به گزارش خبرنگار
، در پی حوادث مهم و تاریخیِ جنگ ۱۲روزه، پایگاه خبری علوم انسانی مفتاح در گفتوگویی اختصاصی با حجت الاسلام و المسلمین محمد جواد ارسطا به سوالات فقهی پیرامون این اتفاق پاسخ داد که در ادامه به آن اشاره می شود.
در نظر دارم از رخدادهای تاریخی و واقعیات روشن برای تبیین دقیقتر برخی موضوعات بهره بگیرم، تا در پرتو این تبیین، بتوانیم به یک استنباط صحیح فقهی دست یابیم. بر همین اساس، آغاز سخنم را به موضوعشناسی اختصاص میدهم. نباید فراموش کنیم که آنگاه که امام خمینی(ره) تأثیر زمان و مکان در اجتهاد را مطرح کردند، اصل سخن ایشان درواقع ناظر به این نکته بنیادین بود که گاه موضوعی که در ظاهر همانند موضوع گذشته به نظر میرسد، به دلیل دگرگونیها و تحولات، در واقع موضوع جدیدی است که بالطبع حکمی متفاوت خواهد داشت.
از آنجا که فقها، نسبت حکم و موضوع را همانند رابطه علت و معلول دانستهاند، بدیهی است که هرگاه موضوع دگرگون شود، حکم آن نیز باید تغییر کند. من نیز با تکیه بر همین مبنا، قصد دارم موضوعی را مطرح کنم که بازشناسی دقیق آن، ما را به فهمی نو و حکمی جدید میرساند. موضوع مورد بحث، نوع رابطه و تعامل جهان غیراسلامی – که در یک عبارت موجز، از آن با عنوان «مغربزمین» یاد میکنیم – با اسلام و مسلمانان است. البته روشن است که اصطلاح «مغربزمین» در اینجا ناظر به موقعیت جغرافیایی نیست، بلکه تعبیری قراردادی است که بیشتر بر جوامع غربی مانند اروپا و آمریکا اطلاق میشود؛ چراکه نمود خصومت این کشورها با جهان اسلام، در غرب عالم بیشتر و روشنتر بوده است.
آغاز این تعاملات خصمانه را باید در جنگهای صلیبی جستوجو کرد؛ جنگهایی که به ابتکار اروپاییان و برای نابودی اسلام و مسلمانان به راه افتاد اما در نهایت با پیروزی مسلمانان خاتمه یافت. با این حال، پایان این جنگها به معنای پایان دشمنی غرب با مسلمانان نبود. اروپاییان مسیر خصومت را با ابزارهای جدیدتر ادامه دادند و در صدد ضربهزدن به جوامع اسلامی برآمدند. نگاهی به تعامل دولت صفوی با اروپاییان – و بهویژه خیانتهایی که از سوی انگلستان و فرانسه در برابر اعتماد دولت صفوی صورت گرفت – خود گویای این بدخواهی و نیت سوء است.
اما نقطه عطف این مسیر، برخورد غرب با دولت عثمانی است. امپراتوری عثمانی بیش از پنج قرن بر بخشهایی از آسیا، اروپا و آفریقا حکمرانی داشت. در پایان جنگ جهانی اول، دولت عثمانی با دسیسههای قدرتهای اروپایی از هم پاشید و پس از آن، قلمرو وسیع آن به کشورهای کوچک و ضعیفی تقسیم شد: عراق، سوریه، لبنان، فلسطین، اردن، عربستان، ترکیه و دیگران. حتی اگر کسی فروپاشی دولت عثمانی را نتیجه توطئه مستقیم غرب نداند، نمیتواند نقش تعیینکننده غرب در دوره پس از فروپاشی را نادیده بگیرد.
اروپاییها سرزمینهای جداشده از عثمانی را میان خود تقسیم کردند: عراق تحت سلطه انگلستان و سوریه و لبنان زیر استعمار فرانسه قرار گرفتند. اما پروژه آنها تنها به اشغال و استعمار ختم نشد. آنان دو اقدام مهم و حسابشده دیگر نیز انجام دادند:
- ۱. ایجاد شکافهای قومی و مذهبی درون هر کشور: برای نمونه، عراق را با جمعیتی متشکل از شیعه، سنی و کرد بهگونهای طراحی کردند که همواره زمینه تنش داخلی وجود داشته باشد؛ وضعیتی که در بسیاری دیگر از کشورهای اسلامی منطقه نیز مشاهده میشود.
- ۲. ایجاد اختلافات مرزی میان کشورها: مرزهای جدید چنان ترسیم شدند که اختلاف و منازعه دائمی میان کشورها برقرار بماند؛ مانند اختلافات مرزی میان عراق و سوریه، یا لبنان و سوریه، یا فلسطین و دیگر همسایگانش. به این ترتیب، ملتهای اسلامی بهجای توجه به اهداف کلان، درگیر نزاعهای داخلی و مرزی شده و عملاً از پیگیری منافع راهبردی و مقابله با سلطه غرب بازماندند. این همان سیاست قدیمی «تفرقه بینداز و حکومت کن» بود که بار دیگر در شکل مدرن آن پیاده شد.
سومین اقدام راهبردی و بلندمدت غرب، ایجاد رژیم صهیونیستی در قلب کشورهای اسلامی بود؛ رژیمی جعلی که از آغاز تاکنون، بر پایه تجاوز، کشورگشایی، توسعهطلبی و کشتار مسلمین بنا شده و با ظلمهای گستردهاش علیه مردم فلسطین، لبنان و دیگر کشورهای منطقه، چهرهای آشکار از دشمنی با اسلام به نمایش گذاشته است.
با توجه به این روند تاریخی، چگونه میتوان بر این سلسله حوادث چشم بست و آنها را صرفاً رخدادهایی تصادفی و گسسته دانست؟ بیشک، آنچه از زمان فروپاشی عثمانی تا امروز شاهد آن هستیم، چیزی جز ادامه جنگهای صلیبی با شیوهای نوین نیست.
در این موضوعشناسی، به واقعیتهای انکارناپذیر خارجی تکیه میکنم؛ واقعیتهایی که چشمپوشی از آنها یا ناشی از غفلت است یا جهل و نادانی در تحلیل تحولات معاصر. اگر بخواهم با ادبیات فقها سخن بگویم، باید بگویم آنچه دستکم در این یک قرن اخیر رخ داده است، به نحو وجدانی برای ما محرز است و دلالت بر نیت خصمانه و تعامل ناعادلانه و توطئهآمیز غرب علیه جهان اسلام دارد؛ چیزی که من از آن تعبیر میکنم به «ادامه جنگهای صلیبی».
این احراز وجدانی از نظر قرآنی نیز پشتیبانی میشود. خداوند در سوره بقره، آیه ۱۲۰، با صراحت میفرماید:
«وَلَن تَرضى عَنکَ الیَهودُ وَلَا النَّصارى حَتّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُم» هیچگاه یهود و نصاری از تو راضی نخواهند شد مگر آنکه از آیین آنان پیروی کنی.
کلمه «لن» در این آیه، دلالت بر نفی ابد دارد؛ یعنی رضایت آنان نسبت به پیامبر اکرم (ص) و مسلمانان، تنها زمانی حاصل میشود که آنان از دین خود دست کشیده و آیین تحریفشده یهود و نصارا را بپذیرند. طبق تفسیر مرحوم طبرسی در مجمعالبیان، پیامبر اکرم (ص) نهایت تلاش خود را برای هدایت اهل کتاب به کار میبست. اما خداوند، آن حضرت را آگاه میسازد که آنان که با علم و یقین، حقانیت اسلام را میدانند و با این حال آن را انکار میکنند، هرگز نخواهند پذیرفت مگر به شرط ترک اسلام و پیروی از دین خودشان.
مسلمان مطلوب برای این دسته از یهودیان و مسیحیان، مسلمانی بیاثر و بیخاصیت است؛ مسلمانی که تنها نام اسلام را یدک میکشد، اما شریعت اسلام را در زندگی اجتماعی و سیاسی خود جاری نمیسازد. بنابراین دومین رکن در این موضوعشناسی، تأکید صریح قرآن بر عدم رضایت دائمی اهل کتاب از اسلام و مسلمانان تا زمانی است که تسلیم کامل آنان شوند.
این آیه، گواهی الهی است بر تداوم ستیز فکری، فرهنگی، سیاسی و نظامی با اسلام از سوی جبهه غرب؛ ستیزی که نه به صورت صریح و کلاسیک، بلکه در هیأت تعاملات سیاسی، تجزیهسازیها، استعمارهای مدرن و برساختن دشمنان نیابتی ادامه دارد. بنابراین، قصد من این نیست که ادعا کنم تمام مسیحیان و یهودیان دشمن اسلاماند؛ بلکه منظورم گروه خاصی از آنان است که، به تصریح آیات قرآن، با وجود آنکه در دل خود به حقانیت دین اسلام یقین پیدا کردهاند، اما برای حفظ منافع دنیوی خود، آگاهانه و عامدانه این حقیقت را انکار میکنند. همین دستهاند که قرآن میفرماید تا زمانی که مسلمانان به دین خود پایبند باشند، هیچگاه از آنان رضایت نخواهند داشت. بلکه تنها زمانی راضی خواهند شد که مسلمانان از آیین خود دست کشیده و پیرو آیین یهود و نصاری شوند.
تا اینجا بحث ما درباره تبیین موضوع یک حکم فقهی بود. این موضوع را با دو دلیل اثبات کردیم: نخست، از طریق مشاهده و تجربه عینی که فقها از آن به «احراز موضوع بالوجدان» یاد میکنند؛ و دوم، با استناد به کلام صریح خداوند متعال که میفرماید: «لن ترضى عنک الیهود ولا النصارى حتى تتبع ملتهم». با تکیه بر این دو دلیل غیرقابل مناقشه – یکی واقعیتهای انکارناپذیر خارجی، و دیگری بیان روشن قرآن – به این نتیجه میرسیم که انتظار رضایت یا همزیستی صادقانه از جانب غرب و آمریکا، در قبال اسلام و مسلمانان، انتظاری نابهجاست.
زمانی که این واقعیت برای ما روشن شد – یعنی همان چیزی که میتوان آن را امتداد جنگهای صلیبی نامید – نوبت میرسد به استخراج حکم فقهی آن.
https://ihkn.ir/?p=42590
نظرات