تنظیمات
اندازه فونت :
چاپ خبر
گروه : h133
حوزه : ۱۰ خبر اول, اخبار, اقتصاد, برگزیده ترین ها, گزارش, مشروح خبرها, مهم ترین خبر صفحه اول
شماره : 42467
تاریخ : ۱ مرداد, ۱۴۰۴ :: ۱۷:۲۱
گزارش اختصاصی پایگاه خبری علوم انسانی مفتاح از قسمت سوم ویژه‌برنامه «برای سرنوشت» با حضور دکتر علی سعیدی، معاون فرهنگی و اجتماعی دانشگاه قم؛ رژیم صهیونیستی بازوی اقتصادی-امنیتی غرب در خاورمیانه است / «توسعه» به ابزار باج‌گیری سیاسی تبدیل شده است اسرائیل نه یک کشور مستقل، بلکه یک نمایندگی از نظام سلطه غرب در منطقه غرب آسیاست. این رژیم با حمایت‌های مالی، تسلیحاتی و سیاسی بی‌وقفه از سوی آمریکا و اروپا همچنان به حیات خود ادامه می‌دهد. تنها کمک مالی رسمی آمریکا حدود ۱.۵ میلیارد دلار در ماه گزارش شده که معادل ۱۸ تا ۲۰ میلیارد دلار در سال است؛ اما تخمین واقعی به‌مراتب بیش از این مبالغ است.

به گزارش خبرنگار پایگاه خبری – تحلیلی مفتاح علوم انسانی اسلامی، در سومین برنامه از سلسله نشست‌های «برای سرنوشت» که با موضوع «چرایی نبرد امروز» توسط مدرسه تفکر و نوآوری نگاه برگزار شد، دکتر علی سعیدی، معاون فرهنگی و اجتماعی دانشگاه قم، به گفت‌وگو پرداخت که در ادامه متن گفتگو خدمت شما ارائه می‌شود:

دبیر نشست:

موضوعی که قصد داریم در این جلسه به آن بپردازیم، ناظر بر ادبیاتی است که در دو سال اخیر با بیانات مقام معظم رهبری درباره رژیم صهیونیستی پررنگ‌تر شده است. کلیدواژه‌هایی همچون «استعمار» و «نقش اقتصادی اسرائیل در منطقه برای تمدن غرب» در این ادبیات برجسته شده‌اند، و اوج آن را در خطبه تاریخی نماز جمعه نصر شاهد بودیم. مایلیم در این جلسه به‌ویژه به ابعاد «اقتصاد سیاسی اسرائیل» و کارویژه‌های آن در منطقه بپردازیم.

دکتر سعیدی:

اگر بخواهیم موجودیت اسرائیل را تحلیل کنیم، نمی‌توانیم آن را مستقل از هژمونی غرب، به‌ویژه ایالات متحده آمریکا و اروپای غربی، در نظر بگیریم. جدای از اینکه پایه‌های این رژیم بر اشغال و غصب سرزمین‌های اسلامی بنا شده، ماهیت و مؤلفه‌های وجودی آن به‌گونه‌ای است که حتی بدون در نظر گرفتن ملاحظات اعتقادی و ایدئولوژیک، نمی‌توان از آن به عنوان «کشور» یاد کرد.

یکی از جنبه‌های مهم، مسئله بحران هویتی در داخل این رژیم است. ترکیب قومیتی و مذهبی ساکنان سرزمین‌های اشغالی بسیار ناهمگون است. حدود ۲۰ درصد جمعیت این سرزمین‌ها را فلسطینیان مسلمان تشکیل می‌دهند که حتی به‌رغم زندگی در داخل مرزهای ۱۹۴۸، از سوی رژیم به‌عنوان شهروندان درجه دو یا سه تلقی می‌شوند و خود نیز هویتی مستقل از این رژیم قائل‌اند.

از سوی دیگر، یهودیان ساکن در آنجا نیز یکدست نیستند؛ از یهودیان اشکنازی گرفته تا مهاجران روس، یهودیان شمال آفریقا و اتیوپی، اختلافات قومیتی و فرهنگی و اعتقادی زیادی میان آن‌ها وجود دارد. این شکاف‌ها نه‌تنها در عرصه‌های اجتماعی و سیاسی، بلکه در طبقات اقتصادی نیز کاملاً مشهود است؛ به‌گونه‌ای که اسرائیل از جمله کشورهایی است که دارای بالاترین ضریب جینی و شکاف طبقاتی در میان اعضای OECD است.

افزون بر این، شهرک‌نشینان، که جمعیت آنان شاید حدود ۷ تا ۸ درصد کل جمعیت را تشکیل دهد، نفوذ گسترده‌ای در ساختارهای نظامی و سیاسی دارند. این گروه عمدتاً دارای گرایش‌های شدیداً ایدئولوژیک و نژادپرستانه‌اند و حتی با ارزش‌های لیبرال‌دموکراسی غربی نیز زاویه دارند. شهرک‌نشینی‌ها، که طبق بسیاری از معاهدات بین‌المللی غیرقانونی شناخته شده‌اند، به‌ویژه در کرانه باختری به‌شدت توسعه یافته‌اند و این افراد نظام آموزشی، فرهنگی و زیست‌جهانی کاملاً مجزایی برای خود تعریف کرده‌اند.

برخی دیگر از مهاجران نیز به دلایل اقتصادی یا اجبار کوچانده شده‌اند. همچنین مهاجرانی که نیروی متخصص دو تابعیتی است که به‌ویژه در حوزه صنایع های‌تک، فناوری اطلاعات و صادرات نقش داشتند. اما پس از «طوفان الاقصی»، بسیاری از این افراد سرزمین‌های اشغالی را ترک کرده‌اند و این موضوع به یک بحران واقعی در حوزه نیروی کار رژیم تبدیل شده است.

همه این موارد نشان می‌دهد که اسرائیل یک ساختار چندپاره و فاقد انسجام ملی و هویت مستقل تاریخی است. نه ملت‌سازی موفقی داشته، نه دولت‌سازی کارآمدی. بنابراین باید پرسید این موجودیت با این وضعیت متزلزل، چگونه سرپا مانده است؟

پاسخ این است که اسرائیل نه یک کشور مستقل، بلکه یک نمایندگی از نظام سلطه غرب در منطقه غرب آسیاست. این رژیم با حمایت‌های مالی، تسلیحاتی و سیاسی بی‌وقفه از سوی آمریکا و اروپا همچنان به حیات خود ادامه می‌دهد. تنها کمک مالی رسمی آمریکا حدود ۱.۵ میلیارد دلار در ماه گزارش شده که معادل ۱۸ تا ۲۰ میلیارد دلار در سال است؛ اما تخمین واقعی به‌مراتب بیش از این مبالغ است.

در نتیجه، ما با یک کشور مستقل روبه‌رو نیستیم، بلکه با یک پروژه غربی مواجهیم که در منطقه، مأموریت‌هایی تعریف‌شده دارد. هدف از ایجاد و تداوم این رژیم، ایجاد اختلال در روند همگرایی کشورهای اسلامی و عربی است. وقتی پروژه عادی‌سازی روابط سیاسی اسرائیل با کشورهای اسلامی با شکست مواجه شد—به‌خاطر مخالفت افکار عمومی ملت‌ها و اعتراضات داخلی کشورهای هم‌پیمان غرب—رژیم صهیونیستی به دنبال راهکار جایگزین رفت: ایجاد وابستگی اقتصادی میان خود و کشورهای منطقه.

در این پروژه، اسرائیل می‌کوشد خود را به‌عنوان جزئی از بافت اقتصادی منطقه جا بزند تا نه با ابزار سیاسی، بلکه با ابزارهای اقتصادی در منطقه ماندگار شود و مشروعیت پیدا کند. اما با وجود تمام تلاش‌ها و حمایت‌ها، هنوز نتوانسته آن مشروعیت فراگیر را به دست آورد و این واقعیت، مسیر مواجهه و مقابله ما با این رژیم را نیز مشخص‌تر می‌سازد.

تا به امروز، اسرائیل همواره به‌عنوان یک عنصر اضافه و ناهمخوان در منطقه تلقی شده و منطقه، آن را به‌عنوان یک واقعیت نپذیرفته است. از نظر جغرافیایی و امکانات سرزمینی، اسرائیل مزیتی ندارد که سایر کشورهای مسلمان منطقه از آن محروم باشند. اکثر کشورهای منطقه از طرق مختلف – چه از طریق خلیج فارس، چه دریای مدیترانه و دریای سرخ – به آب‌های آزاد دسترسی دارند. به لحاظ موقعیت ترانزیتی نیز مسیرهای متعددی برای تجارت در اختیار این کشورهاست. همچنین، ذخایر طبیعی و منابع انرژی همچون نفت و گاز در تمام منطقه به‌وفور وجود دارد.

تنها مزیتی که رژیم صهیونیستی برای خود تعریف کرده – و البته با حمایت گسترده غرب – برتری فناورانه و تکنولوژیک است. آن‌ها با تبلیغات فراوان سعی کرده‌اند کشورهای منطقه، از مصر و اردن که گرایش بیشتری به همکاری دارند تا کشورهای حاشیه خلیج فارس همچون امارات، قطر و عربستان سعودی را، از نظر فناوری به خود وابسته کنند.

در این راستا، پروژه‌هایی با محوریت فناوری‌های دانش‌بنیان، به‌ویژه در حوزه آب و کشاورزی، در کشورهای عربی به راه انداخته‌اند. برای مثال، پروژه‌های آب‌شیرین‌کن و کشاورزی در مناطق بیابانی که طی سال‌های اخیر در عربستان به‌طور گسترده تبلیغ می‌شود، نمونه‌ای از این اقدامات است. همچنین در امارات، قطر، اردن و مصر نیز در بخش انرژی و زیرساخت‌های انتقال انرژی سرمایه‌گذاری‌های گسترده‌ای صورت گرفته است.

از دیگر طرح‌های مهمی که طی سال‌های اخیر مطرح شده – هرچند توجیه اقتصادی آن همچنان محل تردید است – پروژه انتقال گاز از قطر به سرزمین‌های اشغالی و از آنجا به اروپا با عنوان «آیمک» (IMEC) است. این طرح شامل کشیدن خط لوله از میدان گازی پارس جنوبی، عبور از خاک عربستان و رسیدن به اسرائیل است. گفته می‌شود یکی از دلایل تقابل کشورهای غربی با دولت بشار اسد نیز امتناع وی از همراهی با این پروژه بوده؛ چه در مورد انتقال گاز از قطر و چه از عراق. به همین دلیل، غربی‌ها تصمیم به حذف بشار اسد گرفتند.

رژیم صهیونیستی همچنین سعی کرده با اجرای این پروژه‌ها، از جمله پروژه‌های دانش‌بنیان در حوزه آب و کشاورزی و پروژه‌های انتقال انرژی، خود را به‌عنوان هاب انرژی منطقه معرفی کرده و از طریق انتقال انرژی به اروپا، منبع جایگزینی برای گاز روسیه معرفی شود. اگر این پروژه‌ها عملیاتی شوند، بیشترین بهره را کشورهای اروپایی خواهند برد؛ چراکه هم منابع انرژی متنوع‌تری خواهند داشت و هم اهرم فشار جدیدی علیه روسیه به دست می‌آورند.

از دیگر تلاش‌های اسرائیل، پیمان ابراهیم است که هدف آن ایجاد روابط اقتصادی، بدون ورود به بحث‌های سیاسی و دیپلماتیک، با کشورهای منطقه بود. این پیمان هم یک ریشه ایدئولوژیک دارد و هم یک انگیزه اقتصادی.

در بعد امنیتی و نظامی نیز رژیم صهیونیستی سعی کرده با دامن زدن به پروژه ایران‌هراسی، کشورهای منطقه را به سمت خرید تجهیزات نظامی، برقراری سامانه‌های امنیتی و دریافت خدمات اطلاعاتی سوق دهد و از این طریق در فضای امنیتی کشورهای منطقه نفوذ پیدا کند. به آن‌ها چنین القا می‌کند که نبود اسرائیل، به معنای قرار گرفتن تحت سلطه ایران است.

آن‌ها تلاش کرده‌اند پیوندهایی اقتصادی، فناورانه و امنیتی با کشورهای منطقه ایجاد کنند، تا در زمان مطرح شدن مسأله موجودیت این رژیم، کشورهای منطقه احساس کنند حضور اسرائیل برای‌شان منافع اقتصادی به همراه دارد و از آن حمایت کنند.

با این حال، به‌صورت بنیادین، تقابل ایدئولوژیک و گفتمانی بین جهان اسلام و این رژیم حل‌نشده باقی مانده است. مهم‌ترین اثر این تلاش‌ها، ایجاد واگرایی در منطقه بوده است. با ورود اسرائیل به معادلات منطقه‌ای و درگیر کردن منافع اقتصادی، نظامی و امنیتی کشورها، یک‌سری شکاف‌ها در میان آن‌ها شکل گرفته است. برخی کشورها، تحت فشار غرب، در مسیر عادی‌سازی روابط با رژیم حرکت کرده‌اند، و برخی دیگر مخالفت کرده‌اند.

این وضعیت موجب شکاف در نهادهای چندملیتی و منطقه‌ای مانند اتحادیه عرب، سازمان همکاری اسلامی و دیگر پیمان‌های منطقه‌ای شده است. نهادهایی که در ابتدا قرار بود موجب انسجام جهان عرب و اسلام شوند، به‌دلیل این تعارض‌ها کارایی خود را از دست داده‌اند. این وضعیت نه‌تنها به سود رژیم صهیونیستی تمام شده، بلکه خود این رژیم نیز به این واگرایی‌ها دامن می‌زند.

اگر کشورهای منطقه انسجام و اتحاد داشتند، طبیعتاً رژیم صهیونیستی نمی‌توانست جای پای محکمی در منطقه برای خود ایجاد کند. یکی از پروژه‌های اسرائیل در منطقه، دامن زدن به واگرایی میان کشورهاست. بخش زیادی از درگیری‌ها، تعارضات و حتی جنگ‌هایی که امروز در منطقه شاهد آن هستیم، ریشه در اقدامات اطلاعاتی، امنیتی و نظامی دارد که رژیم صهیونیستی یا مستقیماً مدیریت می‌کند، یا یکی از طرف‌های درگیر در آن‌هاست.

نتیجه این وضعیت، اتلاف ظرفیت‌های کشورهای منطقه است؛ ظرفیت‌هایی که می‌توانست صرف توسعه اقتصادی، پیشرفت مادی و ارتقاء فرهنگی شود، اما اکنون صرف رقابت‌های نظامی شده است. بسیاری از کشورهای منطقه – چه آن‌هایی که در جبهه موافق اسرائیل هستند و چه آن‌هایی که در جبهه مخالف – به‌دلیل احساس خطر از یکدیگر، وارد رقابت‌های تسلیحاتی شده‌اند. این رقابت، به‌ویژه در کشورهای نفتی حوزه خلیج فارس که درآمدهای نفتی بالایی دارند، شدت بیشتری یافته و موجب شده که میلیاردها دلار صرف خرید هواپیماهای جنگی، موشک، سامانه‌های پدافندی و ساخت پایگاه‌های نظامی شود.

این در حالی است که اگر رژیم صهیونیستی در منطقه وجود نداشت، شاید اساساً نیازی به این حجم از تجهیزات نظامی هم نبود، زیرا تقابلی بین این کشورها شکل نمی‌گرفت. به علاوه، بسیاری از این تسلیحات در عمل کارایی مؤثری برای این کشورها ندارند و صرفاً مصرف تبلیغاتی یا روانی دارند. رژیم صهیونیستی با ترویج «ایران‌هراسی»، کشورهای منطقه را متقاعد کرده که بدون حمایت غرب، در برابر ایران آسیب‌پذیر خواهند بود و در صورت غفلت، ایران به آن‌ها حمله خواهد کرد.

در این میان، منافع اقتصادی حاصل از این فضا نیز تنها به رژیم صهیونیستی محدود نمی‌شود؛ یکی از بزرگ‌ترین ذی‌نفعان این وضعیت، ایالات متحده آمریکاست. برای نمونه، قرارداد تسلیحاتی صد میلیارد دلاری که در دوره ترامپ با عربستان سعودی بسته شد – و بعدها ترامپ از عربستان به‌عنوان «گاو شیرده» یاد کرد – نمونه‌ای از سود هنگفت آمریکاست. فروش تجهیزات نظامی به عربستان، امارات، قطر و دیگر کشورهای منطقه که میزبان پایگاه‌های نظامی آمریکا هستند، عملاً به واسطه فضای تنش‌آلود ناشی از همین پروژه ایران‌هراسی انجام می‌گیرد.

در حالی که واقعیت تاریخی نشان می‌دهد جمهوری اسلامی ایران هیچ‌گاه اراده‌ای برای حمله یا اشغال کشورهای منطقه نداشته و ندارد. سیاست خارجی ایران، علیرغم تمام نقدهایی که ممکن است به آن وارد باشد، همواره مبتنی بر خویشتنداری و پرهیز از تنش مستقیم بوده است. حتی در مواردی که کشورهای منطقه نسبت به ایران تعرضاتی انجام داده‌اند، ایران سعی کرده از واکنش‌های تند پرهیز کرده و از درِ صبر و مدارا وارد شود.

با این حال، علی‌رغم این واقعیت، در فضای روانی و ذهنی کشورهای منطقه، تصویری وارونه شکل گرفته و همین تصور، آن‌ها را به سمت هزینه‌کردهای سنگین نظامی سوق داده است؛ هزینه‌هایی که می‌توانست به جای تسلیحات، صرف توسعه منطقه و افزایش همکاری‌های اقتصادی و فرهنگی شود.

در حوزه انرژی، رقابت‌های متعددی بین ایران و دیگر کشورهای نفت‌خیز منطقه، از جمله در زمینه صادرات نفت و گاز و نیز در پروژه‌های ترانزیتی، وجود دارد. رقابت بر سر مسیرهای انتقال انرژی و کریدورهای حمل‌ونقل، تنش‌هایی را ایجاد کرده که منافع آن عمدتاً نصیب غرب می‌شود. در واقع، بخش زیادی از انرژی و منابع کشورهای منطقه یا در درگیری‌های بی‌ثمر تلف می‌شود یا مستقیماً به‌سوی منافع غرب هدایت می‌گردد.

در مجموع، فضای تنش‌آلود و واگرایانه‌ای که در منطقه حاکم شده، نه‌تنها ظرفیت توسعه را از کشورهای منطقه گرفته، بلکه به‌صورت مستقیم در خدمت منافع غرب و رژیم صهیونیستی قرار گرفته است.

اگر بخواهیم بحث را از منظر تاریخی بررسی کنیم و کمی از وضعیت کنونی فاصله بگیریم، یکی از مهم‌ترین نکاتی که در تقابل میان تمدن اسلامی و تمدن غرب، به‌ویژه از بعد اقتصادی، قابل تأمل است، این است که تا پیش از آغاز دوره استعمار و زمانی که کشورهای اروپایی به قدرت‌های اقتصادی، نظامی و سیاسی دنیا تبدیل شوند (یعنی حدود سیصد تا چهارصد سال پیش)، بخش عمده دنیای متمدن در شرق یا در منطقه خاورمیانه متمرکز بود.

از چین و هند گرفته تا ایران، عثمانی، شمال آفریقا و حتی بخش‌هایی از جنوب اروپا، این مناطق مراکز اصلی تولید، تجارت و تعاملات اقتصادی و فرهنگی بودند. اما اروپایی‌ها، پس از آشنایی با تمدن اسلامی و درک عقب‌ماندگی خود، به دنبال جبران این فاصله برآمدند. در آغاز، آنان فاقد منابع، توان تولید، توزیع و مصرف بودند؛ بنابراین برای کسب منابع به استعمار، غارت، و استثمار مناطق دیگر مانند قاره آمریکا و آفریقا روی آوردند تا طلا و جواهرات و منابع خام مورد نیازشان را تأمین کنند و وارد تجارت جهانی شوند.

با ورود تدریجی به عرصه تجارت، اروپایی‌ها با سد بزرگی به نام عثمانی مواجه شدند که اجازه نمی‌دادند به‌راحتی از سرزمین‌های خود عبور کرده و با شرق از جمله ایران، هند و چین تجارت کنند. از این رو، تنها راه باقی‌مانده برای آنان استفاده از مسیر دریایی بود. در این مسیر، انقلاب در عرصه دریانوردی و استفاده از ابزارهای جهت‌یابی و بادبان‌های متحرک به آنان این امکان را داد تا در فصولی که بادهای موسمی اجازه تردد نمی‌دادند، به تجارت ادامه دهند. از اینجا ونیز و سپس اسپانیا و پرتغال به قدرت‌های دریایی و تجاری تبدیل شدند.

زمانی که پرتغالی‌ها حتی تا جزیره قشم نفوذ کرده و قلعه‌هایی بنا کردند، هنوز حضورشان محدود به وجه نظامی بود. اما با ورود انگلیسی‌ها، خصوصاً از زمان شاه‌عباس، این نفوذ عمق بیشتری پیدا کرد. آنان با سرنگونی حکومت گورکانیان هند و بعداً در جنگ جهانی اول با فروپاشی عثمانی، پروژه‌ی مهمی را در منطقه پیگیری کردند: ایجاد ناامنی پایدار در غرب آسیا، تا مسیر تجارت زمینی مختل شده و تجارت دریایی اجتناب‌ناپذیر گردد.

با آنکه تجارت دریایی پرهزینه، پرریسک و دشوار است، اما همین ناامنی در مسیر زمینی باعث شد مسیرهای سنتی تجارت که تولید، مصرف و جمعیت متمرکزی در آن‌ها وجود داشت (مانند مسیر جاده ابریشم) عملاً کارکرد خود را از دست بدهند. امروز هم، بیش از نیمی از تولید دنیا در همین مناطق از چین تا غرب آسیا انجام می‌شود، در حالی که مسیر تجارت همچنان دریایی است.

همین سیاست ایجاد ناامنی است که موجب شده همیشه بخشی از منطقه درگیر بحران باشد: افغانستان، عراق، سوریه، لبنان، و گاهی خود ایران. به محض اینکه تلاش‌هایی برای ایجاد یک مسیر امن زمینی شکل می‌گیرد، مانند پروژه‌ی بزرگراه تهران–بغداد–بیروت پس از شکست داعش، با موانع جدی روبه‌رو می‌شود. این مسیر اگر عملیاتی شود، می‌تواند تحولی عظیم در نظم اقتصادی منطقه و حتی جهان ایجاد کند و به تحقق تمدن نوین اسلامی کمک نماید.

تحقق تمدن نوین اسلامی صرفاً در مرزهای ملی ممکن نیست، چراکه این مرزها عموماً استعمارساخته هستند و تکه‌تکه شدن منطقه موجب تضعیف ظرفیت‌های ژئواکونومیک آن شده است. رژیم صهیونیستی نیز یکی از کارویژه‌هایش ایجاد تنش و ناامنی در همین مرزها با تحریک قومیت‌ها و ملیت‌هاست: پروژه‌ی کردستان، ناامنی در مرزهای شرقی و جنوبی ایران، تحریک پان‌ترک‌ها و پان‌عرب‌ها و... همه در راستای همین هدف است.

بخش زیادی از سرمایه و ثروت کشورهای منطقه صرف حفظ همین مرزها می‌شود. در حالی‌که اگر این منطقه (از جیحون تا دجله و فرات و مدیترانه) یکپارچه باشد، می‌تواند دوباره به کانون تمدنی و تجاری جهان تبدیل شود. اما اکنون، کشورهای منطقه نه‌تنها درگیر رقابت و تعارض‌اند، بلکه حتی در موضوعاتی مانند نفت هم منافع خود را قربانی می‌کنند.

برای مثال، سازمان اوپک که در دهه ۱۹۷۰ برای مقابله با استعمار نفتی غرب شکل گرفت، امروز تحت تأثیر همین تعارضات، توان هماهنگی ندارد. به‌محض اینکه یکی از اعضای اوپک تحت فشار یا تحریم قرار می‌گیرد، به‌جای حمایت، سایر اعضا جایگزین او می‌شوند. عربستان سعودی نمونه‌ی بارز این رفتار است. در جریان جنگ تحمیلی ایران و عراق نیز، کشورهای منطقه به‌جای حمایت از ایران یا حداقل بی‌طرفی، سعی در پر کردن خلأ نفتی ایران کردند.

به‌طور کلی، این اختلافات و ناامنی‌ها موجب شده است که با وجود در اختیار داشتن بیش از ۸۰ درصد منابع نفت و گاز جهان در خلیج فارس، کمترین نقش را در حکمرانی و قیمت‌گذاری جهانی انرژی داشته باشیم. همه‌ی این‌ها در حالی‌ست که رژیم صهیونیستی و قدرت‌های غربی با استفاده از اختلافات داخلی منطقه، به منافع خود دست یافته‌اند؛ چه از طریق فروش تسلیحات، چه از طریق خرید ارزان منابع، و چه از طریق تداوم ناامنی.

دبیر نشست:

سوالی که در اینجا مطرح می‌شود این است که با حضور اسرائیل، چگونه می‌توان نسبت آن را با مفهوم توسعه پررنگ‌تر بررسی کرد؟ به‌نظر می‌رسد اسرائیل در منطقه به‌مثابه کشوری عمل می‌کند که در آن، فناوری‌های غربی بدون تولید بومی و داخلی، صرفاً در حال سرریز شدن هستند. انتقال تکنولوژی، قدرت و تسلیحات در این کشور بدون ساختار تولیدی مستقل رخ می‌دهد. این موضوع انگاره‌ای را در ذهن‌ها شکل داده اینکه توسعه یک امر ساختنی نیست، بلکه خریدنی است.

اگر به تاریخ منطقه نگاه کنیم، می‌بینیم اسرائیل زمانی با مصر درگیر می‌شود و آن را می‌زند، زمانی با عراق درگیر می‌شود و دانشمندان و مراکز علمی‌اش را هدف قرار می‌دهد، در سوریه نیز مراکز اقتصادی و هسته‌ای را مورد حمله قرار می‌دهد. در ایران نیز همین روند تکرار شده است. اما وقتی به امارات یا عربستان می‌رسد، ماجرا کاملاً متفاوت است. در آنجا شاهد سرمایه‌گذاری گسترده غرب هستیم و اسرائیل نیز هیچ تهدیدی برای این سرمایه‌گذاری‌ها محسوب نمی‌شود؛ نه برای سرمایه‌گذاری‌های امارات و نه برای پروژه‌هایی چون شهر نئوم در عربستان.

به‌نظر می‌رسد این وضعیت، نوعی الگوی توسعه را به ما نشان می‌دهد: توسعه‌ای که قابل پذیرش و همراهی است و توسعه‌ای که نامطلوب و تهدیدآمیز تلقی می‌شود. اگر بخواهیم از واژه "توسعه" عبور کنیم و صرفاً از "پیشرفت" صحبت کنیم، انگار با دو مدل متفاوت از پیشرفت در منطقه مواجهیم: یکی برای ایران، و دیگری برای کشورهایی که صرفاً ویترین توسعه را به نمایش می‌گذارند. حال این پرسش پیش می‌آید که نقش اسرائیل در شکل‌گیری این انگاره در ذهن جهان اسلام و خاورمیانه چیست؟ اینکه توسعه امری خریدنی و وابسته به غرب است.

دکتر سعیدی:

در همین جنگ اخیر ما با رژیم صهیونیستی هم شاهد بودیم که رئیس‌جمهور آمریکا اظهار کرد اگر ایرانی‌ها هم از مقاومت دست بردارند و به سازش تن دهند، امنیت، رفاه و توسعه را دریافت خواهند کرد. این نگاه در حال تزریق شدن به افکار عمومی است؛ نگاهی که در ذات خود نوعی توهین بزرگ محسوب می‌شود. اینکه کشوری بگوید توسعه در دست من است؛ اگر بخواهم، به تو می‌دهم و اگر نخواهم، محرومت می‌کنم. این نگاه، توسعه را به یک کالای قابل انتقال تقلیل می‌دهد.

در چنین مدلی، توسعه به چهار کارخانه، چند ابزار تکنولوژیک یا چند خط تولید خلاصه می‌شود. مثلاً نگاه کنید به ترکیه؛ یکی از ابزارهای کنترل این کشور از سوی غرب، همین خطوط تولید مونتاژی است. محصولات ترکیه با کیفیت و پرطرفدار هستند. آمریکا حتی بخشی از خط تولید جنگنده اف-۳۵ را به ترکیه آورده و مونتاژ آن را به این کشور واگذار کرده است. اما در این فرایند، هیچ دانش فنی منتقل نمی‌شود و هیچ تحول بنیادینی نیز درون جامعه ایجاد نمی‌گردد. این انتقال تکنولوژی صرفاً نوعی وابستگی ایجاد می‌کند و هرگاه ترکیه بخواهد از چارچوب غرب خارج شود، این خطوط تولید به سادگی از کشور خارج می‌شوند.

از منظر تاریخی، از زمانی که گفتمان نئولیبرالیسم بر فضای اندیشه اقتصادی جهان غالب شد، کنترل کشورها از طریق ابزارهای اقتصادی نیز در دستور کار غرب قرار گرفت. به این صورت که مظاهر توسعه وارد کشورها می‌شود تا آنها را مدیریت و اداره کند؛ در پوشش این ادعا که اگر ما (غرب) در کشور شما حضور یابیم، شما پیشرفت خواهید کرد و اگر نباشیم، عقب‌مانده خواهید شد.

نمونه روشن این مدل را می‌توان در کشورهای جنوب شرق آسیا مشاهده کرد؛ در دهه‌های ۷۰ و اوایل ۸۰، رسانه‌های ما مملو از ستایش از کشورهایی چون مالزی، اندونزی، تایوان و سنگاپور بود. این کشورها با عنوان "ببرهای آسیا" معرفی می‌شدند و چهره‌هایی چون ماهاتیر محمد در ایران به اسطوره تبدیل شده بودند. دلیل این رشد ظاهری، حضور سرمایه‌گذاران غربی و راه‌اندازی خطوط مونتاژ و تولید بود. این رشد در تولید ناخالص داخلی منعکس شد و کشورهای مذکور، رشد اقتصادی بالایی را تجربه کردند.

همین امر تبدیل شد به یک ابزار تبلیغاتی برای نشان دادن الگویی از توسعه: اینکه اگر درهای کشور به روی سرمایه خارجی باز شود، این سرمایه‌ها با خود تولید، تکنولوژی و اشتغال خواهند آورد. اما پشت این ماجرا گفته نمی‌شد که این سرمایه‌گذار خارجی چگونه و با چه شروطی وارد می‌شود. هنوز که هنوز است، برخی در کشور ما در همان فضا سیر می‌کنند. معتقدند بعد از پایان جنگ، کشور باید وارد فاز اصلاحات می‌شد و فضای مقاومت و حمایت از مظلومان کنار گذاشته می‌شد تا بتوانیم تعامل کنیم، سرمایه خارجی بیاوریم و مشکلات اقتصادی را حل کنیم.

اما این یک رؤیاست؛ رؤیایی که در جنوب شرق آسیا یا ترکیه برای ما ساخته شد. بعد از بحران مالی ۱۹۹۷ در این کشورها، ماهاتیر محمد جمله‌ای تاریخی گفت: "ما یک‌شبه فقیر شدیم." همان کشورهایی که با رشد سریع اقتصادی تبلیغ می‌شدند، با خروج ناگهانی سرمایه‌گذاران خارجی در ورطه فقر و رکود افتادند و ناگهان از افق ناپدید شدند. امروز دیگر کسی در مورد آن بحران سخنی نمی‌گوید، اما واقعیت همچنان باقی است.

در دهه هشتاد، کشورهایی که رشدشان بادکنکی و غیرواقعی بود، دیگر نتوانستند پروژه‌های الگوسازی غرب را پاسخ دهند. بنابراین، در دهه نود، غرب روی کشورهای مانند ترکیه و کره جنوبی تمرکز کرد و آن‌ها را به‌عنوان الگو به ما معرفی کرد؛ با این ادعا که چون این کشورها با غرب سازش کردند، به پیشرفت و توسعه دست یافته‌اند.

اما در ادامه دیدیم که ترکیه با نرخ تورمی بالاتر از ایران، دچار کودتا شد و با مشکلات اجتماعی و اقتصادی شدید مواجه گردید، به‌طوری‌که اکنون دیگر کسی ترکیه را به‌عنوان الگو مطرح نمی‌کند. هرچند کره جنوبی هنوز در تبلیغات و گفت‌وگوها حضور دارد. این نوع الگوسازی و رؤیاسازی، تلاشی بود از سوی غرب برای القای این تصور که تنها با سازش با آن‌ها می‌توان به توسعه دست یافت و در غیر این صورت، کشورها از پیشرفت باز خواهند ماند. در این راستا، تلاش کردند کشورهایی مانند ایران را که به‌دنبال استقلال بودند، سرکوب کنند.

در ایران، وقتی به تصویری که رسانه‌های غربی از اقتصاد ما ساخته‌اند نگاه می‌کنیم، متأسفانه می‌بینیم بسیاری از روشنفکران ما هم همان تصویر را پذیرفته‌اند و در همان چارچوب فکر می‌کنند. این ذهنیت به بدنه عمومی جامعه نیز منتقل شده است؛ به‌طوری‌که تصور می‌شود ایران کشوری عقب‌مانده و دچار مشکلات شدید اقتصادی است. در نتیجه، هر سندی که این ذهنیت را تأیید کند، بدون تحقیق پذیرفته و بزرگنمایی می‌شود؛ ولی اگر داده‌ای برخلاف این تصویر باشد، بلافاصله رد می‌شود و مورد تردید قرار می‌گیرد.

حتی در حوزه نظامی و موشکی نیز چنین نگاه خودتحقیری وجود داشت. تا پیش از عملیات‌هایی چون وعده‌های صادق و به‌ویژه جنگ اخیر، بسیاری از مردم باور نمی‌کردند که ایران توانایی موشکی قابل توجهی دارد. اما امروز، شاهد هستیم که موشک‌های ایرانی قادرند از چندین لایه سامانه پدافندی عبور کنند و از فاصله‌های چند صد یا حتی هزاران کیلومتری اهداف خود را مورد اصابت قرار دهند. این در حالی است که ارتش آمریکا، بریتانیا و حتی آلمان و فرانسه، لحظه به لحظه موقعیت موشک‌ها را رصد می‌کردند. با این‌حال، این موشک‌ها توانستند از گنبد آهنین، سامانه تاد و فلاخن داوود عبور کرده و به اهداف خود برسند.

این یعنی دستیابی به فناوری پیشرفته در شرایطی که بخش نظامی ما تحت شدیدترین تحریم‌ها بوده است، حتی شدیدتر از تحریم‌های اقتصادی. با وجود این فشارها، توانستیم در حوزه نظامی به سطح بالایی از تکنولوژی برسیم. با این حال، این توانمندی‌ها نیز تا پیش از وقوع رویدادهای اخیر برای بسیاری از مردم و حتی برخی مسئولان قابل باور نبود.

در عرصه اقتصاد نیز همین نگاه خودتحقیری وجود دارد. بسیاری از مردم ایران کشور را عقب‌مانده و فلک‌زده تصور می‌کنند. درحالی‌که، یکی از برکات اقتصادی مهمی که در سال‌های اخیر دیده شد، تجربه راهپیمایی اربعین بود که باعث شد مردم ایران از نزدیک کشورهای منطقه را ببینند. آنها دریافتند کشورهایی که سابقه و منابعی مشابه ما داشتند و در ابتدای انقلاب حتی از ما جلوتر بودند، امروز زیرساخت‌های ضعیفی دارند، به شدت وابسته‌اند و از نظر حمل‌ونقل و امکانات اداری دچار مشکلات جدی هستند.

گاهی اوقات دانشجویان خارجی که در ایران تحصیل می‌کردند از امکانات ایران شگفت‌زده می‌شدند. به شوخی می‌گفتم طوری نگویید که فکر کنیم آمده‌ایم اروپا! اما وقتی شاخص‌های رفاهی را بررسی می‌کنیم، می‌بینیم که در برخی زمینه‌ها، وضعیت رفاه عمومی در ایران از بسیاری از کشورهای اروپایی بهتر است. مثلاً مقایسه سطح درآمدها با کشورهایی چون آلمان یا فرانسه بدون در نظر گرفتن هزینه‌ها، مقایسه‌ای اشتباه است.

در ایران، انرژی تقریباً رایگان است. سهم هزینه آب، برق، گاز و بنزین در سبد خانوار بسیار اندک است، درحالی‌که در کشورهای اروپایی این هزینه‌ها تا ۸۰ درصد درآمد مردم را شامل می‌شود. بسیاری از اروپایی‌ها به‌دلیل هزینه‌های بالا قادر به استفاده از سیستم‌های سرمایشی و گرمایشی نیستند و آمار مرگ‌ومیر ناشی از گرما یا سرما در اروپا بسیار بالاست؛ چیزی که برای ایرانی‌ها غیرقابل درک است. این در حالی است که حتی اقشار ضعیف در ایران مشکلی در تأمین سرمایش و گرمایش یا دسترسی به آب و برق ندارند.

در حوزه آموزش، امنیت و بهداشت نیز وضعیت مشابهی حاکم است. حتی در دورافتاده‌ترین روستاها نیز خانه‌های بهداشت ایجاد شده‌اند. این‌ها ثمره توسعه متوازن و درون‌زایی است که پس از انقلاب اسلامی به‌دست آمده است. حتی در مناطق غیرلاکچری کشور نیز برای طبقات متوسط و ضعیف، حداقلی از رفاه تأمین شده است. در حالی که در آمریکا، با وجود ثروت بالا، وضعیت رفاهی طبقات پایین فاجعه‌بار است. حتی در کشورهای اروپایی با نظام‌های حمایتی سوسیال‌دموکرات، چنین سطحی از رفاه در طبقات پایین فراهم نیست.

بنابراین، این نوع توسعه درون‌زا در ایران، دستاوردهایی داشته که رسانه‌های غربی تمایلی به بازتاب آن ندارند. آن‌ها می‌کوشند ایران را عقب‌مانده نشان دهند و مدعی شوند که بدون سازش پیشرفتی ممکن نیست. در حالی که کشورهای سازش‌گر نیز به آن پیشرفت رؤیایی نرسیده‌اند. بنابراین، دستاوردهای نظامی، رفاهی و فنی ایران، می‌توانند الگویی موفق از توسعه مستقل باشند؛ الگویی که به مراتب قابل اتکاتر از مدل وابسته‌ به بیگانگان است؛ مدلی که به ظاهر سرمایه‌گذاری خارجی و تکنولوژی به همراه دارد، اما در عمل کشور را به جایی می‌برد که با یک تصمیم سیاسی می‌توانند آن را از بین ببرند.

دبیر نشست:

اخیراً نتانیاهو در یک نشست خبری با رئیس‌جمهور آرژانتین که فردی یهودی و از جریان نئولیبرال و راست افراطی در آن کشور است، صحبت جالبی مطرح کرد. او گفت: «من و تو اشتراکات زیادی داریم»، و در ادامه یکی از مهم‌ترین اشتراکات را چنین برشمرد: «من و تو هر دو اعتقاد راسخ به بازار آزاد داریم». این جمله از زبان شخص اول رژیم صهیونیستی، بسیار قابل توجه و تأمل‌برانگیز بود، چرا که یکی از اصلی‌ترین ویژگی‌های مشترک خود با دولت دیگری را «اعتقاد به بازار آزاد» دانست. مایلم درباره معنای این جمله و نیز وضعیت اقتصادی داخلی اسرائیل بیشتر بشنویم.

دکتر سعیدی:

اتفاقاً من اخیراً مقاله‌ای در همین زمینه مطالعه می‌کردم؛ درباره نفوذ و گسترش نئولیبرالیسم در سرزمین‌های اشغالی. تقریباً از دهه‌های ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ به بعد، همانند بسیاری از کشورهای غربی، در اسرائیل نیز تکنوکرات‌های اقتصادی به قدرت رسیدند و مدل دولت رفاه و حمایت‌گرایانه‌ای که بر بخش‌های تعاونی و عمومی تأکید داشت، جای خود را به تفکر نئولیبرالی داد. این تکنوکرات‌ها اقتصاد را همچون یک علم مهندسی در نظر گرفتند و تلاش کردند آن را با منطق بهره‌وری و کوچک‌سازی دولت اداره کنند.

نتیجه این سیاست‌ها، همان‌طور که در دیگر نقاط جهان نیز تجربه شده، افزایش نابرابری، ناتوانی دولت در انجام وظایف حاکمیتی، و واگذاری سرنوشت معیشت مردم به دست شرکت‌های بزرگ و سرمایه‌داران بوده است. در سرزمین‌های اشغالی نیز همین مسیر طی شد؛ به‌طوری‌که نابرابری درآمدی به‌شدت افزایش یافت، طبقات متوسط و ضعیف تحت فشار شدید قرار گرفتند، و منافع اقتصادی بیشتر به سمت شرکت‌های چندملیتی و صهیونیستی سوق پیدا کرد.

این سیاست‌ها نه تنها به بی‌ثباتی اقتصادی، بلکه به تشدید نارضایتی اجتماعی و شورش‌های مردمی انجامید. همان‌گونه که در سایر کشورهایی که نئولیبرالیسم در آن‌ها پیاده شده نیز مشاهده می‌کنیم، این سیاست‌ها منجر به گسست اجتماعی و بحران مشروعیت دولت‌ها شده‌اند. در مورد اسرائیل، که اساساً فاقد انسجام قومی، تاریخی و ملیتی منسجم است، این نابرابری‌ها به یک پاشنه آشیل تبدیل شده‌اند.

نکته دیگر این است که اعتقاد نتانیاهو به بازار آزاد صرفاً یک باور اقتصادی نیست، بلکه در قالب یک ایدئولوژی یا حتی مذهب جلوه می‌کند. متأسفانه ما نیز در دانشکده‌های اقتصاد کشور، گاهی بازار آزاد را معادل علم می‌پنداریم و هرگونه مخالفتی با آن را غیرعلمی تلقی می‌کنیم؛ در حالی‌که بازار آزاد خود یک ایدئولوژی است.

در اقتصاد اسلامی ما با اصل بازار مخالفتی نداریم؛ پیامبر اسلام نیز بازار داشت، اما بازار در آن دوران چارچوب و قواعد خاص خود را داشت. بازاری که امثال ترامپ و نتانیاهو می‌سازند، با بازار رسول‌الله تفاوتی بنیادی دارد. در واقع، زمانی که نوع خاصی از بازار را به نام «بازار آزاد» معرفی می‌کنیم و سپس آن را به یک ایدئولوژی تبدیل کرده و به‌عنوان علم جا می‌زنیم، یک فریب بزرگ رخ داده است؛ همان فریبی که دکتر درخشان در کتابش به‌خوبی به آن اشاره کرده است.

این تلقی فریبنده از بازار آزاد موجب شده که بسیاری از نخبگان جهان به سمت آن جذب شوند. در ایران هم، به‌ویژه پس از جنگ، بیانیه‌هایی صادر شد که در آن‌ها تأکید می‌شد باید به‌سوی بازار آزاد حرکت کنیم، بی‌آن‌که حساسیتی نسبت به پیامدهای آن وجود داشته باشد. جالب است که اگر کسی بگوید «ما می‌خواهیم به‌سمت کمونیسم برویم»، همه واکنش نشان می‌دهند؛ اما وقتی کسی به‌صراحت در صداوسیما یا کلاس‌های دانشگاهی می‌گوید «ما می‌خواهیم به‌سمت بازار آزاد برویم»، کمتر کسی موضع می‌گیرد، در حالی‌که خطر بازار آزاد اگر از کمونیسم بیشتر نباشد، کمتر هم نیست.

بسیاری از ضربه‌هایی که ما در سال‌های اخیر در عرصه اقتصادی خورده‌ایم، ناشی از همین نگاه بازار آزاد بوده است. این دیدگاه موجب شده دست دولت برای سرمایه‌گذاری بسته بماند. مثلاً در حوزه انرژی، چون دولت‌ها به‌دلیل این نگاه نئولیبرالی سرمایه‌گذاری نکرده‌اند، امروز با بحران ناترازی روبه‌رو شده‌ایم. بعد همان کسانی که گفتند دولت نباید ورود کند، می‌گویند: «دولت نمی‌تواند». راه‌حلشان چیست؟ می‌گویند: «سرمایه‌گذاری خارجی».

یعنی ما نمی‌توانیم، نباید هم کاری بکنیم، بلکه باید درهای اقتصادمان را باز کنیم تا سرمایه‌گذاران خارجی بیایند و توسعه را برای ما رقم بزنند. آن‌وقت ما تنها مجاز به استخراج نفت و گاز هستیم، و حتی گفته می‌شود که چون درآمد ما محدود است، جمعیتمان هم باید متناسب با آن باشد! یعنی اگر درآمدتان فقط از نفت است، نباید بیش از آن جمعیت داشته باشید. این خلاصه نگاه بازار آزاد و نسخه‌ای است که برای کشور ما پیچیده‌اند.

© 2025 تمام حقوق این سایت برای پایگاه خبری مفتاح انسانی اسلامی محفوظ می باشد.