آیا با استفاده از آرای فیلسوفان خودمان میتوانیم به این نکته برسیم که فیلسوفان ما به واقعیتی به نام فرهنگ و تمدن قائل هستند؟ اگر قائل هستند به چه معنا، ویژگیها و خصوصیاتی آن را قبول دارند؟ یک نظر این است که مفاهیم جدید متأثر از چهارچوبهای نظری و دیدگاههای فلسفی خاص و تغییر و تحولات علوم انسانی و اجتماعی هستند و عملا نمیتوانیم این مفاهیم جدید را به عوالم قبلی نسبت دهیم. اگر فرهنگ را به لحاظ فلسفی بررسی کردیم و دیدیم از زمانی که جامعه بشری به عنوان جامعهای منسجم شکل گرفت وجود داشته است، نمیتوانیم بگوییم واقعیت فرهنگ امری جدید است، چراکه از گذشته دور وجود داشته است هرچند که ممکن است در دوره جدید، نقش فرهنگ پررنگتر شده باشد.
خصوصیات فرهنگ
فیلسوفان از اوایل به واقعیت اجتماع توجه کردهاند. لذا بعید است امر بسیار مهم و پررنگی همانند فرهنگ از منظر آنها دور مانده باشد. البته انتظار نداریم که آنها با ادبیات یا پیش فرضهای فیلسوفان جدید، مسائلی همانند فرهنگ و تمدن را بررسی کنند، چراکه پارادایمها و چارچوبهای نظری آنها متفاوت هستند، اما باعث نمیشود بگوییم که فیلسوفان گذشته درباره فرهنگ نظری نداشتهاند. البته نه میخواهیم نظریه جدیدی به فارابی و امثال او نسبت دهیم و نه بگوییم فارابی بسان یک فیلسوفِ قرن بیستمی به فرهنگ توجه کرد، ولی با این سخن مخالفیم که فارابی به واقعیتی به نام فرهنگ توجه نکرد.
یکسری خصوصیات پایه و اولیه برای فرهنگ وجود دارد که تقریباً همه فرهنگشناسان آنها را قبول دارند. لذا از راه این خصوصیات که تعداد زیادی از آنها هم در نظریات قدیم وجود دارد، احراز میکنیم که فلان فیلسوف به فرهنگ توجه کرده است. برخی از این خصوصیات شامل انسانی بودن فرهنگ، اجتماعی بودن فرهنگ، فراطبیعت بودن، اشتراکی بودن در جوامع، عادی بودن و تبدیل شدن به نُرم و پیوستگی و انسجام اجزای آن هستند. فرهنگ از یک منظر ثبات دارد و از منظری دیگر تغییرپذیر است. همچنین فرهنگ قابلیت انتقال در میان نسلها و از فردی به فرد دیگر را دارد.
مفهوم ملت در اندیشه فارابی
چند سال در آثار فارابی تحقیق کردهام و بر اساس مطالعاتم، در بیانات وی به دو مفهوم اصلی شامل تمدن و مدنیت و دیگری ملت رسیدهام و اگر این دو موضوع را پیگیری کنیم، به سرانجام مناسبی در بحث فرهنگ میرسیم. فارابی ملت را اینگونه تعریف میکند که مجموعه آرا و افعال است. وی میگوید که ملت همانند حکمت از دو بخش نظری و عملی تشکیل میشود، اما دقیقاً میگوید این آرا و افعال با شرایطی تنظیم شده است. بنابراین شرایطی برای آرا و افعال وجود دارد که تقید به آنها بسیار مهم است.
وی میگوید رئیس یک گروه و جمع یا مدینه، این ملت را برای اهل آن جمع و جامعه ترسیم میکند. منظور وی این است که آنها را کشف کرده و برای اجتماع بیان میکند تا به اهداف خاصی دست یابد. این اجتماع ممکن است شامل یک عشیره، خانواده، امت یا امم مختلف باشد. فارابی درباره رابطه ملت و دین میگوید که ملت ذاتاً همان دین است. البته منظور وی دینی نیست که مورد نظر ماست و به عنوان یک امر وحیانی در نظر میگیریم که بر قلب پیامبر نازل شد و لایتغیر است، بلکه منظور وی همان دینی است که در اجتماع وجود دارد. وی تصریح میکند دین هم الهی و هم بشری دارد و برخی دینها انسان را به سعادت میرسانند و برخی گمراه میکنند. فارابی معتقد است که اگر فلسفهای پشت سر ملت باشد که با برهان سر و کار نداشته باشد و یقین ایجاد نکند ملت غیر فاضله شکل خواهد گرفت و برعکس.
تفاوت مدینه فاضله و غیرفاضله
ملت در نظر فارابی امری انسانی است، کمااینکه خودش هم میگوید ملت انسانی است، اما میتوانیم بگوییم این ملت، وجه پیشاانسانی دارد، چون آنجا دیگر ملت نامیده نمیشود چراکه انسان، موجودی اجتماعی است و این انسان است که فلسفه را کشف میکند. او بارها از اجتماعات و مُدُن مختلف صحبت کرده و گفته در هر مدینهای یک ملت حاکم است. بنابراین ملت از محکماتِ بیاناتِ فارابی دانسته میشود. هدف فارابی از مطرح کردن بحث ملت این است که انسجام در اجتماع را نشان دهد. پس ملت خاصیت اشتراک و وحدتبخشی دارد.
ملت صرفا یکسری آرا و افکار مطلق نیست، بلکه با چهارچوبهای خاصی در اجتماع ترویج شده است. همچنین ملت معطوف به یک هدف است که برخی از این اهداف دنیوی و برخی اخروی هستند. ملت برای الزامی شدن و اجتماعی شدن از روش اقناعی استفاده میکند. اقناع به این ترتیب است که مثالهایی از آنچه در فلسفه تصور شده، در قوه خیال ساخته میشود و عموم از طریق این مثالها اقناع میشوند؛ یعنی قوه متخیله انسان در اینجا درگیر میشود، چون وی معتقد است عموم افراد اجتماع عاجز از درک درست فلسفه همانند یک فیلسوفِ نظریِ برهانی هستند. البته فیلسوف غیربرهانی گاه از تصوراتی استفاده میکند که خطا هستند؛ هرچند به نظر آن شخص ناشی از قوه عاقله هستند.
به نظر فارابی، روشی برای اجتماعی شدن ملت یا دین وجود دارد که از آن با عنوان نفوذ فرهنگ یاد میکنیم و نفوذ فرهنگ از طریق جدل و خطابه اتفاق میافتد. یکی دیگر از کارکردهای ملت برای جامعه، وضع قوانین است. البته برخی ملت را در اندیشه فارابی مساوی با قانون میداند، اما میگوید که ملت برای اینکه کار خود را پیش ببرد دو بازو دارد که یکی از آنها اقناع و دیگری قانون است. وی میگوید که ملت باعث وضع قانون میشود. در مدینه فاضله هم جدل و خطابه وجود دارد. بنابراین وی جدل و خطابه را بد نمیداند و از جمله مواردی که جدل و خطابه مفیدند در همین مورد است. لذا فرق مدینه فاضله با مدینه غیرفاضله این است که مدینه فاضله مبتنی بر برهان و فلسفه برهانی و مدینه غیرفاضله مبتنی بر فلسفه غیربرهانی است.
انتهای پیام/