۲. نقد الگوی زیستی: از مغز تا ژنها
۲–۱. انسان فراتر از مغز است
ریچارد بنتال گرایش تقلیلگرایانه در روانپزشکی معاصر را بهشدت نقد میکند؛ رویکردی که اختلالات روانی را صرفاً به «بیماریهای مغزی» یا «اختلالات شیمیایی» فرو میکاهد. او تأکید میکند که مسئله، نبودِ شواهد زیستی نیست، بلکه تفسیر نادرست آنها در چارچوبی تنگ و صرفاً پزشکی ـ زیستی است که توان توضیح واقعیت پدیدههای روانی را ندارد. پژوهشهایی که بنتال بررسی میکند نشان میدهد تجربههای زندگی، مانند آسیبهای روانی دوران کودکی، بیعدالتی و محرومیت اجتماعی، ارتباطی نزدیک با بروز علائم روانپریشانه دارند و نادیدهگرفتن این بُعد، به کاستی در تشخیص و درمان میانجامد.
۲–۲. داروهای روانپزشکی؛ توهّم «تعادل شیمیایی»
ریچارد بنتال آنچه را به «فرضیهٔ اختلال شیمیایی» مشهور است ـ و سالها بهعنوان علت اصلی افسردگی و اختلالات روانی تبلیغ شده ـ به چالش میکشد. او نشان میدهد که شواهد علمی از این تبیین سادهانگارانه پشتیبانی نمیکنند؛ چراکه مطالعات متعددی حاکی از آناند که تفاوت میان اثر داروهای ضدافسردگی و اثر دارونما (پلاسیبو) بسیار اندک است و گاه حتی به سطح معناداری آماری نیز نمیرسد.
بنتال همچنین نسبت به ترویج غیرمسئولانهٔ داروهای روانپزشکی هشدار میدهد، بهویژه با توجه به نقشی که شرکتهای داروسازی در تأمین مالی پژوهشها و جهتدهی به نتایج آنها ایفا میکنند؛ امری که به بزرگنمایی اثربخشی داروها با اهداف تجاری میانجامد.
۲–۳. واسازی اسطورهٔ ژنها
ریچارد بنتال توضیح میدهد که باور رایج مبنی بر اینکه اختلالات روانی صرفاً بیماریهایی ارثی هستند، حقیقتی علمی و تثبیتشده نیست، بلکه بیشتر به یک اسطورهٔ سادهانگارانه و فراگیر شباهت دارد. از نظر او، فروکاستن اختلالات روانی به «ژنهای معیوب» نوعی سادهسازی گمراهکننده است که پیچیدگی واقعی این پدیدهها ـ یعنی تعامل عوامل زیستی با زمینههای روانی، اجتماعی و محیطی ـ را نادیده میگیرد.
او با اذعان به نقش عوامل وراثتی در افزایش آمادگی ابتلا به برخی اختلالات، تأکید میکند که این نقش بسیار کمتر از آن چیزی است که معمولاً در پژوهشهای رایج روانشناسی فرض میشود. بنتال همچنین یادآور میشود که بسیاری از مطالعات ژنتیکی در این حوزه با مشکلات جدی روششناختی روبهرو هستند؛ از جمله دشواری در تکرار نتایج، ناسازگاری یافتهها، و اتکا به تشخیصهایی نادقیق یا ناهمگون. از اینرو، برآوردهای مربوط به «وراثت» در این مطالعات ممکن است بهدلیل سستی بنیان تشخیصی، تحریفشده یا اغراقآمیز باشند.
۲–۴. چشمانداز اسلامی؛ بدیلی جامع فراتر از تقلیلگرایی زیستی
بنتال ساختار معرفتی غالبی را که ژنها و اختلالات زیستی را در کانون تبیین قرار میدهد به نقد میکشد و این رویکرد را آنچه «خطای بنیادین روانپزشکی» مینامد توصیف میکند؛ خطایی که در آن مغز بهعنوان سطح اصلی تبیین معرفی میشود، در حالی که عوامل روانی و اجتماعی نادیده گرفته میشوند.
پژوهشگر از این نقدها بهره میگیرد تا نشان دهد که در نگرش اسلامی، انسان موجودی یکپارچه و چندبعدی است که در آن عقل، روح، نفس و جسم در تعامل با یکدیگر قرار دارند، بیآنکه بُعدی نادیده گرفته شود یا بُعدی دیگر بیش از حد بزرگنمایی گردد. نظریهٔ جامع روانشناسی اسلامی همچنین با فروکاستن انسان به جبر زیستی مخالفت میکند؛ جایی که انسان صرفاً به مجموعهای از ژنها، سازوکارها و واکنشها تقلیل مییابد، همچون ماشینی بیاراده که به افکار و احساسات خود واکنش نشان میدهد، بیآنکه بُعدی روحی یا اخلاقی هدایتگر در وجود او لحاظ شود.