فرهنگی، اجتماعی و تمدنی و در کنار اعضای محترم هیئت علمی پژوهشگاه خدمتتان باشم و عرایضم را تقدیم حضورتان کنم اما چنین توفیقی حاصل نشد. حال که یادداشتهایی را به مناسبت جلسه با جنابعالی آماده ساختهام، آنها را در قالب این نامه خدمتتان ارائه میکنم و امیدوارم به کارتان آید.
یکم. بی کیفیتی مفرط و تبدیل دانشگاههای علوم انسانی به بنگاه صدور مدرک، وجاهت و آبروی دانشگاه و علوم انسانی را توأمان برده است. این مشکل مهم با استانداردهای صوری حل نمیشود و قضیه عمیقتر از اینهاست. راه حل پیشنهادی از یک طرف، کاهش جدی پذیرش دانشجو در مقاطع تحصیلات تکمیلی، و از طرف دیگر، بالابردن کیفیت برنامه درسی، منابع آموزشی و کلاسهاست.
دوم. درگیر شدن علوم انسانی با سیاستزدگی و نبود فضای نقد و آزاداندیشیِ واقعی، و تبدیل شدن علوم انسانی به یک شبه مرداب، چیزی نیست که قابل انکار باشد. شاید هر کسی جسارت بیان این مطلب را نداشته باشد اما من با جسارت متذکر میشوم که آزاداندیشی در دانشگاهها و مراکز تحقیقاتی عینیت پیدا نکرده است. بعد از یک بحث آزاد و انتقادی که نتایج آن مورد پسند برخی دستگاهها نباشد، برای استادان پروندهسازی میشود. مهم این است که درک کنیم آزاداندیشی هزینه دارد و البه آنقدر ارزش دارد که نظام هزینههای آنرا با طیب خاطر بپردازد.
سوم. تشریفاتزدگی و تبدیل استادان به کارمند و در نتیجه عدم امکان شکلگیری زمینههای طبیعی برای ارائه آثار علمیِ نوآورانه، مسئله دیگری است که باید به آن تصریح کنم. مستحضرید که هیچ نظریه و نوآوری بزرگی در طول تاریخِ علم، در تشریفات و بروکراسیای که ما ایجاد کردهایم متولد نشده است. حداقل اعضای هیئت علمی نخبهای که به تشخیص پنج استاد برجسته نخبگی آنان به تایید رسیده است، باید در فعالیتهایشان دستِ باز داشته باشند.
چهارم. قطع ارتباط علوم انسانی با جریان جهانی علوم انسانی و عدم ارتباط و تعامل در حل مسائلی که امروز کل جهان از جمله ما با آن روبرو هستیم، لازمه ورود به مسیر تحول است. امروز همه در جهان در یک کشتی سواریم و نمیتوانیم خود را بی نیاز از ارتباط و تعامل فکری و علمی بدانیم.
پنجم. فقدان حکمرانی علمی و در نتیجه عدم نیاز سیستم مدیریتی کشور - چه بخش دولتی و چه غیر دولتی - به دانش اجتماعی و انسانی را نباید نادیده گرفت. جالب آنجاست که مسئولین ما اغلب در مواجهه با اصحاب علوم انسانی فرار رو به جلو را ترجیح میدهند و از ناکارآمدی علوم انسانی صحبت میکنند! این در حالی است که دستگاههای مدیریتی در کشور ما تقریباً احساس نیاز و به تبع آن، مراجعهای به دانشگاههای علوم انسانی ندارند چراکه حکمرانی ما هنوز یک حکمرانی علمی نشده است.
ششم. نبود نسبت میان تفکر اسلامی و علوم انسانی موجود، جزو دغدغههای همه ماست. برای فهم علوم انسانیِ متاثر از فرهنگ و اندیشه اسلامی، شناخت فرایند تکوین و نیز ساختار علم ضروری است. علم فقط در پیشفرضها میتواند اسلامی شود و البته وقتی اسلامی شد، روی علم هم آثار مهمی دارد. بنابراین، من عقلانیت نظری اسلامی را مولّد یکی از مهم ترین مجموعه پیشفرضها تلقی میکنم. از طرف دیگر، تعیین هنجارها یا بایدها و نبایدها، مرحله پس از علم است و از سوی عقلانیت عملیِ اسلامی انجام میشود. به بیان دیگر، عقلانیت عملی با بهرهگیری از دستاوردهای علمی، به سمت تعیین بایدها و نبایدها میرود. کار علم تعیین بایدها و نبایدها نیست چراکه علم از ایدئولوژی جداست. در این جهت، برای اثرپذیری علوم انسانی از تفکر اسلامی، چارهای جز خلق جریان گفتوگوهای علمی و سازنده میان اندیشمندان اسلامی و اصحاب دانشگاه در باب عقلانیت نظریِ اسلامی نیست. البته گفتوگوی تشریفاتی به ضد گفتوگو تبدیل خواهد شد. از سوی دیگر، گسترش نظریهپردازی (اجتهادات دقیق و روشمند) و انتشار آثار علمی ممتاز و گرانسنگ در باب عقلانیت نظریِ اسلامی کاری است که باید مورد حمایت جدی شما قرار بگیرد. باید توجه نمود که به میزانی که کار علمی قوی انجام شود و اساتید دانشگاه به عقلانیت نظریِ اسلامی از راه اقناع منطقی گرایش پیدا کنند، علوم انسانی، از تفکر اسلامی بیشتر متاثر خواهد شد. تصور اینکه میتوان علوم انسانی از نوع ایدئولوژیک را به دانشگاهها تحمیل کرد، تصور کاملاً غلطی است و نتیجه آن دور شدن بیشتر دانشگاهها از تفکر اسلامی خواهد بود.
هفتم. ما هیچگاه بینیاز از یادگیری و تحقیق در باب نظریات جهانی علوم انسانی نیستیم و مهم، شکل گیری اعتماد به نفس بالا، نجات از تابوزدگی و بسته نبودن باب نقد آنهاست. با این ملاحظه، باید عقبماندگیها از مرزهای علوم انسانی در جهان که حدس میزنم به بیش از پنجاه سال میرسد، جبران گردد.
هشتم. بدون تعارف، بودجهای برای رونق بخشی و فعالیتهای ضروری و مقوّم در زمینه علوم انسانی خصوصاً پژوهش وجود ندارد. شاید باور آن سخت باشد اما عملاً علوم انسانی در کشور ما سهمی از بودجه پژوهشی کشور ندارد و تقریباً کل بودجه علوم انسانی خرج آموزش و همایشهای کممایه میشود و این با سیاست نظام در زمینه تحول و ارتقاء علوم انسانی سازگار نیست. اگر سؤال شود که قلب تحول علوم انسانی چیست؟ پاسخ تقویت پژوهشهای مبتکرانه و انتقادی است. برای این منظور، جدای از حل مسئله بودجه، تقویت معاونتهای پژوهشی و نیز ارتقاء دانش علم سنجی در علوم انسانی ضروری است.
نهم. کسانی در نظام آموزش عالی بر علوم انسانی سلطه دارند که تقریباً سررشتهای از علوم انسانی ندارند و تفاوتی میان علوم انسانی و فعالیتهای فرهنگی در دانشگاهها قائل نیستند. لااقل تصمیمسازی در زمینه علوم انسانی را باید به اساتید برجسته و مقبول علوم انسانی از طیفهای گوناگون سپرد.
دهم. راهی که تا الان برای ارزیابی استحکام یک نظریه، تا حدّ بالایی خودش را قابل قبول معرفی کرده است، راه نقدپذیری است. هر نظریهای که جان سختی بیشتری در برابر نقدها نشان دهد، نظریه مقبولی است. این را باید جا انداخت و نقد علمی قدرتمند را در دانشگاهها و پژوهشگاهها نهادینه نمود.