تنظیمات
اندازه فونت :
چاپ خبر
حجت الاسلام و المسلمین محسن قنبریان، استاد حوزه و دانشگاه، مطرح کرد؛ آغاز جنگ اقتصادی علیه تبعیض پس از پذیرش قطعنامه در پیام امام خمینی (ره) / مصادیق تاریخی ظلم در آینه قرآن کریم حجت الاسلام و المسلمین قنبریان: طغیان و طاغوت همواره با دو کانون گره خورده‌اند: کانون قدرت و کانون ثروت. قرآن درباره فرعون ـ به‌عنوان نماد قدرت سیاسی مستبد ـ به عنوان طغیانگر سخن گفته است. اما جالب اینجاست که قرآن در مورد قارون نیز چنین تعبیری به کار می‌برد، در حالی که او صاحب قدرت سیاسی نبود بلکه کانون ثروت بود. قرآن می‌گوید: «بَغی علیهم»؛ یعنی تجاوز کرد، شورش نمود، جنگ به پا کرد. بنابراین، هم قدرت سیاسی و هم قدرت اقتصادی می‌توانند با طغیان خود کفر را به ظلم اجتماعی تبدیل کنند و آتش جنگ را شعله‌ور سازند. نمونه دیگر، رباست. قرآن می‌گوید رباخواری اعلان جنگ با خدا و رسول است. چرا؟ چون کفر در لباس ظلم اقتصادی ظاهر شده است.

به گزارش خبرنگار پایگاه خبری علوم انسانی مفتاح، حجت الاسلام و المسلمین محسن قنبریان، استاد حوزه و دانشگاه، در هیأت لبیک مشهد، چهارشنبه ۲۹ مرداد با عنوان «پیوست عدالت و جنگ» سخنرانی که گزارش صحبت‌های ایشان به شرح زیر است:

پیام امام در پایان جنگ: آغاز نبردی بزرگ‌تر از جنگ نظامی

بحث «پیوست عدالت و جنگ» بیش از آنکه صبغه سیاسی داشته باشد، بُعد معرفتی دارد.  شروع سخن را با بخشی از پیام پذیرش قطعنامه امام خمینی آغاز می‌کنم. همان‌طور که می‌دانید، پیام پذیرش قطعنامه از آخرین پیام‌های امام خمینی (ره) است و پس از آن دیگر سخن عمومی با مردم نداشتند. این پیام بسیار مهم است و در جلد یازدهم صحیفه امام آمده است. ایشان هنگام پذیرش قطعنامه جنگ تحمیلی هشت‌ساله، ادبیاتی را به کار بردند که پر از رمز و معناست.

امام فرمودند: «امروز جنگ حق و باطل، جنگ فقر و غنا، جنگ استضعاف و استکبار، و جنگ پابرهنگان و مرفهان بی‌درد آغاز شده است.» این سخن در روز پایان جنگ با صدام بیان شد؛ یعنی در ظاهر جنگی تمام شده بود، اما در حقیقت، امام از آغاز جنگی دیگر و بزرگ‌تر سخن گفتند.

باید این معما را دریابید: چرا امام میان همه مفاهیم دینی و عرفانی، چنین مفاهیمی را انتخاب کردند؟ چرا به‌جای تعبیرهای متداولی مانند «جنگ توحید و شرک» یا «ایمان و کفر» از «جنگ فقر و غنا» و «جنگ استضعاف و استکبار» سخن گفتند؟ این تغییر ادبیات از سوی یک مرجع تقلید و عارف حکیم بسیار معنادار است و باید درباره آن تأمل کرد.

امام در پایان جنگ با صدام فرمودند جنگ فقر و غنا آغاز شده است. امروز هم اگر به وضعیت آتش‌بس با اسرائیل نگاه کنیم، آیا این سخن همچنان مصداق ندارد؟ آیا این تعبیر فقط مربوط به همان زمان بود و تمام شد؟ یا همچنان ادامه دارد؟

واقعیت این است که ادبیات امام استمرار پیدا نکرد. ما هر روز از خود نپرسیدیم که «جنگ فقر و غنا» به کجا رسیده است یا «جنگ استضعاف و استکبار» در چه مرحله‌ای است. گویی این سخنان فراموش شد. اما آیا جنگی که امروز بر ما تحمیل شده است، جنگی جدید است یا همان جنگی است که امام به آن اشاره کردند و ما آن را رها کردیم؟

جالب آنکه همین ادبیات بعد از مدتی به‌شدت مورد نقد قرار گرفت. در محافل علمی و دانشگاهی و حتی در حوزه‌ها، برخی صریحاً گفتند این شعارها ریشه کمونیستی دارد. مثلاً مصطفی ملکیان در سال ۱۳۹۵ به صراحت گفت این تز و شعار از مارکس و سوسیالیست‌های افراطی آمده است. او معتقد بود چنین ادبیاتی فقط شکاف عاطفی میان فقرا و ثروتمندان ایجاد می‌کند، بدون آنکه مشکل طبقاتی حل شود، و نهایتاً به نفرت و خشونت می‌انجامد.

اما من تأکید دارم که مسئله امام صرفاً یک بحث سیاسی یا شعاری نبود؛ بلکه وجه معرفتی داشت که باید درباره آن بیشتر بیندیشیم.

می‌خواهم یک نوع استدلال مطرح کنم و ادعای عجیبی داشته باشم: کفر و ایمان، توحید و شرک، یا حق و باطل تا زمانی که به ظلم و عدل نرسند، با یکدیگر جنگ نمی‌کنند. هنگامی جنگ آغاز می‌شود که «ظلم» لباس کفر را بر تن کند. کفر به خودی خود مقتضی ظلم است و شرک بزرگ‌ترین ظلم در حق خدای متعال. وقتی کفر در برابر عدالت می‌ایستد، جنگ شکل می‌گیرد. خودِ کفر و ایمان ذاتاً با هم جنگ ندارند؛ آن‌ها محل احتجاج و محاجه‌اند. اما از لحظه‌ای که ظلم در برابر عدالت قرار می‌گیرد، جنگ آغاز می‌شود.

ما برای توضیح جهان و دسته‌بندی واقعیت‌های پیرامون خود، «دوگانه»ها می‌سازیم. برخی از این دوگانه‌ها دروغین و کاذب‌اند و برخی اصیل و درست.

برخی دوگانه‌ها کاذب‌اند، مانند تعبیر جنگ ما با داعش به‌عنوان «جنگ شیعه و سنی». این تعبیر دروغ است؛ زیرا ما با همه اهل سنت در جنگ نیستیم و حتی در کنار برخی جریان‌های سنی مبارزه می‌کنیم، و از سوی دیگر با «شیعه انگلیسی» نیز مخالفیم. پس این دوگانه، بیانگر واقعیت نیست.

اما در مقابل، برخی دوگانه‌ها اصیل‌اند و اسلام هم آن‌ها را تأیید کرده است؛ مانند دوگانه «حق و باطل». اگر جایی نزاعی هست، باید بر محور حق و باطل باشد. اگر دو طرف باطل‌اند، نزاعشان بیهوده است. اگر هر دو حق‌اند، دعوایی در کار نیست. تنها وقتی دعوا موجه است که یک طرف حق و طرف دیگر باطل باشد.

کاش ما همین درس ساده را بیاموزیم که فقط وقتی درگیر شویم که نزاع بر سر حق و باطل است. در غیر این صورت باید توضیح دهیم، تبیین کنیم، روشنگری کنیم، اما وارد نزاع نشویم. قرآن نیز بارها بر همین نکته تأکید کرده است. «اختلاف» به‌خودی خود اشکالی ندارد، آنچه مذموم است «تفرقه» است. اختلاف می‌تواند مقدمه یافتن حقیقت باشد، به‌ویژه پیش از رسیدن به علم و بینات. اما وقتی حقیقت روشن شد، اصرار بر اختلاف، تفرقه و جدایی به‌بار می‌آورد.

علامه طباطبایی تفرقه را چنین معنا می‌کند: جدا شدن بدن‌ها و صف‌ها از یکدیگر؛ جایی که گروهی خود را «ما» و دیگری را «آن‌ها» تعریف کند و در برابر هم قرار گیرند، از خشونت زبانی آغاز کنند و سپس به درگیری‌های عملی برسند.

دعواهای درست و دوگانه‌های اصیل چند دسته‌اند: یکی «حق و باطل»، دیگری «ایمان و کفر» (که نفاق هم ذیل کفر قرار می‌گیرد)، و نیز «توحید و شرک». در کنار این‌ها، امام خمینی نیز دوگانه‌های درست و اصیلی را مطرح کردتذ: حق و باطل، ایمان و کفر، توحید و شرک، فقر و غنا، استضعاف و استکبار، پابرهنگان و مرفهان بی‌درد.

توجه کنید که امام این‌ها را به‌صورت مترادف کنار هم آورد. این کار بی‌دلیل نبود؛ نشان می‌دهد اراده‌ای در انتخاب واژگان بوده است. این‌گونه نبود که صرفاً چند تعبیر رایج را پشت سر هم بیاورد. وقتی یک فقیه و عارفِ حکیم بارها بر مفهومی خاص تأکید می‌کند، معلوم است که عنایتی ویژه در کار است.

اینطور نیست دوگانه ایمان و کفر یا توحید و شرک دروغین‌اند. برعکس، این‌ها دوگانه‌های اصیل و الهی‌اند. ممکن است در تطبیق بر افراد دچار خطا شویم، اما اصل دوگانه‌ها صحیح و خداپسند است.

پرسش اصلی این است: چرا امام به جای بسنده کردن به همین دوگانه‌های متعالی، سراغ «فقر و غنا» یا «استضعاف و استکبار» رفت؟

دوگانه‌های واقعی همچون ایمان و کفر، توحید و شرک، و حق و باطل تا زمانی که در عرصه اجتماعی به «ظلم و عدل» گره نخورند، به جنگ و درگیری منجر نمی‌شوند. این دوگانه‌ها محل احتجاج و استدلال‌اند؛ مؤمنان برای کافران دلیل می‌آورند، کافران در پی ابطال دلایل مؤمنان‌اند، گاه معجزه نشان داده می‌شود، حتی مباهله می‌کنند؛ اما هنوز جنگی در کار نیست. جنگ زمانی آغاز می‌شود که کفر یا شرک لباس ظلم بپوشد و در جامعه انسانی به تبعیض و طغیان روی آورد. آن‌گاه است که آژیر جنگ به صدا درمی‌آید.

داستان فرعون (کانون ظلم سیاسی) و قارون (کانون ظلم اقتصادی) 

برای روشن‌تر شدن موضوع، به فرعون نگاه کنید. قرآن در سوره غافر نقل می‌کند که فرعون به هامان گفت برای او برجی بلند بسازد تا به آسمان‌ها برسد و خدای موسی را ببیند. این سخن چیزی جز کفر و انکار نبود. حتی نمرود نیز تیر در کمان گذاشت و به سوی آسمان پرتاب کرد تا به خدای ابراهیم آسیب برساند. اما این‌ها همه در سطح ناباوری و انکار بود، نه جنگ. جنگ زمانی آغاز شد که فرعون بر جامعه انسانی طغیان کرد، راه پیامبران خدا را بست و مانع شد بندگان به پیام الهی دسترسی پیدا کنند.

این همان لحظه‌ای است که کفر به ظلم اجتماعی بدل می‌شود. چنین ظلمی جز با اتکا به قدرت سیاسی یا اقتصادی ممکن نیست. کسی که توانایی بستن راه جامعه را دارد، یا باید ثروتی عظیم در اختیار داشته باشد یا قدرتی سیاسی. از همین‌رو، طغیان و طاغوت همواره با دو کانون گره خورده‌اند: کانون قدرت و کانون ثروت.

قرآن درباره فرعون ـ به‌عنوان نماد قدرت سیاسی مستبد ـ سخن گفته است. اما جالب اینجاست که قرآن در مورد قارون نیز چنین تعبیری به کار می‌برد، در حالی که او صاحب قدرت سیاسی نبود بلکه کانون ثروت بود. قرآن می‌گوید: «بَغی علیهم»؛ یعنی تجاوز کرد، شورش نمود، جنگ به پا کرد. بنابراین، هم قدرت سیاسی و هم قدرت اقتصادی می‌توانند با طغیان خود کفر را به ظلم اجتماعی تبدیل کنند و آتش جنگ را شعله‌ور سازند.

آیا قارون مانند اهل جمل شمشیر کشید؟ نه؛ بلکه حتی شیرینی و شربت هم پخش می‌کرد. در آن رژه‌ای که سوره قصص توصیف می‌کند، مردم تماشا آمده بودند، چراغانی و جشن بود. اما قرآن می‌فرماید: «بَغی علیهم»؛ یعنی او شورش کرد. قارون از قوم موسی بود، اما بر مردم تجاوز نمود. این نشان می‌دهد که قرآن حتی درباره کانون‌های ثروتی که شمشیر نکشیده‌اند، تعبیر «بغی» و شورش به کار می‌برد.

پس همان معنای طغیان را در نظر بگیرید؛ یکی با قدرت سیاسی طغیان می‌کند و دیگری با قدرت اقتصادی. ما این بخش را کمتر پیگیری کرده‌ایم که جنگ اقتصادی نیز نوعی جنگ است. جنگ اقتصادی همان نظام زندگی مترفین است؛ نه خرید سلاح یا تحریم خارجی ـ که آن‌ها آشکارا جنگ‌اند ـ بلکه همین سبک زندگی اقتصادی که بر ظلم و تبعیض استوار است.

قرآن نیز به این نکته اشاره می‌کند. در سوره طه، خداوند به موسی و هارون فرمود: «به سوی فرعون بروید.» آنان عرض کردند: «پروردگارا، ما می‌ترسیم که بر ما شتاب کند یا طغیان نماید.» (قالوا ربنا إننا نخاف أن یفرط علینا أو أن یطغی). علامه طباطبایی ذیل این آیه توضیح می‌دهد که ترس آنان از این بود که فرعون بدتر از قبل ظلم کند. پیش‌تر پسران بنی‌اسرائیل را می‌کشت و زنان را زنده می‌گذاشت، اما ممکن بود به جنایات بزرگ‌تری دست بزند. بنابراین، طغیان به معنای پرتاب تیر به سوی خدا نبود؛ بلکه ظلم اجتماعی بود.

پس کفر وقتی لباس ظلم بر تن کند، به جنگ تبدیل می‌شود. تا پیش از آن، کفر در حد ناباوری است؛ جای احتجاج و مناظره و دعوت است. اما زمانی که کفر یا شرک به تبعیض و ظلم اجتماعی منجر شد، جنگ آغاز می‌شود. از همین‌جاست که اگر امام می‌گوید جنگ «فقر و غنا» است، به این معنا نیست که به دوگانه ایمان و کفر یا توحید و شرک اعتقاد ندارد؛ بلکه می‌خواهد بگوید ایمان و کفر ذاتاً در سطح احتجاج و گفت‌وگو قرار دارند. جنگ وقتی آغاز می‌شود که کفر لباس ظلم بپوشد و به غنا، استکبار، و مرفه‌بی‌دردی بینجامد و گروهی را پابرهنه و محروم رها کند.

قرآن همین را درباره قارون می‌گوید: او بر مردم شورید. و در سوره حج نیز آمده است: «به کسانی که مظلوم واقع شدند، اجازه قتال داده شد.» این آیه نشان می‌دهد جنگ ابتدائاً برای ایمان‌نیاوردن نیست. قرآن هیچ جا نگفته است هر کس ایمان نیاورد، کشته شود. تنها درباره «ائمه کفر» می‌گوید با آنان بجنگید، اما نه به خاطر کفرشان، بلکه چون عهد و پیمان را رعایت نمی‌کنند و با بندگان خدا دشمنی می‌ورزند. آنجا که قرآن می‌فرماید «قاتلوهم حتی لا تکون فتنه»، یعنی بجنگید تا فتنه از میان برود؛ و فتنه در جامعه انسانی بروز می‌کند و قربانی‌اش بندگان خدا هستند.

نمونه دیگر، رباست. قرآن می‌گوید رباخواری اعلان جنگ با خدا و رسول است. چرا؟ چون کفر در لباس ظلم اقتصادی ظاهر شده است.

پس ادبیاتی که امام انتخاب کرد، بسیار دقیق و عمیق است؛ دعواهای اصیل را پوشش می‌دهد و دعواهای کاذب را کنار می‌گذارد. اگر امام گفته بود جنگ ایمان و کفر آغاز شده است، امروز ممکن بود جریان‌هایی مانند داعش هم خود را در صف حق بدانند؛ چون آنان هم به گمان خود برای ایمان و توحید می‌جنگند. اما امام گفت: «جنگ فقر و غنا، جنگ استضعاف و استکبار آغاز شده است.» و این تعبیر جایگاه دقیقی دارد.

معارضین انبیاء همواره کانون قدرت و کانون ثروت بودند

برای تأیید این معنا، به سخن مقام معظم رهبری اشاره می‌کنم. ایشان در «طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن» در بحث نبوت، به چهار گروه‌ معارض انبیا پرداخته‌اند که همواره از یک طیف مشخص بوده‌اند: کانون ثروت و کانون قدرت.

لباس‌هایشان متفاوت بوده، اما اصل دشمنی از همین دو سرچشمه برمی‌خاسته است. صرف ایمان‌نیاوردن کسی را به معارض انبیا تبدیل نمی‌کند. بسیاری از توده‌ها و فقرا ایمان نیاوردند، اما قرآن آنان را معارض نمی‌خواند. معارضان کسانی‌اند که کفر یا شرکشان لباس ظلم و تبعیض پوشیده است: طاغوت‌های سیاسی و ثروتمندان مترف.

گروه نخست کسانی هستند که می‌خواهند «فعال ما یشاء» باشند

رهبری چهار گروه از معارضان را برمی‌شمارند:

  1. طاغوت؛ یعنی صاحبان قدرت استبدادی مطلق که خود را فعال مایشاء می‌دانند. اینان کسانی هستند که می‌خواهند هرکاری بکنند، کسی نپرسند چرا. اینها با دعوت انبیاء میانه خوشی نخواهند داشت. این‌ها کشور خدا و بندگان خدا را به گرو برداشته‌اند.

  2. ثروت‌اندوزان و مترفین؛ کسانی که مال فراوان می‌اندوزند و در اشرافی‌گری غرق می‌شوند. قرآن درباره قارون می‌فرماید: «بغی علیهم»؛ یعنی بر مردم شورید و خروج کرد. این در حالی بود که او شمشیر نکشیده و خونی نریخته بود، بلکه در حال پخش شربت و شیرینی بود. با این همه، قرآن او را اهل شورش می‌داند.
  3. ملأ؛ صاحبان جاه و جلال و وجاهت‌های سیاسی، انسان‌هایی که وقتی راه می‌روند، زرق و برقشان دیگران را خاضع و کوچک می‌سازد. این گروه نیز از معارضان پیامبران به شمار می‌روند.

  4. احبار و رهبان؛ عالم‌نماهایی که با ذهن و اعتقاد مردم سر و کار دارند و در لباس دین به میدان می‌آیند.

تبیین‌هایمان باید مثل موشک‌هایمان نقطه‌زن باشد

اگر موشک‌های ما نقطه‌زن باشند اما تبیین‌های ما پنج کیلومتر خطا داشته باشد، بی‌فایده است. امام خمینی از میان هزاران واژه‌ای که می‌توانست انتخاب کند، گفت: «جنگ فقر و غنا آغاز شده است؛ جنگ مترفین و پابرهنگان آغاز شده است.» این سخن را در روز پذیرش قطعنامه صدام بیان کرد. این همان جنگ اصیلی است که باید آن را پی گرفت. جنگ استقلال و تمامیت ارضی نیز ذیل همین جنگ معنا می‌شود؛ وگرنه به تنهایی فیک و دروغین‌اند و نمی‌توانند میدان اصلی را توضیح دهند.

اگر جنگ را صرفاً به «تمامیت ارضی ایران» محدود کنیم، تنها به اندازه همان مرزها آماده می‌شویم. اما اگر جنگ را همان‌گونه که امام گفت، جنگ فقر و غنا بدانیم، آنگاه میدانش جهانی است؛ همان‌گونه که امام فرمود دست همه مجاهدان عالم را می‌بوسم.

متأسفانه ما برای این جنگ هرگز آماده نشدیم. همان روزی که امام این سخن را گفت، آن را دفن کردیم. هر کس هم خواست دوباره تکرار کند، متهم شد که حرف‌های مارکسیستی می‌زند. حتی برخی گفتند خود امام هم سخن مارکس را تکرار کرده است! این خطاها باعث شد اصل موضوع به حاشیه برود، در حالی که باید با جدیت به آن بازگشت.

پیامبر اسلام نیز چنین نگرشی داشت. ایشان کسی را به دربار خسرو پرویز فرستاد. آن عرب بادیه‌نشین با همان عصای ساده‌اش بر فرش‌های گران‌قیمت قصر قدم می‌گذاشت. خسرو از او پرسید: «برای چه آمده‌ای؟ پیام تو چیست؟» او پاسخ داد: «آمده‌ام تا بندگان خدا را از پرستش بندگان به پرستش پروردگار بکشانم.» این همان هدف اصلی پیامبران است.

در اینجا مناسب است به سخن نورانی امام سجاد علیه‌السلام پس از واقعه کربلا اشاره کنیم. ایشان خطاب به مردم فرمود: «مصیبت شما این است که مفتون دنیا و فریفته زر و زور شده‌اید و همین برای شما فتنه و مصیبت اصلی است.» این سخن همان مضمون امام حسین علیه‌السلام در عاشورا را بازتاب می‌دهد.

© 2025 تمام حقوق این سایت برای پایگاه خبری مفتاح انسانی اسلامی محفوظ می باشد.