به گزارش خبرنگار پایگاه خبری – تحلیلی مفتاح علوم انسانی اسلامی؛ سید محمدرضا رضی در مطلبی به بررسی اقتصاد در سپهر ولایت فقیه پرداخت و نوشت؛ چرا اقتصاد اسلامی آن چیزی است که ولی فقیه میگوید؟ چرا استناد به سخن ولی فقیه در بحث اقتصادی امری کاملا علمی است؟ استاد درخشان در مناظره با دکتر غنی نژاد که معتقد بود مگر امامین انقلاب اقتصاد خوانده اند؟، اقتصاد اسلامی را اینگونه تعریف کردند: “آنچه امام خمینی در اقتصاد گفته اند اقتصاد اسلامی است.” این یک بیان احساسی و یا سیاسی و یا به جهت نفهمیدن اقتصاد و یا اسلام نیست بلکه خود “یک نظریه بدیع و عمیق علمی” است. این نظریه از چند زاویه قابل بیان و اثبات است.
۱. ولی فقیه مجتهد و اسلام شناس جامع الشرایط است که در هر عصری به تصدیق اهل خبره تشخیص داده میشود. کار بنیادین اسلام شناس جامع الشرایط، اداره جامعه است. یکی از مهمترین عرصه های اداره جامعه، معیشت و اقتصاد است. فقیه نه تنها باید نظرات اقتصادی را بشناسد، بلکه باید اقتصاد واقعی حاکم بر جهان را بشناسد و بلکه بالاتر باید راه مواجهه و برخورد با آن را نیز بداند. یعنی علم به اقتصاد در ذات صفات و ویژگیهای یک مجتهد جامع الشرایط است. یعنی فقیه نه تنها باید اقتصاد را بشناسد بلکه باید بصیرت اقتصادی داشته باشد و این بصیرت اقتصادی مرتبه ای بالاتر از دانش و اطلاعات اقتصادی است.
با بیانی که گذشت ولی فقیه ضرورتا باید بصیرت اقتصادی داشته باشد و اگر نداشته باشد یا اساسا فقیه نیست و یا فقیهی ناقص است. پس این سوال اساسا غلط است که: “مگر امام خمینی یا امام خامنه ای اقتصاد می دانند؟” بلکه باید پرسید: “مگر میشود فقیه جامع الشرایطی اقتصاد نداند؟” بله ولی فقیه، فارغ التحصیل “این به اصطلاح علم اقتصاد” نیست. یعنی اقتصادخوان نیست. یعنی شاگرد آدام اسمیت و هیوم و مالتوس و مارکس و کینز و هایک و فریدمن نیست. و این دقیقا فضل اوست. او از بند دانش اقتصاد لیبرال آزاد است!
چرا که به حکم فقاهت باید در پنجه این امامان ضلالت پنجه بیفکند و آنها را که به اعتراف خود، کاهنان معبد نفسانیت هستند بر خاک زند.
پس ولی فقیه لازم نیست و بلکه نباید دانشجو و یا فارغ التحصیل اقتصاد سرمایه داری باشد، مثل مرزبانی که نباید قاچاقچیان تربیتش کرده باشند… بله او باید حتما اقتصاد بداند و نه تنها اقتصاد را خوب بشناسد بلکه بصیرت اقتصادی داشته باشد.
۲. ولی فقیه رهبر جامعه است. یعنی سیاست کننده جامعه است. بد نیست معنای سیاست را موشکافی کنیم. سیاست یا مجازا و به شکل تحریف شده به کار میرود و یا حقیقتا و در معنای درست خود. سیاست تحریف شده به معنای تدلیس، شیطنت و فریبکاری است و این، تحریفِ معنای سیاست و مجاز و نادرست است. سیاست در معنای حقیقی خود در علم فلسفه یعنی “تدبیر”.
تدبیر دونوع است یا ناظر به درون نفس و یا بیرون نفس. اگر تدبیر ناظر به درون نفس باشد علم اخلاق را میسازد. اگر ناظر به برون باشد یا راجع به خود شخص است و یا راجع به نوع او(یا همان جامعه). اگر ناظر به خود وی باشد علم دوم یعنی تدبیر منزل را میسازد. اگر ناظر به برون نفس و جامعه باشد علم سوم یعنی “سیاست مُدُن” را شکل میدهد. سیاست مدن نیز شامل تدابیر فراوانی است که مهمترین آنها دو سیاست عِدّه و عُدّه هستند. سیاست عُدّه همان اداره ساحت اقتصاد جامعه است. حال آیا امکان دارد فقیه که باید جامعه را تدبیر و مدیریت کند سیاست عُدّه را نشناسد. بلکه فقیه قبل از شایستگی دریافت عنوان مجتهد جامع شرایط فتوی، بایستی به شناخت و بصیرت اقتصادی رسیده باشد. با این بیان شبهه اقتصاد نخواندن فقیه خود به خود رنگ می بازد و جریانی عکس تصور لیبرالیسم و سکولاریسم ایجاد می کند: آیا امکان دارد مجتهد جامع الشرایط اقتصاد نداند؟
۳. سطح کنشگری اقتصادی ولی فقیه سطح کنشگری طراحان مکاتب اقتصادی و نه کارشناسان فنی اقتصادی است. تفاوتی از جنس تفاوت معمار و بنا.
۴. فقیه در راهبری اقتصادی جامعه فارغ از حکیم و فیلسوف اقتصادی و یک تدبیرکننده و سائس یک کارشناس تمام عیار نیز هست. هنر بی بدیل او این است که در بستر مکتب اقتصادی اسلام نظرات متفاوت و بعضا متناقض کارشناسان را بشنود و انتخاب کند. بلکه خود تولید علم در نظام کارشناسی را رهبری کند. پس مهمترین و بالاترین کارشناس خود فقیه است. چرا که احدی تخصص او یعنی تطبیق نظریات و راهکارها بر چارچوب اسلامی را ندارد.
اقتصاد سیاسی عرصه مدیریت و اداره است نه نظریه پردازی و نه کارشناسی به معنای عملیاتی کلمه. وظیفه کلان این مدیریت تحقق اهداف آن نظام است. در یک نظام با اهداف اسلامی حتی به فرض محال که چیزی به نام اقتصاد اسلامی وجود نداشته باشد مردم و رهبران اگر حتی صادقانه به دنبال اسلام نباشند برای حفظ ظاهر هم که شده باید با زور کلی پول خرج کنند و عده ای را اجیر کنند تا بالاخره چیزی به نام اقتصاد اسلامی را خلق کنند. ایشان باید اقتصاد اسلامی را ضرورتا به حکم هدف و جهتگیری خود بسازند و بیافرینند.
و این دقیقا همان کاری است که رهبران سیاسی و علمی لیبرالیسم مانند چارلز تاونشند، شلبورن و دیوید هیوم با استخدام آدام اسمیت و تعریف و تامین مالی طرحی تحقیقاتی به نام “کتاب تحقیقی در ماهیت و ریشه های ثروت ملل” اقتصاد لیبرال را آفریدند. با پوزش از چنین بیان عوامانه ای، هیهات که اسلام اقتصاد نداشته باشد و اقتصاد اسلامی وجود نداشته باشد. اقتصاد اسلامی وجود داشته و دارد و کمی مطالعه قرآن، اندکی حدیث و مقداری تاریخ تمدن اسلامی آن را نمایان میسازد.
در مصداق ولی فقیه نیز که امروز در امام خامنه ای دامت تاییداته تجلی دارد همه این سطوح و حتی بالاتر را میتوان به تماشا نشست. نقش آفرینی در قامت یک سائس و تدبیر کننده کلان سیاست مُدن؛ در قامت یک حکیم و صاحب مکتب اقتصادی؛ و در قامت یک نظریه پرداز که راهی سوم را در میان کاپیتالیزم و سوسیالیزم به نام “اقتصاد مقاومتی” بنا مینهد؛ و دیدبانی بیدار که بیش از یک دهه خاکریز اقتصاد را رها نمیکند و از جنگ اقتصادی میگوید؛ و راهبری که فارغ از مدیران اجرایی با میدانی ترین سطوح اقتصاد یعنی تولیدکننده و کارگر ارتباط مستقیم داآنها نقطه امید و پناه آنهاست؛ و آمری حلیم که مدیران اجرایی را امر به معروفها و نهی از منکرهای اقتصادی میکند؛ و عالمی عامل که با وسواس از لباس و عمامه تا خودکار خود را ایرانی میخرد … و ناصحی مهربان که تا رشد مردم خود در عرصه اقتصاد ایستاده است… آیا جهان کنونی نابغه ای چنین چندوجهی را در ساحت اقتصاد و سیاست عُدّه به خود دیده است؟
انتهای پیام/
https://ihkn.ir/?p=32860
نظرات