به گزارش خبرنگار پایگاه خبری تحلیلی مفتاح علوم انسانی اسلامی، به نقل از فقه نظام؛ آیت الله محسن اراکی در نشستی با حضور حجت الاسلام و المسلمین مجید رجبی، مدیر موسسه پژوهشی فقه نظام و حجت الاسلام و المسلمین ساجدی نماینده مدرسه عالی حکمرانی شهید بهشتی و شماری از پژوهشگران در عرصه فقه نظام سیاسی و حکمرانی، در موضوع «رابطه فقه نظام و حکمرانی اسلامی» بیان داشت: دانش غربی، دانشی سیاسی است؛ به این معنی که نظریات سیاسی، پشتیبان قدرتهای حاکم بر غرب است. این نظریهها از اساس، علمی به معنای محض نیست. الآن استراتژی کلان دولتهای غربی این است که در کشورهای غیر خودشان، در غیر از اروپا و امریکا، قدرتهای مرکزی را تضعیف کنند. سیاست کلی ایشان، تضعیف قدرت مرکزی و پخش قدرت بین عامه جامعه است؛ تا آن وقت این عامه جامعه را خودشان از طریق رسانه کنترل کنند. این، مسأله مهمی است. آن وقت خودمان با دست خودمان کاری را که آنها میخواهند انجام دهیم و بعد هم اسم این را تئوری اسلامی بگذاریم؟! این خطرناک است. همیشه تأکید دارم که واژهها را خودمان انتخاب کنیم؛ چرا از واژههای خودمان استفاده نکنیم؟ همیشه واژگانی که میآیند و روی زبانها میافتند از جانب معنا آمده و منتقل به لفظ میشوند و همیشه هر واژهای پیوند محکمی با معنی دارد؛ این که میگوییم: «التبادر علامة الحقیقه» حرف مهمی است؛ یعنی اگر میخواهیم بدانیم که معنای حقیقی لفظ چیست باید ببینیم در ارتکاز مردمی که این لفظ را به کار میبرند، این لفظ برای چه معنایی به کار میرود؟ این لفظ از آن ارتکاز است که بیرون میآید. بنابراین وقتی یک واژهای را از آن طرف میآورید که بههیچروی، عقبه مفهومی و معنای مرتکزی در جامعه ما ندارد، خواه و ناخواه وقتی میآید، با همان عقبه خودش به اینجا میآید. شما چه بخواهید چه نخواهید، «فکر» را وارد میکنید و آن را نافذ کرده و به فکر ما وارد میکنید و از طرفی متفکرین ما و آنهایی که میخواهند تولید فکر کنند، متحیر میشوند؛ زیرا اگر بخواهند به پیشینههای خودشان برگردند، میبینند با این مقوله سازگاری درستی ندارد؛ و اگر بخواهند به این مقوله عمل کنند، میبینند با ساختار فکری خودشان سازگاری ندارد. ما باید اول خودمان فارغ از واژه حکمرانی، و گاورمنت و هر مفهوم وارداتی، جامعه و حاکمیت را خودمان را تحلیل کنیم. 45 سال هست که حاکمیت دستمان هست؛ آیا نمیتوانیم حاکمیت خودمان را تحلیل کنیم و ببینیم مبانی قدرتش چی هست؟ با چه چیز حاکمیت قدرتمند میشود و با چه چیزی ضعیف میشود؟ نمیتوانیم بیاییم خودمان را تحلیل کنیم؟ چهکار به جامعه دیگر داریم؟ وقتی جامعه خودمان را تحلیل میکنیم میبینیم که حاکمیت با پذیرش فرمان و از بالا به پائین اعمال میشود، و اساسا معنای حاکمیت همین است؛ غربیها همین را به زبانهای دیگر میگویند؛ آنها در عمل این واقعیت را قبول دارند. عمل آنها همینطور است؛ همانطور که میبینیم اگر حاکمیت آنها تصمیم بگیرد تصمیم باید اجرا شود؛ حتی اگر با اعمال زور در دانشگاهها باشد. این حاکمیت باید اعمال بشود و یکی از راههای اعمال این حاکمیت اقناع است، باید قدرت اقناع عامه مردم را قوی کرد؛ نه اینکه حاکمیت عوض شود! اقناع هم برای همه افراد و گروههای جامعه نیست؛ عبارت «الملأ» در قرآن کریم، به معنی آن جمعی است که اگر یک روندی را در پیش گرفتند عامه جامعه از آنها پیروی خواهند کرد. همه مردم تصمیم گیرنده نیستند؛ مردم تابع نخبگان و ملأشان و افراد با نفوذشان هستند؛ چه این نفوذ، نفوذ اقتصادی، چه نفوذ فکری و انواع دیگر نفوذ باشد و البته بیشتر نفوذ فکری و فرهنگی اثر گذار است. برخی طوری مطرح میکنند که جامعه مطلوب، جامعهای است که در آن اقشار مختلف جامعه، پیروی از کسی نداشته باشند؛ این حرف صد در صد غلط است. در اندیشه اسلامی پیروی از کسی که حق را میگوید یک امر مقدس است؛ پیروی آگاهانه و «علی بصیرة»؛ در زیارتهای ما آمده است: « مومن بکم و بما آمنتم به ... مطیع لکم عارف بحقکم مقر بفضلکم محتمل لعلمکم ... معترف بکم مومن بایابکم ... آخذ بقولکم عامل بأمرکم». برخی با فرهنگ اطاعت مبارزه میکنند؛ در حالی که بشر چه بخواهد چه نخواهد یا سرسپرده فرمانهای راست و صادق است یا سرسپرده فرمانهای غلط. سرسپردگی به چه معنی است؟ قوام شکلگیری جامعه، به اطاعت و نصرت از فرمانرواست؛ چه جامعه مسلمان باشد چه غیر مسلمان؛ اروپا باشد یا آمریکا یا هر جای دیگر. در جامعه، فرمانبُرداری (رابطه فرمانروایی و پیروی از فرمان) و به تعبیر دیگر قانونپذیری، اساسی و قوامبخش است. اگر جامعه قانونناپذیر باشد و در آن هرکس بخواهد هر چه میخواهد را انجام دهد، جامعه متلاشی و پخش میشود. من میگویم: با صراحت و جرات و قدرت بگوییم: در فکر اسلامی، فرمانبُرداری و اطاعت، اساس شکلگیری جامعه است؛ «من یطع الرسول فقد اطاع الله»، «قل اطیعوا الله و الرسول». چهقدر «اطیعوا الله» و «اطیعوالرسول» در قرآن کریم داریم؟! مبنای همه جوامع اطاعت و نصرت است؛ بحث سر جامعه ایدهآل و مطلوب نیست؛ بلکه هر جامعهای، چه بخواهد ایدهآل باشد و چه بخواهد ایدهآل نباشد؛ شکلگیریاش منوط به اطاعت و نصرت است. این، فلسفة الاجتماعی است که زیرساخت حکومت را برای ما درست میکند. این مطلب را اگر آنها نگفتند خب نفهمیدند؛ ولی با زبان دیگر همین را گفتند و خودشان به این اساس عمل میکنند. در آیه قرآن که میفرماید: «وَاذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَمِيثَاقَهُ الَّذِي وَاثَقَكُمْ بِهِ إِذْ قُلْتُمْ سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ» مائده (5) 7، معنای «سمعنا»، اطاعت هوشیارانه و اطاعت از معرفت است. به این معنی است که ما فهمیدیم چه گفته شد و از روی فهم و بصیرت اطاعت میکنیم. غربیها برای ما از جامعه مدنی میگویند که در آن باید قدرت از پائین، بالا بیاید و قدرت در جامعه هرمی به استبداد منجر میشود؛ در حالی که در هر گونه قدرتی باید یک مرکزیتی باشد و بقیه باید پیرو این مرکز باشند؛ با این تفاوت که این پیروی باید آگاهانه باشد؛ برای همین فرمود: «لست علیهم بمصیطر»؛ و لذا فرمود: « وَأَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَإِنَّمَا عَلَى رَسُولِنَا الْبَلَاغُ الْمُبِينُ» تغابن (64)؛12، هم میگوید «اطیعوالله و الرسول» و هم میگوید: «انما علی رسولنا البلاغ المبین»، در واقع این «اطیعوا» با «بلاغ مبین» درست میشود؛ به این معنی که مبنای این اطیعوا، تبیین و اقناع است. این درست است ولی باید توجه داشت که اقناع برای این است که «اطیعوا» شکل بگیرد. مشکل امیرالمومنین سلام الله تعالی علیه در جامعه خودش، عدم اطاعت بود و معاویه نقطه امتیازش این بود که مطیعاش بودند. ما علم سیاست و علم اجتماع داریم؛ نگوییم این روضهخوانی و وعظ است؛ این علم، هم مبتنی بر برهان است و هم مبتنی بر تجربه؛ هم تجربه علم ما را پشتیبانی میکند و هم برهان. بنابراین آنها هم اطاعت را قبول دارند؛ منتها بازگشت حرف ایشان به «مهندسی اجتماعی» است؛ میگویند ما اجتماع و جامعه را مهندسی میکنیم و برای همین قدرت اول را رسانه میدانند؛ این را میگویند؛ چون رسانه ابزار مهندسی اجتماعی است؛ با رسانه میتوان کاری کرد که مردم آن را بخواهند که صاحبان قدرت میخواهند و این خواستن را بر آنها به هر شکلی که باشد تحمیل میکنند. ما برای ساماندهی و نظمدادن به رفتارهای اجتماعی نیاز به فقه نظام داریم و فقه ناظر به رفتارهای فردی پاسخگوی این مسائل نیست. فعل اجتماعی باید نظم و نسق پیدا کند و نظماش را نیز حاکمیت به آن میبخشد. مسئله بر سر حکم یک معامله جزئی نیست؛ بلکه بحث بر سر اقتصاد جامعه است. هزاران نقل و انتقال مالی صورت میگیرد؛ نظم این نقل و انتقال مالی باید چگونه باشد؟ برخی میگویند حکمرانی یک ابزار است و باید این ابزار را از علوم و فنون جدید بگیریم؛ بسیار خوب؛ شما میخواهید ابزار انتخاب کنید؛ باید اول ببینید ابزار چه کاری را میخواهید انتخاب بکنید؟ همیشه گفتیم، ما فقهاش را داریم و فنّاش را از شما میگیریم؛ اما این فن، باید فن این فقه باشد؛ یعنی فنی باشد برای کاربری این فقه. ما در فنّاش دخالت نمیکنیم. در همین بحث عمران شهری بیان کردیم که نمیخواهیم مهندس بشویم و جای شما را بگیریم؛ منتها میگوییم بیایید شهری که از نظر فقهی این اصول در آن رعایت شود را با هنر و فن خودتان بسازید و مثلا بگویید آجرش چگونه باشد و ساختمانش کجا و به چه شکلی باشد و قوام ساختمان و استحکام ساختمان چگونه تأمین شود و ...، همه اینها فن شماست. فن کار با فقه کار دو حوزه کاملا متمایزند؛ منتها فن باید فنی باشد در خدمت فقه. فقه هم که میگوییم یعنی برنامه و ایده و تفکر. هر فنی ابزار اعمال یک اندیشه است. اندیشهاش را باید از فقه اسلام گرفت. ما هنوز نتوانستیم این مسئله را در حوزه جا بیندازیم. فقه معاصر همین فقه کتاب بیع و کتاب تجاره و کتاب اجاره و کتاب قضا، خوب و لازم است، اما کافی نیست. در بحث حاکمیت مسأله وحدت در کثرت، مشکل اصلی است. آنچه که چارچوب میدهد و نظم میبخشد وحدت است. در داخل نظم، کثرت قابل قبول است. لذا نظم حاکم بر جهان، نظم واحدی است. خدایی که بر این جهان نظم را حاکم میکند خدای واحد است و نمیتواند دو خدا باشد. «لو کان فیهما آلهة الا الله لفسدتا»؛ دو تا نظم نمیشود. نمیشود دو مرکز حاکمیت وجود داشته باشد. همانطور که در جهان نمیشود، در جامعه هم نمیشود. این حرف سعدی حرف قشنگی است که بیان میکند صد درویش، در گلیمی بخسبند و دو پادشاه در اقلیمی نگنجند؛ دو تا پادشاه نمیشود. وقتی فقهاش مشخص شد، ابزار متناسب با فقه، ولو در سطح کلیات، خود به خود معین خواهد شد و ضوابط و اصولش معین میشود. کلیات شیوه اعمال قدرت در جامعه در شرع معین شده که میگوید اساس اعمال قدرت باید بر اقناع باشد و اینکه اساس جامعه ایمانی، ایمان به خدا و ایمان به رسول است. ایمان به خدا یعنی ایمان به حاکمیت خدا و ایمان به رسول یعنی رسول این حاکمیت خدا را باید اجرا بکند. رسول هم شخص رسول نیست؛ بلکه حاکمیت حاکم الهی از رسول گرفته تا امام معصوم و حالا در دوران غیبت آن که از سوی امام معصوم، مجاز یا منصوب است. تا این نباشد جامعه شما هیچ نظریه سیاسی نخواهد داشت. «اشهد ان لا اله الا الله و محمدا رسول الله» خلاصه نظریه سیاسی اسلام است. فرد، اول باید این را قبول کند تا عضو جامعه اسلامی شود. این است که جامعه میسازد. این جامعه میگوید من قانون را از خدا میگیرم. حاکم قانون که باید این را اجرا کند باید دارای شرایطی باشد. من که پذیرفتم این حاکم است فرمانش را پذیرفتهام؛ گاهی خودش میگوید که تو در اینجا آزادی هر طور که بخواهی عمل کنی. فرمایش حضرت رسول است که میْفرماید: «دعوا الناس یرزق الله بعضهم ببعض» است؛ بگذارید مردم خودشان با همدیگر معامله کنند و شما در بازار دخالت نکنید. تعیین سعر نکنید؛ این حرف مهمی است. در شرایط مخمصه حرف دیگری است و الآن شرایط مخمصه است. ولی فرض کنید مردم میخواهند تخم مرغ را ارزان بفروشند؛ ولی دولت میآید و میگوید ارزان نفروشید. این نقطه، آنجایی است که باید مردم آزاد باشند. در نظام حاکمیتی هر نوع محدودیت ایجاد کردن ممنوع است الا با حکم اولی یا ثانوی. اینها مشارکت مردمی را تأمین میکند. مردم باید آزاد باشند. مردم بخواهند سفر بروند، تجارت کنند؛ نمیتوان محدودیتی ایجاد کرد مگر در شرایطی که مصلحت ملزمه داشته باشیم؛ یا حکم اولیه الهی؛ مثل حرمت بیع خمر، حرمت فعل زنا و... . بقیهاش را بگذاریم خود مردم انتخاب کنند و خودشان به انجام برسانند. در مسأله احتکار تنها کاری که رسول اکرم میکرد، میگفت تو باید جنس را در بازار عرضه کنی. به ایشان گفتند نرخ بگذارد ولی ایشان نپذیرفت. کاری که کرد این بود که نگذارد نظام عرضه و تقاضا در بازار به هم بخورد. میگوید کار دولت این است که وقتی یک مسأله گرانی، یا مسأله کمبود کالا پیش آمد، عرضه را زیاد کند و اگر بتواند در تقاضا سعی کند کاهش ایجاد کند؛ با ترویج قناعت یا راههای متناسب دیگر. این کار دولت است. ما معتقدیم فقه ما، همه را معین کرده است. این شیوه اعمال حکمرانی حاکمیت با جزئیاتش در فقه ما آمده است؛ ولی به عنوان یک بسته روی آن کار نکرده و آن را ارائه ندادهایم. علت این که ما دغدغهٔ فقه نظام را داریم و بر آن تأکید میکنیم برای همین است. جامعه را با فقه پراکندهای که مسأله مسأله است و با عروة الوثقی، بهتنهایی، نمیشود اداره کرد. عروة الوثقی، میتواند یک آدم متدیّن حتی در اروپا درست کند. اروپا نظاماش نظام دیگری است؛ ولی انسان با فقه موجود میتواند در آن نظام، آدم متدین باشد. ما با عروة الوثقی نظام تعیین نمیکنیم.