به گزارش خبرنگار پایگاه خبری – تحلیلی مفتاح علوم انسانی اسلامی، در برنامه این هفته «نصرالله» که سهشنبه ۱۷ تیر از شبکه چهار سیما پخش شد، مهدی جمشیدی، عضو هیئت علمی پژوهشکده فرهنگ و مطالعات اجتماعی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، به بررسی و نقد بیانیه اخیر ۱۸۰ استاد دانشگاه کشور پرداخت.
این بیانیه که پس از جنگ ۱۲ روزه اخیر با رژیم صهیونیستی و آمریکا منتشر شد، با محوریت «ضرورت تغییر پارادایم حکمرانی»، خطاب به مردم و رئیسجمهور جدید، مسعود پزشکیان، تدوین شده بود. نویسندگان این بیانیه، با تأکید بر اینکه «امنیت» مهمترین وظیفه دولت است، خواستار مجموعهای از اصلاحات ساختاری شدهاند؛ از جمله تقویت شایستهسالاری، آزادی زندانیان سیاسی، شفافسازی اقتصادی، و خروج نیروهای نظامی از عرصه اقتصاد.
در حوزه سیاست خارجی نیز، امضاکنندگان بیانیه مذاکره سازنده با غرب را ضروری دانستهاند تا از بروز جنگ، فشارهای اقتصادی و تهدید علیه تمامیت ارضی کشور جلوگیری شود.
در ادامه، بخش نخست سخنان دکتر جمشیدی در این برنامه آمده است:
من به دلیل نداشتن تخصص در حوزه اقتصاد، ترجیح میدهم وارد بحثهای اقتصادی بیانیه نشوم. در عوض، سه محور نظری را که از نظر من شأن تئوریک دارند، برای بحث انتخاب کردم: ماهیت ایران، نسبت ایران و غرب، و وضعیت جامعه ایران و سرمایه اجتماعی آن. آنچه بیان میکنم، روایت شخصی من است؛ چرا که سایر جریانها بهاندازه کافی تریبون در اختیار دارند و هم میتوانند نقد کنند و هم دفاع.
یکی از مهمترین بسترهای کشاکش معرفتی در ایرانِ پس از انقلاب، ظهور و گسترش جریان روشنفکری لیبرال است؛ جریانی که با طرح اولیه مهندس بازرگان آغاز شد و در ادامه، در اواخر دهه ۶۰ با حلقه کیان انسجام پیدا کرد. این جریان پروژهای چندلایه را دنبال کرد که شامل تعدیل اقتصادی، قبض و بسط شریعت، و توسعه سیاسی دموکراتیک بود.
اما این جریان صرفاً یک پروژه سیاسی نیست؛ بلکه بهنوعی یک طرح معرفتی و حتی تمدنیست. آنها در تلاشاند تا انقلاب اسلامی را از نو و اینبار بر اساس ارزشهای لیبرال بازتعریف کنند. در یک دهه اخیر، ما شاهد جابهجایی مرجعیت اجتماعی بودهایم؛ بهگونهای که سلبریتیها، جای اهل فکر و دانشگاه را گرفتهاند و این فقط منحصر به ایران نیست؛ در سطح جهانی هم این اتفاق افتاده.
من واقعاً نگرانم از اینکه این جریان لیبرال، نهتنها گفتمان انقلاب را میخواهد مصادره کند، بلکه حالا بهدنبال تصاحب دستاوردهای مقاومت و جنگ هم هست؛ در حالی که در همان دوران جنگ و بحران، یا سکوت کرده بودند یا حتی مقابلش ایستاده بودند. اما حالا، در فصل دستاورد و پیروزی، به سراغ روایتگری و مصادره مفاهیم آمدهاند؛ در حالی که این نوع تفسیر با واقعیتهای تاریخی و اجتماعی انقلاب اسلامی همخوانی ندارد.
من این مواجهه را «تأویلگرایانه»، «مصادرهگرایانه» و «ضدواقع» میدانم. اینها با عناوینی مثل استاد دانشگاه یا اقتصاددان، در قالب بیانیههای علمی، در واقع دارند ایدئولوژی لیبرال را تبلیغ میکنند؛ نه علم را. چون علم، ناظر به حقیقت است، نه قدرت.
در یکی از فرازهای بیانیه آمده بود که «این جنگ، انسجام ملی ایرانیان را بدون توجه به ویژگیهای متمایزکننده به نمایش گذاشت». این تعبیر کاملاً تقلیلگرایانه است. مگر میشود از هویت دینی و معنوی جامعه ایرانی عبور کرد و همچنان از انسجام ملی حرف زد؟ آن چیزی که ایران را نگه داشته، تاریخ آن است و تاریخ ایران، لبریز از معارف دینیست. این را متفکرانی مثل جلال آلاحمد، شریعتی و مطهری هم بهصراحت گفتهاند.
وقتی به عمد مؤلفههای هویتی را از متن بیانیه حذف میکنند، در واقع دارند سعی میکنند یک روایت سکولار از ایران ارائه دهند؛ روایتی که ایران را فقط یک تکه خاک میبیند، نه یک جهان معنایی. در حالی که وجه تمایز ایران با دیگر کشورها، خاکش نیست؛ معنویت و اصالت دینی آن است. در لحظات بحرانی، این هویت معنوی است که مردم را به مقاومت وامیدارد، نه شعارهای انتزاعی.
در بیانیه آمده بود که سیاست خارجی ایران «محرک تنشزایی» است. این تعبیر، جدید نیست؛ ریشه در همان سیاستهای تنشزدایی دارد که از دولت آقای هاشمی شروع شد و در دولت اصلاحات با شعارهایی مثل گفتوگوی تمدنها، ایدئولوژیزدایی از سیاست خارجی، و تعامل سازنده با جهان ادامه یافت. ولی تجربه سه دوره هشتساله نشان داد که این سیاستها، با همه تکرارشان، دستاورد ملموسی نداشتند و شکست خوردند.
لیبرالها همواره بهدنبال این بودهاند که سیاست خارجی کشور را از موضع ضعف بازتعریف کنند. اصرار دارند که ایران باید در نظم جهانیِ موجود حل شود. ولی تجربه مقاومت به ما یاد داد که ایستادن روی اصول دینی و هویتی، نهتنها ممکن است، بلکه عزت هم میآورد.
جریان روشنفکری لیبرال، با حذف ریشههای معنوی و ارائه یک روایت تقلیلگرا از ایران و انقلاب، تلاش میکند حقیقت را مطابق خواستههای خودش بازسازی کند. در حالی که ایران امروز، بیش از هر زمان دیگری، به فهم عمیق هویتی، دفاع از منابع معنوی، و پایداری بر اصول انقلاب اسلامی نیاز دارد.
دو دولت اخیر جمهوری اسلامی، تمرکز اصلیشان بر مسئله هستهای بود؛ مردم اما حافظه تاریخی دارند و بهخوبی به یاد دارند که در بازه زمانی نیمه سال ۱۳۸۱ تا ۱۳۸۴ چه رخ داد: بیش از دو سال تعلیق داوطلبانه فعالیتهای هستهای و در نهایت، نامگذاری ایران بهعنوان «محور شرارت»! این تجربه تلخ و تکرارشونده، در دولتهای بعدی نیز ادامه یافت. جالب آنکه بسیاری از روشنفکران که اکنون داعیهدار منطق، گفتوگو و تعامل هستند، همانهاییاند که نسخههای قدرتنشین و سازشکارانه را تدوین و تبلیغ میکردند. این افراد امروز هم با لحنی سرزنشگر، چنین القا میکنند که جمهوری اسلامی به دلیل بیتوجهی به توصیههای آنان، دچار انزوا و بحران شده است؛ حال آنکه همان دولتهایی که با شعار «گفتوگوی تمدنها» و «تعامل با جهان» به میدان آمدند، نهایتاً با تحقیر، عهدشکنی و بدعهدی مواجه شدند؛ برجام، با تمام افتضاحش، نمونه بارز این رویکرد واداده است. واقعیت این است که جمهوری اسلامی هیچگاه میز مذاکره را ترک نکرد. ما حتی در شرایطی که طرف مقابل به ما حمله نظامی میکرد، در حال مذاکره بودیم.