تنظیمات
اندازه فونت :
چاپ خبر
دکتر لیلی شریف، پژوهشگر روانشناسی اسلامی تونسی، در یادداشتی مطرح کرد؛ مرور و نقد کتاب «درمان ذهن: آیا روش‌های کنونی ما در درمان بیماری‌های روانی واقعاً مؤثر هستند؟» در سایهٔ نیاز روزافزون به تدوین و گسترش یک نظریهٔ جامع روان‌شناسی اسلامی، ضرورت بازنگری در الگوهای روان‌شناختی غربی بیش از پیش آشکار می‌شود؛ نه از منظر ردّ ایدئولوژیک، بلکه از راه واکاوی و نقد درونی آن‌ها. در همین چارچوب، پروفسور بریتانیایی روان‌شناسی بالینی، ریچارد بنتال، در کتاب خود با عنوان «درمان ذهن: آیا روش‌های کنونی ما در درمان بیماری‌های روانی واقعاً مؤثر هستند؟» (Doctoring the Mind: Is Our Current Treatment of Mental Illness Really Any Good?) خوانشی انتقادی، بنیادین و جسورانه ارائه می‌دهد و در آن خواستار پذیرش الگویی انسانی‌تر و یکپارچه‌تر در فهم و درمان اختلالات روانی می‌شود.

به گزارش خبرنگار پایگاه خبری علوم انسانی مفتاح، دکتر لیلی شریف، مشاور روان‌پزشکی کودکان و نوجوانان، و دانشیار سابق دانشکدهٔ پزشکی دانشگاه صفاقس در تونس، در یادداشتی به مرور و نقد کتاب «درمان ذهن: آیا روش‌های کنونی ما در درمان بیماری‌های روانی واقعاً مؤثر هستند؟» پرداخت که در ادامه مشاهده می‌فرمایید:

این کتاب نقطهٔ آغازی پربار برای بازاندیشی در مبانی معرفتی و روش‌شناختی روان‌پزشکی معاصر به‌شمار می‌آید. پژوهشگر با تکیه بر این نقد می‌کوشد اهمیت دیدگاه اسلامی را به‌عنوان جایگزینی جامع در چارچوب نگرش اسلامی به نفس و روان انسان برجسته سازد.

مقدمه

در سایهٔ نیاز روزافزون به تدوین و گسترش یک نظریهٔ جامع روان‌شناسی اسلامی، ضرورت بازنگری در الگوهای روان‌شناختی غربی بیش از پیش آشکار می‌شود؛ نه از منظر ردّ ایدئولوژیک، بلکه از راه واکاوی و نقد درونی آن‌ها. در همین چارچوب، پروفسور بریتانیایی روان‌شناسی بالینی، ریچارد بنتال، در کتاب خود با عنوان «درمان ذهن: آیا روش‌های کنونی ما در درمان بیماری‌های روانی واقعاً مؤثر هستند؟» (Doctoring the Mind: Is Our Current Treatment of Mental Illness Really Any Good?) خوانشی انتقادی، بنیادین و جسورانه ارائه می‌دهد و در آن خواستار پذیرش الگویی انسانی‌تر و یکپارچه‌تر در فهم و درمان اختلالات روانی می‌شود.

این کتاب نقطهٔ عزیمتی پربار برای بازاندیشی در مبانی معرفتی و روش‌شناختی روان‌پزشکی معاصر به‌شمار می‌آید؛ بازنگری‌ای که پژوهشگر بر آن تکیه کرده است تا از رهگذر آن، اهمیت دیدگاه اسلامی را به‌عنوان جایگزینی جامع در چارچوب نگرش اسلامی به نفس و روان انسان برجسته سازد.

۱. میان اصلاح و ستیز: جایگاه بنتال در جدال روان‌شناسی معاصر

بنتال در این کتاب پرسشی محوری را مطرح می‌کند: «آیا روان‌پزشکی مدرن تاکنون تأثیر مثبت و واقعی‌ای بر رفاه انسان گذاشته است؟» برای پاسخ به این پرسش، او مجموعه‌ای از ارکان اساسی روان‌پزشکی غربی را به‌صورت بنیادین مورد نقد قرار می‌دهد که مهم‌ترین آن‌ها عبارت‌اند از:

  • گرایش افراطی به تبیین زیست‌گرایانهٔ اختلالات روانی

  • اغراق در تلقی ژنتیک به‌عنوان علت مستقیم بیماری‌های روانی

  • سلطهٔ شرکت‌های داروسازی بر پژوهش و درمان

  • به‌حاشیه‌راندن نظام‌مند عوامل اجتماعی، روانی و تجربی

  • ضعف بنیان معرفتی بسیاری از نظریه‌های روان‌شناختی

  • ماهیت تصنعی و هنجاریِ طبقه‌بندی‌های روانی

با وجود رویکرد علمی روشن کتاب، این اثر اغلب به‌اشتباه در ذیل گفتمان «ضد روان‌پزشکی» طبقه‌بندی می‌شود؛ در حالی‌ که در واقع می‌توان آن را نوعی «بازنگری عقلانی از درون نهاد روان‌شناسی» دانست (Kecmanović, 2010). ارزش علمی کتاب همچنین با مجموعه‌ای از نقدها و بررسی‌های دانشگاهی تقویت شده است که آن را از زوایای مختلف تحلیل کرده‌اند (Adams, 2010; Foschi, 2010; Kecmanović, 2010; Miller, 2010; Quadrio, 2010; Read, 2010). از جملهٔ این بررسی‌ها، نقدی است که در پایگاه انجمن روان‌شناسی آمریکا (APA) منتشر شد (Helm, 2010) و بر موجه‌بودن پرسش‌هایی که بنتال در کتاب خود مطرح می‌کند تأکید داشت.

در اینجا پژوهشگر به نکته‌ای paradoxical و تأمل‌برانگیز اشاره می‌کند: اگر نقد تندِ روان‌پزشکی از درون خود جهان غرب مطرح می‌شود و امکان انتشار و بحث دربارهٔ آن در معتبرترین نهادهای دانشگاهی غربی وجود دارد، چرا هنگامی که پژوهشگر مسلمان نقدی مشابه ارائه می‌دهد، با اتهام‌های کلیشه‌ای‌ای مانند «شما که هستید که روان‌شناسی غربی را نقد می‌کنید؟» مواجه می‌شود؟ این تناقض نشان‌دهندهٔ ضرورت به‌رسمیت‌شناختن نقش پژوهشگر مسلمان است؛ نه به‌عنوان پیرو یا مقلّد صرفِ منظومهٔ غربی، بلکه به‌مثابهٔ بنیان‌گذار دانشی روان‌شناختی که از ریشه‌های دینی و فرهنگی خود سرچشمه می‌گیرد، به ویژگی‌ها و نیازهای جامعهٔ خویش توجه دارد و در عین حال، دستاوردهای علمی معاصر غرب را نیز به‌صورت انتقادی مورد بهره‌برداری قرار می‌دهد.

۲. نقد الگوی زیستی: از مغز تا ژن‌ها

۲–۱. انسان فراتر از مغز است

ریچارد بنتال گرایش تقلیل‌گرایانه در روان‌پزشکی معاصر را به‌شدت نقد می‌کند؛ رویکردی که اختلالات روانی را صرفاً به «بیماری‌های مغزی» یا «اختلالات شیمیایی» فرو می‌کاهد. او تأکید می‌کند که مسئله، نبودِ شواهد زیستی نیست، بلکه تفسیر نادرست آن‌ها در چارچوبی تنگ و صرفاً پزشکی ـ زیستی است که توان توضیح واقعیت پدیده‌های روانی را ندارد. پژوهش‌هایی که بنتال بررسی می‌کند نشان می‌دهد تجربه‌های زندگی، مانند آسیب‌های روانی دوران کودکی، بی‌عدالتی و محرومیت اجتماعی، ارتباطی نزدیک با بروز علائم روان‌پریشانه دارند و نادیده‌گرفتن این بُعد، به کاستی در تشخیص و درمان می‌انجامد.

۲–۲. داروهای روان‌پزشکی؛ توهّم «تعادل شیمیایی»

ریچارد بنتال آنچه را به «فرضیهٔ اختلال شیمیایی» مشهور است ـ و سال‌ها به‌عنوان علت اصلی افسردگی و اختلالات روانی تبلیغ شده ـ به چالش می‌کشد. او نشان می‌دهد که شواهد علمی از این تبیین ساده‌انگارانه پشتیبانی نمی‌کنند؛ چراکه مطالعات متعددی حاکی از آن‌اند که تفاوت میان اثر داروهای ضدافسردگی و اثر دارونما (پلاسیبو) بسیار اندک است و گاه حتی به سطح معناداری آماری نیز نمی‌رسد.

بنتال همچنین نسبت به ترویج غیرمسئولانهٔ داروهای روان‌پزشکی هشدار می‌دهد، به‌ویژه با توجه به نقشی که شرکت‌های داروسازی در تأمین مالی پژوهش‌ها و جهت‌دهی به نتایج آن‌ها ایفا می‌کنند؛ امری که به بزرگ‌نمایی اثربخشی داروها با اهداف تجاری می‌انجامد.

۲–۳. واسازی اسطورهٔ ژن‌ها

ریچارد بنتال توضیح می‌دهد که باور رایج مبنی بر اینکه اختلالات روانی صرفاً بیماری‌هایی ارثی هستند، حقیقتی علمی و تثبیت‌شده نیست، بلکه بیشتر به یک اسطورهٔ ساده‌انگارانه و فراگیر شباهت دارد. از نظر او، فروکاستن اختلالات روانی به «ژن‌های معیوب» نوعی ساده‌سازی گمراه‌کننده است که پیچیدگی واقعی این پدیده‌ها ـ یعنی تعامل عوامل زیستی با زمینه‌های روانی، اجتماعی و محیطی ـ را نادیده می‌گیرد.

او با اذعان به نقش عوامل وراثتی در افزایش آمادگی ابتلا به برخی اختلالات، تأکید می‌کند که این نقش بسیار کمتر از آن چیزی است که معمولاً در پژوهش‌های رایج روان‌شناسی فرض می‌شود. بنتال همچنین یادآور می‌شود که بسیاری از مطالعات ژنتیکی در این حوزه با مشکلات جدی روش‌شناختی روبه‌رو هستند؛ از جمله دشواری در تکرار نتایج، ناسازگاری یافته‌ها، و اتکا به تشخیص‌هایی نادقیق یا ناهمگون. از این‌رو، برآوردهای مربوط به «وراثت» در این مطالعات ممکن است به‌دلیل سستی بنیان تشخیصی، تحریف‌شده یا اغراق‌آمیز باشند.

۲–۴. چشم‌انداز اسلامی؛ بدیلی جامع فراتر از تقلیل‌گرایی زیستی

بنتال ساختار معرفتی غالبی را که ژن‌ها و اختلالات زیستی را در کانون تبیین قرار می‌دهد به نقد می‌کشد و این رویکرد را آنچه «خطای بنیادین روان‌پزشکی» می‌نامد توصیف می‌کند؛ خطایی که در آن مغز به‌عنوان سطح اصلی تبیین معرفی می‌شود، در حالی که عوامل روانی و اجتماعی نادیده گرفته می‌شوند.

پژوهشگر از این نقدها بهره می‌گیرد تا نشان دهد که در نگرش اسلامی، انسان موجودی یکپارچه و چندبعدی است که در آن عقل، روح، نفس و جسم در تعامل با یکدیگر قرار دارند، بی‌آنکه بُعدی نادیده گرفته شود یا بُعدی دیگر بیش از حد بزرگ‌نمایی گردد. نظریهٔ جامع روان‌شناسی اسلامی همچنین با فروکاستن انسان به جبر زیستی مخالفت می‌کند؛ جایی که انسان صرفاً به مجموعه‌ای از ژن‌ها، سازوکارها و واکنش‌ها تقلیل می‌یابد، همچون ماشینی بی‌اراده که به افکار و احساسات خود واکنش نشان می‌دهد، بی‌آنکه بُعدی روحی یا اخلاقی هدایت‌گر در وجود او لحاظ شود.

۳. رابطهٔ درمانی به‌مثابهٔ منبع شفا

بنتال بر اهمیت «ائتلاف درمانی» (Therapeutic Alliance) به‌عنوان عنصری اساسی در فرایند بهبود تأکید می‌کند و بر این باور است که اثربخشی درمان تنها به فنون یا نظریه‌ها وابسته نیست، بلکه بیش از هر چیز به کیفیت رابطهٔ میان درمانگر و بیمار بستگی دارد. او نقش شخصیت درمانگر را مهم‌تر از متغیرهای نظریِ کلی می‌داند و از رویکردهایی مانند «گفت‌وگوی باز» (Open Dialogue) به‌عنوان الگوهایی کارآمد یاد می‌کند که از چارچوب روان‌پزشکی سنتی فراتر می‌روند.

بنتال تأکید می‌کند که درمان واقعی باید بر درک روایت شخصی بیمار استوار باشد و نظام‌های طبقه‌بندی‌ای مانند DSM بیمار را از «خود» و تجربهٔ زیسته‌اش جدا می‌کنند و او را به یک کُد تشخیصی تقلیل می‌دهند که فاقد هرگونه معنای انسانی و وجودی است.

در اینجا پژوهشگر از این نقدها بهره می‌گیرد تا نشان دهد نظریهٔ جامع روان‌شناسی اسلامی نه‌تنها به رابطهٔ درمانی توجه دارد، بلکه آن را عمیق‌تر و گسترده‌تر بازتعریف می‌کند؛ به‌گونه‌ای که این رابطه صرفاً به پیوند با درمانگر محدود نمی‌شود، بلکه بیمار را از خلال آن به ارتباط با شافیِ حقیقی، خداوند متعال، رهنمون می‌سازد.

اگرچه متخصصان و درمانگران درمان را ارائه می‌دهند، اما شفای حقیقی در نهایت به دست خداوند است. و اگر درمانگر تنها ساعاتی محدود در کنار بیمار حضور دارد، خداوندِ زنده و پاینده، که نه خواب سبک او را فرا می‌گیرد و نه خواب سنگین، همواره با بندهٔ خویش حاضر است؛ در ناتوانی به او نزدیک است و ناله و شکایتش را می‌شنود.

چه‌بسا درمانگران در برابر برخی موارد پیچیده و مقاوم درمانده شوند، در حالی که پروردگار عرش عظیم از هیچ کاری عاجز نیست. خداوند در انجام هیچ امری ناتوان نمی‌ماند و اگر شفا به حکمتی به تأخیر افتد، درهای رضایت را به روی بنده‌اش می‌گشاید و او را به آرامشی ژرف‌تر هدایت می‌کند؛ آرامشی که وی را به خدا نزدیک‌تر می‌سازد و دلش را لبریز از ایمان و سکینه می‌کند.

۴. تشخیص روانی؛ اختراع، نه کشف

از نگاه بنتال، نظام‌های تشخیصی‌ای مانند DSM و ICD بر شواهد زیستی دقیق و مورد اجماع استوار نیستند، بلکه در بسیاری موارد بیشتر حاصل توافق‌های هنجاری میان متخصصان‌اند تا کشفیات پزشکیِ عینی. او همچنین اشاره می‌کند که این طبقه‌بندی‌ها می‌توانند تحت تأثیر فشارهای فرهنگی و نهادی قرار گیرند و میزان انسجام درونی و توافق میان درمانگران مختلف (Reliability) غالباً پایین است؛ به‌گونه‌ای که برخی پژوهش‌ها نشان می‌دهند ضریب توافق در تشخیص اختلالات شایعی چون افسردگی و اضطراب، در برخی موارد از ۰٫۲ تا ۰٫۴ فراتر نمی‌رود؛ امری که اعتبار این نظام‌ها را به‌عنوان ابزارهای تشخیصی قابل اتکا به‌طور جدی به چالش می‌کشد (Regier et al., 2013).

بنتال بر این باور است که نظام‌های طبقه‌بندیِ تفصیلی قادر نیستند به‌طور روشمند علائم هم‌زمان را دربر گیرند یا آن‌ها را ذیل تشخیص‌های مشخص سامان دهند. او همچنین تأکید می‌کند که افرادی وجود دارند که با وجود تجربهٔ علائمی مانند توهّم یا شنیدن صدا، زندگی طبیعی دارند؛ حتی گروه‌های حمایت خودیاری نیز در این زمینه شکل گرفته‌اند، مانند شبکهٔ «شنوندگان صدا» در بریتانیا.

این نقدها نشان می‌دهد که تشخیص روانیِ رایج در غرب بیش از آنکه بر بنیان‌های زیستی یا علمی استواری تکیه داشته باشد، بازتاب انتخاب‌های اصطلاحی‌ای است که زیر نفوذ نهادهای علمی و فشارهای فرهنگی شکل گرفته‌اند. پژوهشگر از این منظر نتیجه می‌گیرد که نظریهٔ جامع روان‌شناسی اسلامی الزامی به تبعیت از این طبقه‌بندی‌ها ندارد، بلکه باید به تدوین معیارهای تشخیصی‌ای بپردازد که بر ویژگی‌های انسان مسلمان و تعادل او میان جسم، نفس، عقل و روح استوار باشد. برای نمونه، اندوه پدیده‌ای نیست که با تعداد هفته‌ها سنجیده شود، بلکه تجربه‌ای وجودی و فطری است که ارزش و معنای آن در نسبتش با ایمان، رضایت و توان انسان برای ادامهٔ رسالت عبادی و عمرانی‌اش سنجیده می‌شود. بدین‌سان، تشخیص اسلامی از منطق «اختراع اصطلاحی» فراتر می‌رود و به خوانشی واقع‌بینانه‌تر و وجودی‌تر از رنج انسان بازمی‌گردد.

۵. چالش معرفت‌شناختی: از مفهوم تا حدود الگوی پزشکی

پروفسور ریچارد بنتال مسئله‌ای عمیق در حوزهٔ معرفت‌شناسی مطرح می‌کند که به ماهیت این رشته، حدود مبانی معرفتی آن و میزان مشروعیت علمی‌اش بازمی‌گردد. او می‌پرسد آیا آنچه «اختلالات روانی» نامیده می‌شود را می‌توان، همانند بیماری‌های جسمانی، به‌معنای دقیق پزشکی «بیماری» تلقی کرد یا نه.

بنتال بر این باور است که روان‌پزشکی بر الگویی زیستیِ سنتی متکی است که از پزشکی عمومی وام گرفته شده، در حالی که پدیده‌های روانی ماهیتی معنایی، فرهنگی و تجربی دارند و نمی‌توان آن‌ها را به شاخص‌های زیستی یا تبیین‌های شیمیایی فروکاست. در این چارچوب، او تأکید می‌کند که خودِ مفهوم «بیماری روانی» صرفاً یک مسئلهٔ پزشکی نیست، بلکه سازه‌ای اجتماعی و فرهنگی است که بار ارزشی و هنجاری دارد و از همین رو، به‌طور بنیادین یک مسئلهٔ معرفت‌شناختی به‌شمار می‌آید.

پژوهشگر از این دیدگاه بهره می‌گیرد تا نشان دهد بحرانی که بنتال از آن پرده برمی‌دارد، در واقع بازتاب ناتوانی منظومهٔ فکری غرب در تعریف انسان و رنج اوست. در حالی که روان‌پزشکی می‌کوشد الگوی پزشکی ـ زیستی را بر پدیده‌های روانی تحمیل کند، میراث فکری اسلامی قرن‌ها پیش میان بیماری جسمانی و بیماری روانی ـ قلبی تمایزی روشن قائل شده و بر این آگاهی استوار بوده که پدیده‌های روانی به شاخص‌های عضوی یا شیمیایی فروکاسته نمی‌شوند. از این‌رو، نظریهٔ جامع روان‌شناسی اسلامی تنها به نقد محدودیت‌های الگوی پزشکی بسنده نمی‌کند، بلکه بدیلی معرفتی یا پارادایمی (Paradigm) ریشه‌دار ارائه می‌دهد که از نگرش قرآنی سرچشمه می‌گیرد؛ نگرشی که انسان را در پیوستگی و تکاملِ جسم، نفس، روح و قلب می‌نگرد و مفاهیم سلامت و بیماری را در پرتو این تصویر کل‌نگر بازتعریف می‌کند.

۶. بنتال در چارچوب یک جریان فکری گسترده‌تر

بنتال در متن جریانی فکریِ انتقادی و رو به گسترش در روان‌پزشکی معاصر قرار دارد و با اندیشه‌های شماری از متفکران هم‌پوشانی دارد، بی‌آنکه مواضع آنان را به‌طور کامل بپذیرد. او به دیدگاه‌های دکتر توماس ساس (Thomas Szasz)، روان‌پزشک نامدار که وجود بیماری روانی را به‌عنوان یک واقعیت پزشکی انکار می‌کرد، اشاره می‌کند؛ اما در بنیاد با او اختلاف دارد و تأکید می‌کند که اختلالات روانی واقعی‌اند، هرچند در چارچوبی نادقیق فهمیده و درمان می‌شوند. همچنین در نقد فرضیهٔ «اختلال شیمیایی» با دکتر جوانا مانکریِف (Joanna Moncrieff) هم‌نظر است و در تردید نسبت به رابطهٔ پیچیدهٔ شرکت‌های داروسازی با نظام درمانی، با دکتر پیتر گوتشه (Peter Gøtzsche) هم‌سویی نشان می‌دهد. بدین‌ترتیب، بنتال به‌عنوان صدایی اصلاح‌طلب و متعادل جای می‌گیرد که هم نقدی ساختاری و ژرف ارائه می‌کند و هم خواهان ساخت بدیل‌هایی انسانی‌تر و واقع‌بینانه‌تر برای فهم و درمان رنج روانی است.

پژوهشگر با توجه به جایگاه بنتال در این فضای انتقادی تأکید می‌کند که بازنگری در روان‌پزشکی امری منحصر به منظومهٔ اسلامی نیست، بلکه بخشی از گفت‌وگویی جهانی و گسترده است که چهره‌های برجسته‌ای در آن مشارکت دارند. با این حال، آنچه دیدگاه اسلامی را متمایز می‌سازد این است که به نقد و واسازی بسنده نمی‌کند، بلکه به سوی بنیان‌گذاری نظریه‌ای روان‌شناختیِ اصیل گام برمی‌دارد که بر تصویر قرآنی از انسان استوار است و مفاهیم سلامت، بیماری و درمان را در چارچوب پارادایمی بازتعریف می‌کند که میان جسم، نفس، عقل و روح توازن برقرار می‌سازد. از این منظر، سهم پژوهشگر مسلمان افزوده‌ای کیفی و اصیل است، نه صرفاً پژواکی از نقد غربی.

۷. روان‌پزشکی چه دستاوردی داشته است؟

با وجود پیشرفت‌هایی که روان‌پزشکی در دهه‌های اخیر در حوزهٔ داروها، فناوری و طبقه‌بندی‌های بالینی تجربه کرده، ریچارد بنتال تردید جدی مطرح می‌کند که آیا این پیشرفت‌ها واقعاً به بهبود سلامت بیماران و کیفیت زندگی آنان انجامیده است یا نه. او پرسشی اساسی مطرح می‌سازد: آیا هیچ شاهدی وجود دارد که نشان دهد روان‌پزشکی توانسته است فایده‌ای ملموس برای انسان به ارمغان آورد؟ و در نهایت به نتیجه‌ای شگفت‌آور می‌رسد: چنین شواهدی وجود ندارد.

از جمله دلایلی که نویسنده ارائه می‌دهد این است که میزان تشخیص‌های روان‌پزشکی در طول قرن بیستم نه‌تنها کاهش نیافته، بلکه به‌طور چشمگیری افزایش یافته است؛ به‌گونه‌ای که در ایالات متحده آمریکا بین سال‌های ۱۹۵۵ تا ۲۰۰۳ حدود ۶۰۰ درصد رشد داشته است.

بنتال همچنین به پژوهش‌های سازمان جهانی بهداشت استناد می‌کند که نشان می‌دهد نرخ بهبودی بیماران مبتلا به روان‌پریشی در برخی کشورهای در حال توسعه، با وجود کمبود منابع پزشکی، از نرخ بهبودی در کشورهای صنعتی بالاتر بوده است. او این یافته‌ها را نشانه‌ای می‌داند از اینکه رویکرد زیستیِ متکی بر دارودرمانی نتوانسته است آن‌گونه که انتظار می‌رفت مؤثر واقع شود و عوامل اجتماعی و حمایتی ممکن است نقش تعیین‌کننده‌تری در سیر بیماری داشته باشند.

پژوهشگر از این نقدها بهره می‌گیرد تا تأکید کند که پیشرفت‌های مادی در روان‌پزشکی، بدون پشتیبانی یک نگرش انسانی و معنویِ جامع، کفایت نمی‌کند. نتایج سازمان جهانی بهداشت ـ که از نرخ‌های بالاتر بهبودی در برخی کشورهای در حال توسعه حکایت دارد ـ را می‌توان در پرتو حضور عوامل اجتماعی و معنوی‌ای فهم کرد که اهمیتی کمتر از دارو ندارند. در این چارچوب، نظریهٔ روان‌شناسی اسلامی مفهوم «عافیت» یا سلامت را بازتعریف می‌کند و آن را سلامت همه‌جانبهٔ جسم، نفس، قلب و روح می‌داند؛ جایی که درمان حقیقی نه در مهار موقت علائم، بلکه در بازگرداندن انسان به مسیر بندگی معنا می‌یابد. بدین‌سان، دیدگاه اسلامی بُعدی تکمیلی ارائه می‌دهد که از کاستی‌های الگوی زیستیِ غربی فراتر می‌رود.

۸. میان نقد و ساختن: خوانشی ارزیابانه از کتاب Doctoring the Mind

با وجود ارزش علمی و فکری چشمگیر کتاب Doctoring the Mind، خوانش انتقادی اقتضا می‌کند به برخی کاستی‌های آن نیز اشاره شود. بنتال، با وجود جسارتش در نقد بنیان‌های زیستی روان‌پزشکی، الگویی جایگزین و منسجم که بتوان آن را به‌طور عملی به‌کار بست ارائه نمی‌دهد. افزون بر این، پروژهٔ فکری او در چارچوبی انسان‌گرایانه و تجربی باقی می‌ماند و از مرزهای مادی در فهم انسان فراتر نمی‌رود. همچنین رویکرد او عمدتاً به بستر فرهنگی غرب محدود است و نقش ابعاد دینی و معنوی در تجربهٔ روانی را به‌طور جدی بررسی نمی‌کند.

در مجموع، این کتاب تلاشی انتقادی و جسورانه برای لرزاندن بنیان‌های زیستی و تقلیل‌گرایانه‌ای است که روان‌پزشکی معاصر بر آن‌ها استوار شده است. این امر زمینه را برای پژوهشگران فراهم می‌سازد تا به توسعهٔ الگوهایی جایگزین، انسانی‌تر و جامع‌تر در فهم و درمان اختلالات روانی بیندیشند. از این منظر، کتاب بستری معرفتی غنی فراهم می‌آورد که به پژوهشگر مسلمان امکان می‌دهد نظام روان‌شناسی غربی را از درون و با نقدی علمی واکاوی کند، نه از موضعی ایدئولوژیک و بیرونی.

بر پایهٔ نگرش اسلامی که کرامت انسان را محور قرار می‌دهد، نیاز به الگویی درمانیِ یکپارچه بیش از پیش آشکار می‌شود؛ الگویی که از نگاه تنگِ پزشکی ـ زیستی فراتر رود و به یکپارچگی ابعاد جسمی، روانی، عقلی و معنوی انسان توجه داشته باشد و میان روان‌درمانی، حمایت خانواده و جامعه، و بهره‌گیری سنجیده از داروها توازن برقرار کند. این رویکرد جایگاه رابطهٔ درمانی را بازمی‌شناسد و آگاه است که شفا تنها با دارو حاصل نمی‌شود، بلکه در پیوند نفس انسان با خالق خویش تحقق می‌یابد؛ پیوندی که آن را سرشار از رحمت، رضایت، توکل و آرامش می‌سازد و در مسیر دستیابی به سلامت و عافیت یاری می‌رساند.

نتیجه‌گیری

کتاب Doctoring the Mind نوشتهٔ ریچارد بنتال، خوانشی انتقادی و عمیق از بنیان‌های زیستی‌ای ارائه می‌دهد که روان‌پزشکی مدرن بر آن‌ها استوار شده است و در این مسیر، کاستی‌های مفهومی و روش‌شناختی این حوزه را آشکار می‌سازد. با وجود آنکه می‌توان محدودیت‌هایی را در ارائهٔ یک الگوی جایگزینِ جامع به آن وارد دانست، این اثر همچنان از برجسته‌ترین تلاش‌های اصلاح‌طلبانه‌ای به‌شمار می‌آید که زمینه‌ساز گفت‌وگویی معرفتی در سطح جهانی دربارهٔ کارآمدی روان‌پزشکی معاصر شده است.

این کتاب با استقبال قابل توجهی در محافل دانشگاهی روبه‌رو شده و نقدها و بررسی‌های متعددی دربارهٔ آن در نشریات تخصصی روان‌شناسی و روان‌پزشکی منتشر شده است. همچنین، بنا بر آمار گوگل اسکالر (Google Scholar)، بیش از ۶۳۱ بار به این کتاب استناد شده است؛ رقمی که برای اثری از این دست نسبتاً بالا به‌شمار می‌آید و نشان‌دهندهٔ تأثیر عمیق آن بر بحث‌های جاری پیرامون اثربخشی روان‌پزشکی و اعتبار الگوهای تشخیصی و درمانی آن است.

در پایان، این کتاب برای پژوهشگران حوزه‌های روان‌شناختی با رویکرد اسلامی فرصتی ارزشمند فراهم می‌کند تا به‌صورت انتقادی از جریان‌های فکری غربی در سطوح فکری، روش‌شناختی و معرفتی بهره بگیرند؛ نه به‌عنوان پیروان این جریان‌ها، بلکه به‌مثابهٔ بنیان‌گذارانی که در شکل‌دهی دانشی روان‌شناختی ریشه‌دار در نگرش قرآنی مشارکت می‌کنند و مفاهیم نفس، رنج انسانی و درمان را در چارچوب یک نظریهٔ جامع روان‌شناسی اسلامی بازتعریف می‌نمایند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

منابع

کتاب منبع

Bental, R. P. (2009). Doctoring the mind: Is our current treatment of mental illness really any good? New York, NY: New York UFoschi, R. (2010). Richard P. Bentall. Doctoring the mind: Is our current treatment of mental illness really any good? [Review of the book Doctoring the mind: Is our current treatment of mental illness really any good?, by R. P. Bentall]. Journal of the History of the Behavioral Sciences, 46(3), 315–317.niversity Press

مقالات منبع

Adams, C. (2010). Review of Doctoring the mind: Why psychiatric treatments fail, by R. P. Bentall. History of Psychology, 13(2), 206–208.

Helm, S. (2010). Review of Doctoring the mind: Is our current treatment of mental illness really any good?, by R. P. Bentall. Psychiatric Rehabilitation Journal, 33(4), 333–334.

Kecmanović, D. (2010). Doctoring the Mind: Why Psychiatric Treatments Fail [Review of the book Doctoring the Mind, by R. P. Bentall]. Acta Medica Academica39(1), 79–81

Miller, R. (2010). Doctoring the mind: Why psychiatric treatments fail. Psychological Medicine, 40(4), 681–682.

Quadrio, C. (2010). Doctoring the mind: Why psychiatric treatments fail [Review of the book Doctoring the mind, by R. P. Bentall]. Psychosis, 2(1), 70–73.

Read, J. (2010). Doctoring the Mind: Why psychiatric treatments fail — review. Journal of Mental Health, 19(2), 102‑104.

Regier, D. A., Narrow, W. E., Clarke, D. E., Kraemer, H. C., Kuramoto, S. J., Kuhl, E. A., & Kupfer, D. J. (2013). DSM-5 field trials in the United States and Canada, Part II: Test-retest reliability of selected categorical diagnoses. American Journal of Psychiatry, 170(1), 59–70.

نویسندهٔ کتاب

پروفسور ریچارد بنتال (Richard P. Bentall): روان‌شناس بریتانیایی و استاد روان‌شناسی بالینی در دانشگاه شفیلد (University of Sheffield) است و از برجسته‌ترین پژوهشگران معاصر در نقد الگوی زیستیِ روان‌پزشکی به‌شمار می‌آید. او با آثاری شناخته می‌شود که اختلالات روانی را بیش از آنکه صرفاً به تبیین‌های ژنتیکی یا شیمیایی محدود کند، به عوامل اجتماعی و تجربی پیوند می‌دهد. ریچارد بنتال تاکنون بیش از ۴۴۶ مقالهٔ علمیِ داوری‌شده در نشریات معتبر منتشر کرده است.

ترجمه و تحلیل

دکتر لیلی شریف: مشاور روان‌پزشکی کودکان و نوجوانان، و دانشیار سابق دانشکدهٔ پزشکی دانشگاه صفاقس در تونس، و همچنین مشاور پیشین بیمارستان کودکان در استان طائفِ عربستان سعودی است. وی در حوزهٔ درمان شناختی ـ رفتاری (CBT) تخصص دارد و تاکنون بیست مقالهٔ علمی در مجلات معتبر داوری‌شده منتشر کرده است. دکتر شریف دارای مدرک کارشناسی در علوم اسلامی با گرایش قرآن کریم و علوم قرآنی از دانشگاه بین‌المللی مدینه است و تمرکز اصلی پژوهش‌های کنونی او بر بررسی علوم روان‌شناختی از منظر اسلامی قرار دارد.

© 2025 تمام حقوق این سایت برای پایگاه خبری مفتاح انسانی اسلامی محفوظ می باشد.