به گزارش خبرنگار پایگاه خبری – تحلیلی مفتاح علوم انسانی اسلامی؛ حجه الاسلام والمسلمین علی فرحانی در درس فقه فرهنگ مطرح کرد: آنچه در پله اول به طور کلی در علوم انسانی و به طور خاص در فقه فرهنگ لازم است مساله موضوع شناسی است؛ بر این اساس در فضای فقه فرهنگ نیز آنچه از اهمیت بسیار مهمی برخوردار میباشد این است که ابتدائا فرهنگ را به درستی بشناسیم و تصویر صحیحی از آن داشته باشیم. آنچه در دنیای امروز به عنوان فرهنگ شناخته میشود غیر از تصویر متعارفی است که از فرهنگ وجود دارد. در نگاه متعارف معمولا آنچه در قالب فرهنگ ارائه میشود، اخلاق اجتماعی و از سنخ کتاب العشرة است در حالی که ماهیت فرهنگ کاملا متفاوت است. اخلاق اجتماعی و آداب العشره از سنخ تجویز و توصیه های متعارف اند و در فضای مستحبات و مکروهات و واجبات و محرمات تنفس میکنند و با گزاره هایی همچون «سوء ظن نداشته باش» « با همسایه و رفیق به این شکل معاشرت کن» کار میکنند. این در حالی است که فرهنگ اساسا از نوع این سنخ دستورات و توصیه ها نیست. به عبارت دیگر فرهنگ از جنس حاصل مصدر است نه از جنس مصدر و باید و نباید های فردی. آنچه به عنوان فرهنگ در فضای امروز دنیا مطرح است و حدود سال 1900 میلادی توسط شخصی به نام تایلور مطرح شد، از جنس حاصل مصدر است. لذا نباید فرهنگ را با اخلاق و فقه اخلاق اشتباه گرفت ولو اخلاق اجتماعی باشد. حال اگر با این نگاه به فرهنگ بنگریم منابع کثیری در اسلام برای آن وجود دارد. بلکه باید گفت منابع ما مشحون از این دست مطالب و مباحث است که البته نیاز به بررسی و تحقیق دارد. به طور مثال در تاریخ سیره پیامبر اکرم صلوات الله علیه ضبط شده است که ایشان در کمترین زمان ممکن، برادری و مساوات بین مهاجرین و انصار ایجاد کردند. یا اینکه پیامبر اکرم صوات الله علیه، فرهنگ برخورد با زن مطلقه را عوض کردند. با این نگاه مشخص میشود که حتی برخی از سخت ترین احکام مانند قصاص هم از سنخ احکام فرهنگ ساز اند. در آیه «لکم فی القصاص حیاة» حیات بدون فرهنگ شکل نمیگیرد و البته قصاص هم در آن نقش دارد. یا مثلا جنس روایات «کونوا دعاة الناس بغیر السنتکم» جنس روایات فرهنگ ساز است. لذا این سنخ مباحث در باب فرهنگ که ناظر به «شدن ها» در جامعه است غیر از بایدهایی از سنخ بایدهای صلوات نافله است که نهایتا خیلی ها هم به آن ملتزم نیستند. یعنی آنچه در دنیای امروز به عنوان فرهنگ شناخته میشود از جنس «فقه مندوبات و مکروهات و فقه اخلاق و فقه تجویزی و دستوری» نیست و فرهنگ هم در کلمات مقام معظم رهبری با همین دقت و به همین معنای صحیح اش به کار برده میشود که البته این معنای صحیح از فرهنگ هم دچار فقدان منابع نیست. لهذا مثلا بررسی مساله سوء ظن نهایتا منجر به توصیه تنزیهی یا تحریمی نسبت به سوء ظن میشود در حالی که مساله «شکل گرفتن فرهنگ خوش رفتاری و فرهنگ خوشدلی» چیز دیگری است و آنچه محل بحث فقه فرهنگ است از سنخ مساله دوم است نه از سنخ توصیه تنزیهی و تحریمی متعارف. اساسا باید گفت که فقه فرهنگ و فقه تربیت جزء کلان فقهها می باشد؛ به عبارت دیگر فقه اقتصاد غیر از فرهنگ اقتصاد است. مسائلی همچون فقه اقتصاد اگرچه مسائل مستحدثه هستند اما از جنس فقه بالمعنی الاخص یعنی فقه طهارت تا دیاتاند. این در حالی است که فقه فرهنگ و فقه تعلیم تربیت اساسا از این جنس نیستند بلکه از جنس فقه بالمعنی الاعم است (مدار فقه بالمعنی الاعم هم ما یحتاج الیه البشر فی السعادة است) اساسا فقه بالمعنی الاخص عمدتا از افعال خرد اجتماعی یا ساحت های خاص اجتماعی بحث می کنند اما فرهنگ و تعلیم و تربیت تک ساحتی نیستند و از ساحت های متعدد شکل میگیرند و در همه این ساحت ها حاکم بر سائر فقه های خرد میشوند لذا کلان فقه اند. اگر این نگاه صحیح را از فرهنگ پیدا کردیم و موضوع شناسی به درستی شکل گرفت آن وقت است در این فضا سوالات مهم و پراهمیتی همچون نحوه «تغییر فرهنگ» و «اصلاح فرهنگ» و ... به وجود می آید که البته باید جواب آنها از منابع اسلامی استخراج شود. اما متاسفانه علم اصول فعلی از این ناحیه دچار ضعف است؛ زیرا در فضای متعارف علم اصول لسان ادله ای که بیان ثواب و عقاب است را تبدیل به باید و نباید های متعارف (استحباب و کراهت و ...) میکنیم در حالی که لزوما لسان روایت لسانِ «باید و نباید» نیست بلکه یک لسانِ فرهنگ ساز است. اگر همین مساله را از ناحیه تفکیک بین باید و هست نظر کنیم باید بگوییم که: در عبارات علامه طباطبایی (به عنوان یک متن فاخر علمی) یک باید داریم که زمینه پیدایش تمام افعال اختیاری انسان است و افعال انسان متوقف بر این باید شخصی است. اما باید ملتفت باشیم این سنخ بایدها علوم انسانی را نمی سازند بلکه علوم انسانی حاصل از بایدهای اجتماعی است نه بایدهای فردی متعارف. بر این اساس فرهنگ که از جنس حاصل مصدر است ولو نهایتا ذیل باید و نبایدها جای میگیرد اما نه از جنس باید های فردی متعارف بلکه از جنس باید های کلان و اجتماعی. با این نگاه مشخص میشود که فقه فرهنگ، فلسفه فرهنگ هم دارد که از هست های فوقانی این سنخ بایدها سخن میگوید. البته باید همه ساحت های این عرصه اعم از ساحت های بنیادین و ساحت های فقهی و ساحت های میدانی بررسی و تحقیق شوند و صرف تمرکز بر یک ساحت مثمر ثمر نیست.