به گزارش خبرنگار پایگاه خبری – تحلیلی مفتاح علوم انسانی اسلامی، نشست علمی «سربازان بدون یونیفرم» عصر یکشنبه ۲۹ تیرماه در خانه اندیشهورزان تهران به همت رسانه فکرت، رسانه اندیشه و آگاهی برگزار شد.
در این نشست به موضوع کنشگری نوجوانان در جنگ ۱۲روزه پرداخته شد و دکتر محمدرضا روحانی، عضو هیئت علمی دانشگاه امام صادق (علیه السلام)، به ایراد سخنرانی پرداخت و ابعاد مختلف کنشگری نوجوانان در جنگ اخیر غزه را مورد بررسی قرار داد که در ادامه گزارش این نشست را میخوانیم:
اجازه میخواهم کمی از بحث اصلی فاصله بگیرم و با نگاهی تحلیلیتر به نسبت نوجوان امروز با جامعه ایرانی بپردازم و از دل این نسبت، دلالتی را برای موضوع «نوجوان و جنگ» استخراج کنم. در واقع، ویژگیهای خاص دوران نوجوانی، واسطهای است که ما را از جامعه ایرانی به مقوله جنگ مرتبط میکند.
در مباحث و پرسشهای مطرحشده نیز به دو انگاره اساسی اشاره شده بود: یکی «انگاره شکاف اجتماعی» است که در میان جامعهشناسان، بهویژه آنانکه دیدگاههای چپ دارند، بسیار پررنگ است و گاهی به شکاف فرهنگی نیز میرسد. یعنی جامعهای که نظامهای معنایی متفاوت و ادراکات متضاد از جهان پیرامون دارد، و در نهایت به ساخت شخصیتها و هویتهای متفاوت منجر میشود.
در این انگاره، جامعه ایرانی مجموعهای از قطبهای متقابل تعریف میشود: دو جامعه، دو گروه، دو سبک زندگی، و این در سطوح مختلف اجتماعی، سیاسی و فرهنگی بازتاب دارد؛ چه در انتخابات، چه در فوتبال، چه در مصرف رسانهای و فرهنگی.
اما در برابر این انگاره، من بر مدلی دیگر تأکید دارم که «تحلیل لایهای از جامعه ایرانی» است. در این تحلیل، شما هر پدیدهای را باید در لایه خاصی از جامعه بررسی کنید. جامعهشناسی امروز، عمدتاً یا به رویکردهای چپ گرایش دارد که بر شکاف اجتماعی تمرکز میکند، یا محافظهکار است و تنها لایههای سطحیتر جامعه را میبیند. در حالیکه جامعه ایرانی، لایههای عمقیتری دارد که در این تحلیلها مغفول ماندهاند.
برای مثال، شما وقتی ظاهر یک نوجوان را میبینید، یا حتی در گفتگو با او، نمیتوانید عمق هویتی او را درک کنید. در برخی پژوهشها نوجوانانی دیدهایم که در صفحه اینستاگرامشان عکس مهمانی و مشروب و تفریح هست، اما همزمان تصویر شرکت در پیادهروی اربعین و حضور در هیئتهای مذهبی را هم منتشر کردهاند. تحلیل سطحی نمیتواند این دوگانه را بفهمد، اما واقعیت این است که هر دوی اینها بخشی از تجربه زیسته نوجوان است.
در تحلیلهای سطحی، اینگونه تعارضات بهعنوان تناقضهای حلنشده یا نشانههای ازهمگسیختگی فرهنگی دیده میشود. اما وقتی به لایههای هویتی و معنایی وارد شویم، درمییابیم که نوجوان امروز در حال بازتعریف خودش در بستر چندگانهگیهای فرهنگی است، نه در حال فروپاشی.
اجازه بدهید مثالی بزنم: پس از شهادت حاج قاسم سلیمانی، شاهد حضور میلیونی مردم در مراسم تشییع بودیم. این واقعیتِ جامعه ایران است. اما چند روز بعد، در ماجرای هواپیمای اوکراینی، گروهی در برخی دانشگاهها تجمع کردند و اعتراضاتی شکل گرفت. یکی از جامعهشناسان سرشناس در مصاحبهای گفت: «جامعه ایران همین است. یک روز برای حاج قاسم سر و سینه میزند، فردایش اعتراض میکند و عکس حاج قاسم را پاره میکند.»
این نوع تحلیل، بهدلیل ناتوانی در ورود به لایههای عمقی جامعه، دچار تقلیل میشود. مقایسه جمعیت میلیونی با جمعیت چند هزار نفری دانشگاهها، نادقیق و نارساست. باید مدلی تحلیلی داشت که بتواند وزن و اثر هر پدیده را در جای خودش بنشاند. به تعبیر وحید جلیلی: «پنجهزارتاییهای پر سروصدا» در مقابل «پنجمیلیونیهای بیسروصدا». تحلیلگر باید بتواند معنای هر کدام را بفهمد و در جای مناسب قرار دهد، نه اینکه آنها را مساوی بداند.
تحلیل عمیق از جامعه، بهویژه در حوزه نوجوانی، مستلزم عبور از دوگانهسازیهای سطحی و ورود به لایههای معنایی و هویتی جامعه ایرانی است. این تحلیل است که میتواند راهبردهای واقعی و سیاستگذاری مؤثر را برای مواجهه با مسائل نوجوانان فراهم کند.
به نظر من، در بسیاری از پژوهشهایی که درباره نوجوانی انجام میشود، حتی در پیمایشها، یک نقص جدی دیده میشود. مثلاً در برخی تحقیقات از نوجوان ایرانی پرسیده میشود: «آیا احساس خوبی دارید از اینکه در ایران زندگی میکنید؟» یا «آیا احساس خوبی دارید از اینکه در کشوری با حکومت دینی زندگی میکنید؟»
در پاسخها، تفاوتی حدود ۳۰ درصدی دیده میشود. یعنی درصد کسانی که از زندگی در ایران احساس خوبی دارند، حدود ۳۰ درصد بیشتر از کسانی است که از زندگی در جمهوری اسلامی احساس خوبی دارند. این شکاف عددی، تا زمانیکه با نوجوان صحبت نکنیم و به عمق نگاه او دست پیدا نکنیم، قابل تحلیل نیست.
بسیاری از پیمایشها و تحلیلها به همین دلیل با خطاهای جدی همراهند؛ بهویژه در مورد جامعه ایران که لایههای پیچیده و عمیق هویتی و تاریخی آن بسیار فراتر از اینگونه تحلیلهای سطحی است.
هر سطحی از جامعه، نمودها و نشانههایی دارد که لزوماً در همه کنشهای اجتماعی و جمعی بروز نمییابد. چهبسا در موقعیتهایی خاص، فرهنگ جامعه از اعماق تاریخ خود، جوهرهای را فعال کند که حتی در تقابل با سبک زندگی یا نظام ترجیحات موجود در سطوح اجتماعی و فرهنگی ظاهر شود. این همان چیزی است که قرآن کریم از آن با تعبیر «فأما الزبد فیذهب جفاءً» یاد میکند؛ یعنی کف روی آب از بین میرود و آنچه میماند، حقیقت و جوهره است.
برای نمونه، ممکن است نوجوانی که تا دیروز سبک زندگی خاصی داشته، در موقعیتی خاص، مسیر کاملاً متفاوتی را انتخاب کند. چنانکه در دوران دفاع مقدس نیز بارها چنین مواردی رخ داده بود: نوجوانانی از خانوادههای متمول که تعلقی به جمهوری اسلامی یا امام نداشتند، بهیکباره، به واسطهی همان ذخیرههای فرهنگی و تاریخی، تصمیم میگرفتند مسیر خود را جدا کنند و به جبهه بروند.
چنین کنشی، حتی در برابر یک نهاد قدرتمندی مثل خانواده نیز ایستادگی میکند و مسیر خود را پیش میبرد. این یعنی در برخی مواقع، واقعهی اجتماعی بر کنش اجتماعی غلبه میکند. با اینکه ما جامعهشناسان معمولاً تلاش میکنیم کنش اجتماعی را محور تحلیل قرار دهیم، اما در برخی بزنگاهها، ریختار اجتماعی (به تعبیر کاستلز) جایگزین بافتار اجتماعی میشود.
اگر بافتار اجتماعی متأثر از نهادهای مدرن مانند رسانه، مدرسه یا سیاست است و در شکلگیری هویت نوجوان نقش دارد، در لحظات خاص، نوجوان از همه اینها عبور میکند و در یک ریخت اجتماعی دیگر قرار میگیرد. گویی از روی این ساختارها میپرد و در مسیری جدید قرار میگیرد که دلایل فرهنگی، شناختی یا حتی نورولوژیک دارد.
این ویژگی منحصر به نوجوان ایرانی نیست؛ بلکه ویژگی ذاتی دوران نوجوانی است. با این حال، ذخایر فرهنگی موجود در جامعه ایرانی، همچون کاتالیزور عمل میکنند و میتوانند این گذار را تسریع کنند.
برای مثال، کلیپی وجود داشت که در آن نوجوانی در منطقه سعادتآباد جلوی یک ایست و بازرسی میایستد و میگوید: «من چطور میتونم جای تو وایسم؟ چجوری میتونم مثل شما باشم؟» این فرد، که شاید تا دیروز نسبت به بسیج موضع داشت و حتی تمسخر میکرد، حالا با شلوارک آمده و داوطلبانه میخواهد لباس بسیجی بپوشد و در آن موقعیت خدمت کند. این تحول، از جنس همان جهش فرهنگی و معنوی است.
در چنین بزنگاههایی، برخی ویژگیهای نوجوانی، همچون روحیه یاریگری، برجسته میشوند. این تم یاریگری که مثلاً در آثار اصغر فرهادی هم مورد توجه قرار گرفته، یکی از نقاط پیوند نوجوانی با فرهنگ ایرانی است. اگر این پیوند تقویت شود، مسیرهای تازهای برای تحلیل رفتار نوجوان فراهم خواهد شد.
در چنین شرایطی، نوجوان دیگر تنها در قالب مصرف فرهنگی، سلیقه رسانهای یا تعلقات سیاسی تعریف نمیشود. او ممکن است یکباره از چارچوب عقلانیت مدرن، از نهادهای اجتماعی و از تحلیلهای جامعهشناختی رایج عبور کند و وارد فضایی جدید شود که تنها در «وقایع اجتماعی» و در بروزات خاص خود را نشان میدهد.
به همین دلیل است که در بزنگاهها و تقابلهای اجتماعی، این جلوهها با وضوح بیشتری دیده میشوند و نقش نوجوان، به عنوان حامل یک جوهره فرهنگی و تاریخی، برجسته میشود.
یکی از ویژگیهای مهم نوجوانی، تنوعطلبی و تجربهگرایی است. این ویژگی بهویژه در تجربههایی مانند راهیان نور یا اعتکاف که رهبر معظم انقلاب نیز بر آنها تأکید دارند، نمود پیدا میکند. نوجوان دوست دارد محیطی جدید را تجربه کند؛ محیطی که متفاوت از روزمرگی و عادات معمولش باشد.
در تجربهای که در محرم امسال داشتم، نکتهای برایم جالب بود. یکی از بستگان ما نوجوانی است که مصرف فرهنگی و نگاهش بهشدت متفاوت است، بهگونهای که اگر بخواهیم او را در یک سر طیف قرار دهیم، باید بگوییم در نزدیکی گرایشهایی چون سلطنتطلبی یا نگاههای کاملاً متفاوت با نظام جمهوری اسلامی قرار دارد. اما یکی دیگر از اقوام که همسن اوست، به او پیشنهاد داده بود که با هم به هیئت بروند. نکته شگفتانگیز این بود که آن نوجوان هر شب تا ساعت ۲ یا ۳ بامداد در هیئت حضور داشت، با اینکه همچنان مصرف فرهنگیاش تغییری نکرده بود. اما تجربه حضور در یک محیط جدید و متفاوت، برایش جذاب بود؛ اینکه بتواند بگوید "من مستقلام، متفاوتام، ولی دارم تجربه میکنم".
این همان نکتهای است که به آن موقعیت انتخابگری میگوییم؛ لحظهای که نوجوان احساس میکند خودش دارد انتخاب میکند، نه اینکه صرفاً تحت تأثیر دیگران یا ساختارها باشد. همانطور که در آن کلیپ وایرالشده در فضای مجازی دیدیم که نوجوانی، که تا پیش از آن هیچگونه تعلقی به نظام، رهبری یا جمهوری اسلامی نداشت، ناگهان در مواجهه با یک بحران، میگوید: "من نظرم عوض شد." این تغییر نگرش، برخاسته از درک این واقعیت بود که در یک بحران ملی، رهبری نظام توانسته ماجرا را جمع کند، درحالیکه در کشورهای همسایه این اتفاق نیفتاده است. و او با اینکه میداند در برخی جاها آسیب دیدهایم، متوجه این نقطه کانونی میشود و آن را میپذیرد.
این نوجوان حتی ممکن است بگوید: "من میدانم که این کار نه کار رئیسجمهور است، نه کار رئیس مجلس و نه قوه قضائیه، بلکه یک سطح دیگر از هدایت و مدیریت است که این بحران را جمع کرده است." و به همین دلیل، صراحتاً ابراز میکند که رویکردش تغییر کرده، حتی اگر این تغییر هزینه داشته باشد.
اینجاست که میتوان از نقاط عطف هویتی در نوجوانی سخن گفت؛ نقطهای که در آن، نوجوان در مواجهه با یک رخداد بزرگ، مقاومت، مسئولیتپذیری یا حتی تعلق فرهنگی جدیدی را تجربه میکند. همانطور که پیشتر هم اشاره کردم، اگر ما برای نوجوان «دیگری» نسازیم – اعم از نظام سلطه جهانی یا مفاهیم استکباری مانند اسرائیل و آمریکا – او بالاخره دیگریای برای خود تعریف خواهد کرد. و متأسفانه در برخی موارد، ممکن است این دیگری، خانواده یا حتی پدر و مادرش شود. و این همان فاجعهای است که در مسیر هویتیابی نوجوان ممکن است رخ دهد.
در این میان، جنگ یا جهاد نیز میتواند بهعنوان یک امکان و امتیاز عمل کند؛ چراکه فضا را بهگونهای تغییر میدهد که «دیگری»ای که نوجوان با آن مواجه میشود، بسیار بزرگتر و مشخصتر است. در چنین موقعیتی، نوجوان دیگر پدر و مادر یا مدرسه و معلم را بهعنوان «دیگری» نمیبیند، بلکه در برابر یک دشمن واقعی و مشخص قرار میگیرد و مسیر هویتیابیاش در جهتی دیگر شکل میگیرد.
اما در عین حال، نمیتوان نسبت سبک زندگی نوجوان را با اهداف و آرمانهایش – چه بلندمدت و چه کوتاهمدت – نادیده گرفت. این نکتهای بسیار کلیدی است. اگر سبک زندگی نوجوان ما بهگونهای شکل بگیرد که صرفاً در چارچوب زیست جهانی مدرن قرار گیرد، آنگاه مفاهیمی چون "دیگری"، "مقاومت" یا حتی "تعلق فرهنگی" بیمعنا میشود.
در چنین شرایطی، ممکن است نوجوانی شکل بگیرد که نهتنها خود را بخشی از جامعه نمیبیند، بلکه جمهوری اسلامی را مقصر بداند: «تو چرا دخالت کردی؟ چرا تحریک کردی؟ چرا باعث شدی به تو حمله بشه؟»
همهی اینها نشان میدهد که وقتی به تحلیل جامعه میپردازیم، نباید صرفاً به لایههای بیرونی اکتفا کنیم. همانطور که قرآن کریم میفرماید:
ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاءُوا السُّوأىٰ أَنْ كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ
(و سرانجام کسانی که بدی کردند این شد که آیات خدا را انکار کردند)
اگر یک سبک زندگی ناصحیح بارها و بارها تکرار شود، تأثیر خود را خواهد گذاشت، حتی اگر فرد در ابتدا تعلقاتی هم داشته باشد. نمونه آن، نوجوان هیئتیای است که به دلیل غلبهی مصرف فرهنگی ناصحیح – از ماهواره، مشروب، مهمانی شبانه – پس از چند سال، حتی اعتقادی به امام حسین(ع) هم ندارد. حتماً شما هم در اطرافتان چنین نمونههایی را دیدهاید.
اگر بخواهم این را با دید مثبت ببینم، میگویم هنوز کورسوی امیدی وجود دارد. اما اگر این روند تکرار شود و استمرار یابد، تأثیرات عمیق و برگشتناپذیری خواهد گذاشت. بنابراین، حتی اگر ما تحلیلهای لایهای و عمیق داشته باشیم، نمیتوانیم اهمیت سبک زندگی را نادیده بگیریم. این مسأله، همچنان تعیینکننده است.
به عنوان نکته پایانی، میخواهم به موضوع مفاهیم دینی اشارهای داشته باشم؛ هرچند شاید این بحث خیلی در چارچوب تحلیلی که پیشتر ارائه دادم نگنجد، اما به عنوان یک ملاحظه جدی باید به آن توجه کرد. به اعتقاد من، یکی از بزرگترین و ارزشمندترین مسیرهایی که حضرت امام خمینی (رحمهالله علیه) در دهه ۶۰ در آن گام نهادند، برجستهسازی مفهوم جهاد بود. متأسفانه، ما این مفهوم نورانی را از دست دادیم.
نمیدانم دقیقاً کار چه کسانی بود که مفاهیمی مانند «دفاع مقدس» یا «جنگ» را جایگزین جهاد کردند؛ در حالیکه این جایگزینی، ما را از یک مفهوم الهی و تمدنساز دور کرد. در دهه ۷۰، غربیها کاملاً متوجه شدند که امام با بهرهگیری از مفهوم جهاد، توانایی فتح افکار عمومی جهان را دارد. از همینرو، اجازه ندادند این مسیر تداوم یابد. حتی نهادهایی مانند وزارت جهاد سازندگی را نیز تعطیل کردند تا این مفهوم نتواند در حوزههای مختلف گسترش یابد.
در عوض، غربیها مفهوم جهاد را تئوریزه کردند و با تحریف آن، گروههایی همچون طالبان، داعش، النصره و... را پدید آوردند. این تحریف به جایی رسید که دیگر کسی جرات ندارد از «جهاد» سخن بگوید. در حالیکه جهاد مفهومی است که هم بُعد توحیدی دارد، هم بر پایهی تعریف «دیگری» استوار است؛ مفهومی که با «دیگری» معنا مییابد و در ذات خود اخلاص دارد.
وقتی این مفهوم را از دست میدهیم، مجبور میشویم از مفاهیمی چون «جنگ» استفاده کنیم، که ذاتاً تاریک و سیاهاند و نمیتوان با آن جامعهای را حرکت داد. چه کسی از جنگ خوشش میآید؟ اما وقتی جهاد در معارف دینی ما جای دارد و امیرالمؤمنین(ع) میفرماید که امر به معروف و نهی از منکر از جهاد هم برتر است، نشان میدهد که جهاد حقیقتی زلال در دستگاه فکری و ایمانی ماست. اگر بتوانیم این مفهوم را در قالب فرهنگی بازتعریف کنیم، آنگاه نوجوان امروز میتواند خود را در پرتو این مفهوم بیابد و هویت بگیرد.
در این میان، دو نکته مهم دیگر وجود دارد. نخست اینکه نوجوانی در همه دورانها ویژگیهای خاص خود را دارد. این دوره با فراز و نشیبهایی همراه است. یادم هست فردی تعریف میکرد که پسرش عاشق موسیقی رپ بود، در حالیکه خودش اهل موسیقی سنتی بود. بدون هیچ درگیری، گاهی پدر موسیقی سنتی گوش میداد و پسر رپ. اما پس از مدتی، و در طی فرآیند رشد، خودِ پسر به این نتیجه رسید که موسیقی سنتی ارزشمندتر است و به سلیقه پدر نزدیک شد.
این تجربه نشان میدهد که نباید نوجوان را در دورهی رشدش تحت فشار قرار داد یا با او مقابله کرد. نوجوانی، بنا بر یافتههای شناختی و نورولوژیک، تا حدود ۲۵ سالگی ادامه دارد و تغییرات مغزی و شناختی در این دوران ادامهدار است. بنابراین باید فرصت رشد و تصمیمگیری به او داده شود.
ما در مدرسهها نیز میبینیم که نوجوانان در دو دورهی متفاوت رفتارهای متمایزی دارند. در دوره اول متوسطه (۱۲ تا ۱۵ سالگی)، بیشتر درونگرایند و اهل چالش و بحث نیستند. اما در دوره دوم متوسطه (۱۵ تا ۱۸ سالگی) وارد گفتگو، مناظره و چالش میشوند. اگر معلمان بتوانند در این دوره با نوجوان همراه شوند، میتوانند مسیر شخصیتسازی او را تسهیل کنند. روانشناسان هم معتقدند که نوجوانی "ابدیترین" دورهی زندگی است؛ چون عقلانیت در حال تکامل است، آرمانگرایی در اوج است و خواستنها بدون حد و مرز است.
اما نهادهای اجتماعی و فشارهای زندگی، به مرور این میل به کمال و آرمانگرایی را خاموش میکنند و نوجوانی که روزی میخواست همهچیز بشود، در سن ۲۵ سالگی فقط به داشتن یک شغل خوب بسنده میکند.
نکته دوم، مربوط به نحوه مواجهه ما با نوجوان است. یا باید براساس تجربیات گذشتهی خودمان با او رفتار کنیم و سبک زندگی خود را به او تحمیل کنیم، یا او را بفهمیم و تا جای ممکن با او همراهی کنیم.
اگر در دورهای که نوجوان علایق و تمایلات خاص خود را دارد، با او همدلی کنیم و دوست باشیم، او این تلاطمها را پشت سر خواهد گذاشت. حتی تهدیدهایی مانند فضای مجازی نیز برایش غلبهناپذیر نخواهد بود.
در پژوهشهایی که در حوزه امید اجتماعی انجام دادهایم، به این نتیجه رسیدهایم که با وجود ناامیدی مردم نسبت به وضعیت اقتصادی و اجتماعی، همچنان دو مؤلفهی دین و خانواده، مهمترین منابع امید هستند. اعتماد به خدا و تکیه به خانواده، در نظرسنجیها درصدهای بسیار بالایی دارند.
بنابراین اگر والدین بتوانند خود را با ویژگیهای نوجوان وفق دهند و سبک زندگی خود را تحمیل نکنند، فرزندان میتوانند با اتکا به خانواده و باور دینی، از تهدیدها عبور کنند. اما اگر والدین نتوانند نوجوان را درک کنند و تنها بخواهند نسخهی خودشان را بر او تحمیل کنند، نتیجهای جز طرد و بحران در پی نخواهد داشت.
در پایان باید گفت که قهرمان متعلق به همین دوره است. نوجوان در این سنین به دنبال الگو و قهرمان است. این قهرمان میتواند الگوی خوبی برای شخصیتسازی باشد، نه صرفاً فردی که مسائل را حل میکند. اگر قهرمان به عنوان فردی معرفی شود که صرفاً حلالمسائل است، این الگو برای جامعه ایران کارکردی نخواهد داشت.
نوجوان امروز، با روحیهی آرمانگرایی، میتواند در پی یک قهرمان واقعی باشد؛ کسی که به او در مسیر ساختن شخصیت و یافتن معنای زندگی کمک کند. اگر بتوانیم این قهرمان را بهدرستی به او معرفی کنیم، بسیاری از بحرانها قابل پیشگیری خواهند بود.