تنظیمات
اندازه فونت :
چاپ خبر
گروه : h133
حوزه : ۱۰ خبر اول, اخبار, برگزیده ترین ها, گفتگو, مبانی علوم انسانی اسلامی, مشروح خبرها, مهم ترین خبر صفحه اول
شماره : 40869
تاریخ : ۱۷ فروردین, ۱۴۰۴ :: ۹:۳۱
دکتر محمد هادی همایون، رئیس و عضو هیأت علمی دانشکده فرهنگ و ارتباطات، مطرح کرد؛ علوم انسانی اسلامی بدون پیوند با مبانی تکوینی، ناقص است / مسیر رسیدن به علوم انسانی اسلامی، از شناخت عالم می‌گذرد انتقاد اصلی به علوم انسانی این است که چرا نمی‌تواند مستقیماً وارد زندگی مردم شود و مشکلات را حل کند. این امر به این دلیل است که مسیر ورود علوم انسانی به زندگی مردم، از طریق سایر علوم است؛ اما درحال حاضر، سایر علوم درهای خود را به‌روی علوم انسانی بسته‌اند. انتظار داریم علوم انسانی جهش خارق‌العاده‌ای انجام دهد و مستقیماً به زندگی مردم وارد شود، درحالی که جایگاه واقعی آن، این نیست.

به گزارش خبرنگار پایگاه خبری – تحلیلی مفتاح علوم انسانی اسلامی، در حالی که علوم انسانی اسلامی همچنان با چالش‌هایی جدی در ورود به عرصه‌های واقعی زندگی مردم مواجه است، دکتر محمد هادی همایون، رئیس و عضو هیأت علمی دانشکده فرهنگ و ارتباطات، در گفت‌وگویی تفصیلی با مجله رهیافت اندیشه به بررسی ریشه‌های این وضعیت پرداخته و از ضرورت شکل‌گیری یک نظام علمی یکپارچه و مبتنی‌بر مبانی دینی سخن گفته است.

در ادامه، مشروح این گفت‌وگو را می‌خوانید:

سؤال: ارزیابی شما از وضعیت فعلی علوم انسانی در کشور چگونه است؟

پاسخ: ارزیابی من از وضعیت علوم انسانی در کشور دوگانه است. از یک سو، تصور مشترکی که میان ما وجود دارد این است که وضعیت علوم انسانی بسیار بحرانی است. علوم انسانی به‌دلیل آلودگی به مبانی غربی، ناتوانی در حل مسائل و فاصله‌داشتن از نیازهای جامعه، متهم است و عملاً شاهد دوران افول و سقوط آن هستیم. اما اگر از زاویۀ دیگری نگاه کنیم، علوم انسانی در مقایسه با سایر علوم جلوتر است. این مسئله به نوع نگاه ما به علوم بستگی دارد. ممکن است گفته شود در علوم غیرانسانی، پیشرفت‌های شایان توجهی داشته‌ایم؛ به فناوری رسیده‌ایم، مسائل را حل کرده‌ایم، پژوهشگر تربیت کرده‌ایم و حتی امور کشور را با همین علوم اداره می‌کنیم. با‌این‌حال، من معتقدم علوم انسانی از این منظر جلوتر است. دیدگاه من این است که وصف اسلامی صرفاً به علوم انسانی محدود نمی‌شود؛ بلکه سایر علوم نیز می‌توانند به وصف اسلامی متصف شوند. به‌نظر من، علوم انسانی آن‌قدر رشد کرده که اکنون نیاز به اسلامی‌شدن آن را درک کرده‌ایم؛ اما دربارۀ سایر علوم هنوز به این درک نرسیده‌ایم. تصور می‌کنیم با همین وضع موجود می‌توانیم امور را پیش ببریم. البته در اینکه وضعیت کنونی تمدنی ما با این مقدار از علوم موجود مدیریت‌شدنی است، شکی نیست. برای مثال، صنایع موشکی، علوم دقیق و سایر فناوری‌ها با همین نظام‌های تمدنی موجود کار می‌کنند و باید این مسیر ادامه یابد. در عین حال، باور دارم برای رسیدن به جهشی تمدنی، باید به همۀ علوم از منظر اسلامی نگاه کنیم. مشکل این است که علوم غیرانسانی هنوز به این درک نرسیده‌اند که به ورود به چهارچوب نگاه اسلامی نیاز دارند. اگر چنین شود، مسئله‌ای بسیار جدی مطرح خواهد شد که می‌توان به‌تفصیل دربارۀ آن صحبت کرد. این مسئله به نحوۀ نگاه ما به علوم برمی‌گردد. اکنون ما علوم را در عرض یکدیگر می‌بینیم؛ یعنی علوم انسانی را یک شاخه، علوم فنی و مهندسی را شاخه‌ای دیگر، پزشکی را شاخه‌ای مجزا و... تلقی می‌کنیم. در بهترین حالت، به تعریف و توسعۀ میان‌رشته‌ای‌ها می‌پردازیم. اما نگاه من به علوم، لایه‌ای است؛ نه جدا از‌هم. علوم انسانی در این نگاه در بالاترین لایه است و سایر علوم را دربرمی‌گیرد. انتقاد اصلی به علوم انسانی این است که چرا نمی‌تواند مستقیماً وارد زندگی مردم شود و مشکلات را حل کند. این امر به این دلیل است که مسیر ورود علوم انسانی به زندگی مردم، از طریق سایر علوم است؛ اما درحال حاضر، سایر علوم درهای خود را به‌روی علوم انسانی بسته‌اند. انتظار داریم علوم انسانی جهش خارق‌العاده‌ای انجام دهد و مستقیماً به زندگی مردم وارد شود، درحالی که جایگاه واقعی آن، این نیست. علوم انسانی باید بتواند سایر علوم را متناسب با خود تولید کند و از طریق آن‌ها به فناوری و تکنولوژی دست یابد و درنهایت وارد زندگی مردم شود. برای مثال، گوشی تلفن همراهی که در دست داریم، در نگاه اول به‌نظر می‌رسد تماماً محصول علوم غیرانسانی است؛ اما اگر عمیق‌تر بررسی کنیم، می‌بینیم که بالای ۹۰درصد آن ریشه در علوم انسانی دارد. این علوم انسانی است که مفاهیمی مثل فردگرایی یا حتی جنبه‌های سرگرمی را وارد این فناوری کرده است. البته این مفاهیم نه از طریق نظریات صرف، بلکه با همکاری مهندسی و علوم رایانه به فناوری تبدیل شده‌اند. مشکل اساسی ما این است که سایر علوم که اکنون به‌راحتی در زندگی مردم نقش دارند، حاضر نیستند به علوم انسانی میدان دهند یا خود را ذیل قیمومیت آن قرار دهند. این چالش اصلی در حوزۀ علوم انسانی و به‌طور کلی در نظام علمی ماست. این، خلاصۀ دیدگاه من دربارۀ وضعیت فعلی علوم انسانی است.

سؤال: وضعیت فعلی که شما به آن اشاره کردید، از منظری نشان‌دهندۀ عقب‌ماندگی و مشکلات است و از منظر دیگر این موضوع را مطرح می‌کند که اساساً عرصه‌ای برای حضور علوم انسانی اسلامی در زندگی فراهم نشده است. با‌این‌حال، همین که متوجه شده‌ایم مسئله‌ای به نام علوم انسانی اسلامی وجود دارد، خود نوعی پیشرفت نسبت‌به سایر علوم است. حال اگر بخواهیم دربارۀ وضعیت مطلوب علوم انسانی اسلامی صحبت کنیم، ارتباط این علوم با مسائل اجتماعی، دین و مردم باید چگونه باشد؟ اگر بخواهیم تصویری از وضعیت مطلوب ارائه دهیم، چه تغییراتی باید رخ دهد؟

پاسخ: این موضوع به مسئله‌ای کلان‌تر مرتبط است که به نگاه ما به رابطۀ میان تکوین و تشریع بازمی‌گردد. عالم تشریع کاملاً از عالم تکوین برخاسته است؛ البته این دیدگاه اختلافی است. از منظر من، دین آمده است تا به ما بگوید عالم چگونه است و ما بر‌اساس آن، چگونه باید رفتار کنیم. اما بخش «عالم چگونه است» که باید در علم کلام و فلسفه بررسی شود، تا حد زیادی از فضای علوم اسلامی حذف شده است. آنچه باقی مانده، عالم تشریع است که به‌صورت فقه مطرح شده؛ اما حتی فقه هم می‌توانست ابعاد گسترده‌تری داشته باشد. فقه اکنون به‌عنوان علمی مستقل، بدون توضیح ارتباط خود با عالم تکوین عمل می‌کند. درنتیجه، مأموریت علم این شده که عالم تکوین را توضیح دهد و فقه به توضیح عالم تشریع بپردازد، بدون اینکه این دو ارتباط مشخصی باهم داشته باشند. این تفکیک باعث شده است که در موضوعات مختلفی مانند سیاست‌گذاری و حل مسئله، اتصال به مبانی تکوینی کاملاً روشن نباشد. اگر بخواهیم الگویی صحیح برای سیاست‌گذاری، حل مسئله و پاسخ به پرسش‌ها ایجاد کنیم، باید به مبانی علمی احترام بگذاریم و ارتباط این مبانی را با یکدیگر تقویت کنیم. درحال حاضر این ارتباط قطع شده است. برای بازسازی نظام علمی، باید همۀ علوم را به‌صورت مجموعه‌ای یکپارچه ببینیم. این به‌معنای آن است که از اعتقادات و مبانی دینی شروع کرده، به اخلاقیات برسیم و از اخلاقیات به اجراییات گذر کنیم. در چنین نظامی، علم به‌صورت طبیعی به زندگی مردم ورود پیدا می‌کند و به حل مسائل کمک می‌کند. برخلاف شیوۀ فعلی که صرفاً به بررسی مسائل موجود می‌پردازد، در این نظام علمی از مبانی آغاز می‌کنیم و حتی خود مسئله را تعریف می‌کنیم. برای مثال، در نگاه محافظه‌کارانه ممکن است بگوییم چون بحران خیابانی نداریم، مسئله‌ای هم وجود ندارد. اما در نگاهی عمیق‌تر، همین نبود بحران می‌تواند خود نشانۀ وجود مسئله باشد. اگر نظام علمی کاملی داشته باشیم، این نظام خود مسائل را تعریف کرده و راه‌حل آن‌ها را نیز ارائه می‌دهد و ارتباط آن‌ها با مبانی را مشخص می‌کند. این نظام علمی باید بر مبنای دیدگاه وحدت‌گرایانه‌ای شکل بگیرد. با‌این‌حال، تاکنون تلاش‌هایی که انجام داده‌ایم، فقط به شکل‌گیری میان‌رشته‌ای‌ها منجر شده است. در گذشته، علوم را از یکدیگر جدا کرده و آن‌ها را به‌صورت مجزا بررسی کرده‌ایم؛ اما به نتیجۀ مطلوب نرسیدیم. اکنون به‌تدریج در حال ایجاد ارتباط میان این علوم هستیم. با‌این‌حال، اصل مسئله در این نیست که علوم به شکل مستقل با هم همکاری کنند، بلکه باید علوم را در قالب نظامی هرمی و آبشاری مبتنی‌بر توحید ببینیم. علوم باید از مبانی بالادستی آغاز شوند و تا پایین جریان پیدا کنند، به‌طوری که تمامی اجزا به یکدیگر متصل باشند. در چنین نظامی، فیزیک، شیمی، کیهان‌شناسی، فقه، قرآن و سایر علوم همگی در ساختاری یکپارچه قرار می‌گیرند. همان‌طور که دربارۀ قرآن کریم می‌گوییم که هفت یا هفتاد بطن دارد، علوم نیز باید چنین ساختاری داشته باشند و از کلیات به جزئیات برسند.

سؤال: شما به موضوع «نظام کامل علمی» اشاره کردید. آیا مشکل ما در این زمینه ناشی از نبودن، درک‌نکردن یا کشف‌نکردن مبانی است؟ یا اینکه این مبانی وجود دارند؛ اما نتوانسته‌ایم آن‌ها را در جامعۀ علمی خود بسط و توسعه دهیم؟ به عبارتی، آیا هنوز مبانی را به‌خوبی استخراج و بررسی نکرده‌ایم، یا اینکه علی‌رغم وجود این مبانی، در انتقال و گسترش آن‌ها میان اندیشمندانمان موفق نبوده‌ایم؟

پاسخ: هر دو مورد مطرح است. اگر معتقد باشیم که مبانی را نیافته‌ایم، طبیعتاً نمی‌توانیم آن‌ها را وارد عرصۀ عمل کنیم. درواقع، ما در دوره‌ای علم تکوین خود را از دست داده و به‌نوعی شناخت دقیق‌مان از عالم را کنار گذاشته‌ایم. این مسئله تا حدی به این دلیل بود که تصور کردیم به این نوع شناخت نیازی نداریم. چرا؟ چون باور داشتیم که پرسش از «چه باید کرد» مستقل از پرسش «چه هست» قابل پاسخ‌گویی است. ما در دوران غیبت تلاش کرده‌ایم با همان روش‌های موجود، مسائل را پیش ببریم؛ اما واقعیت این است که پاسخ به «چه باید کرد» کاملاً به درک ما از «چه هست» وابسته است. متأسفانه، در این زمینه کوتاهی کرده‌ایم. اگر به سرمایۀ ارزشمند هزارسالۀ فقه خود نگاه کنیم، می‌بینیم که بیشتر تمرکز آن بر روایات و پاسخ به پرسش «چه باید بکنیم» بوده است. اما قرآن کریم پر از آیات مربوط به خلقت و شناخت عالم است. اگر ما روی این آیات سرمایه‌گذاری علمی کرده بودیم و به شکل عمیق، به همان معنای فقهی (یعنی عمق فهم) کار می‌کردیم، امروز می‌توانستیم کیهان‌شناسی، فیزیک و اخترفیزیک مخصوص خودمان را داشته باشیم. متأسفانه چنین نکرده‌ایم و گاهی این آیات را به چند مثال محدود می‌کنیم. جالب است که همین سرمایۀ عظیم فقهی هزارسالۀ ما مبتنی‌بر تعداد کمی آیه از قرآن کریم است؛ اما آیات مرتبط با خلقت و عالم هستی در قرآن بسیار بیشتر است. اگر تمرکز ما بر این آیات بود، امروز دستاوردهای علمی‌مان بسیار گسترده‌تر می‌بود. در سورۀ نور، قبل از آیۀ نور، آیه‌ای است که می‌فرماید: «وَلَقَدْ أَنْزَلْنَا إِلَیْکُمْ آیَاتٍ مُبَیِّنَاتٍ وَمَثَلًا مِنَ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ وَمَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِینَ.» این آیه به سه بخش اساسی اشاره می‌کند:
  1. آیات مبینات: یعنی مبانی و اصول، همان چیزی که دیدگاه ما را به عالم شکل می‌دهد.
  2. تاریخ: «مَثَلًا مِنَ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ»، یعنی بررسی اتفاقاتی که براساس آن، مبانی و درک از عالم رخ داده است.
  3. موعظه: «لِلْمُتَّقِینَ»، که شامل فقه، اخلاق و سیاست‌گذاری و... می‌شود.
قرآن کریم نظامی کامل دارد و این سه بخش هرکدام به‌نوعی یک‌سوم آن را تشکیل می‌دهند. حال سؤال این است که آیا نظام علمی ما هم چنین ساختاری دارد؟ متأسفانه پاسخ منفی است.

© 2025 تمام حقوق این سایت برای پایگاه خبری مفتاح انسانی اسلامی محفوظ می باشد.