به گزارش خبرنگار پایگاه خبری – تحلیلی مفتاح علوم انسانی اسلامی؛ به نقل از شبکه اجتهاد: موضوع «فقه مقاصدی» یا «مقاصدالشریعه» اگرچه بحث جدیدی بین فقها نیست، اما در سالهای اخیر مورد توجه و تبادل نظر بین اساتید و صاحبنظران فقهی قرار گرفتهاست. در این موضوع دو دیدگاه موافق و مخالف وجود دارد که هرازچندی به بهانهی نشستهای علمی به ابراز نظر میپردازند لکن قالب نشست علمی و گفتگوی رسانهای، به گونهای نیست که تمام ابعاد نظریه را منعکس کند. به همین بهانه و با توجه به نظرات گوناگون مطرح شده پیرامون این دلیل اصولی، جمعی از اساتید و پژوهشگران با استاد ابوالقاسم علیدوست، به عنوان یکی از مهمترین مدافعان مقاصد شریعت، در محل پژوهشگاه فقه معاصر به گفتگو نشستند. شاید بتوان گفت این جلسه، اولین یا یکی از اولین جلساتی بود که با حضور یک استاد صاحبنظر و همراهی اساتید سطوح عالی حوزه برگزار میشد؛ جلسهای که برخلاف قالب مرسوم گفتگوها، همراه با پرسشها و نقدهای فراوانی بود و حاصل آن، تبیین واضح و دقیق تمام ابعاد این نظریه توسط استاد علیدوست بود. دبیر علمی این جلسه، حجتالاسلام مصطفی دُرّی، و اساتید مشارکت کننده در گفتگو، حججاسلام محمد عشایری منفرد، کاظم حقانی فضل، مهدی رهنما و یاسر امینیان بودند. حاصل این گفتگوی طولانی، با ویرایش «اجتهاد» و حذف القاب از نگاه شما میگذرد: دُرّی: مباحثی که پیرامون نظریهی مقاصد شریعت مطرح است: چیستی، بایستهها، ابعاد و و چالشهای آن و احیانا فرعهای نادرست و اشکالاتی که نسبت به این نظریه از سالیان پیش یا دهههای پیش وجود داشته است. نظریهی مقاصد شریعت نه منحصر به فقه شیعی و نه منحصر به کشور ما است و هم به لحاظ جغرافیایی و هم به لحاظ مذهبی دیگران بر ما در این عرصه مقدم بودند. لذا به صورت کلی پرسشهایی پیرامون مقاصد است، نظر استاد علیدوست پیرامون آن و تقریری از نظریهی مقاصد که مورد پذیرش ایشان است و ابعاد و نقدهایی که وجود دارد. در بحث مقاصد از آقای عشایری درخواست شد مدیریت بحث مقاصد را بر عهده بگیرند که در ورود و خروج بحثها از مقصود اصلی دور نشویم. عشایری: اگر استاد علیدوست مصلحت میدانند در بخش اول درباره خوانش شیعی مقاصد شریعت برای فقه که از ابتکارات ایشان است، توضیح کوتاهی بفرمایند. استاد علیدوست: بسم ﷲ الرحمن الرحیم. اگر من خواسته باشم آن ۵۰ صفحهی نظریهی مقاصد که در فقه و مصلحت مندرج است در چند جمله خلاصه کنم این است که: نصوص دینی ما یعنی قرآن و روایات در یک نگاه کلان به «نصوص مبیّن مقاصد» و «نصوص مبیّن غیرمقاصد» تقسیم میشود. حالا غیرمقاصد میتواند احکام باشد، تاریخ باشد، سنن باشد، اخلاق باشد، البته اگر اخلاق جدا از احکام و با یک نگاه دیگر حساب کنیم. به عبارت دیگر که ما با آن کار داریم بگوییم که تنقسم به قسمین؛ نصوص مبیّن مقاصد و نصوص مبیّن شریعت. حالا ما با این بخش کار داریم. منظور از مقاصد یعنی اهداف کلان خداوند در بعث رسل، انزال کتاب و تشریع مقررات. پس مقاصد احکام نیست، چنانکه علل الشرایع و حِکَم احکام هم نیست، آن اهداف کلی که خداوند در قرآنش مخصوصا برای بعث رسل، انزال کتب و تشریع مقررات بیان میکند. به عنوان مثال میفرماید: «هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولًا مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَهَ»[۱]. در جای دیگر میفرماید: «لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمیزانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ»[۲]. در این آیات خود قرآن به صراحت و به ظهور بیان میکند که ما پیامبران و کتاب را برای چه فرستادیم تا الخ. اینها مقاصد میشود. اما یک بار میفرماید: «إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاهِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ إِلَى الْمَرافِقِ وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ إِلَى الْکَعْبَیْنِ وَ إِنْ کُنْتُمْ جُنُباً… فَتَیَمَّمُوا صَعیداً طَیِّباً»[۳] اینها مبیّن احکام هستند. حالا در اینجا سؤالی شکل میگیرد که آن نصوص مبیّن مقاصد… اصلا میتوانید کلمهی نصوص را هم بردارید و مقاصد بگویید که از همان نصوص درمیآید، این نصوص و این مقاصد چه نقشی در استنباط احکام دارد؟ طبیعتا جوابها میتواند مختلف باشد. یک جواب این است که هیچی، «کالحجر إلی جنب الانسان» و فقیه هم اصلا نباید به سراغ مقاصد برود و یکی از چیزهایی که اگر بخواهد اسلام را نابود کند ممکن است نابود کند همین رفتن به سراغ مقاصد و نصوص مقاصد است. خب این یک جواب میتواند باشد. جواب دوم میتواند این باشد که «له نقشٌ، له أثرٌ». میدانید که اگر در اینجا این حرف را بزنیم فوری یک باری بر دوش فقیه گذاشته میشود که پس برو و آن نقش و اثر را پیدا کن. اینجا است که باز در آن مقاله آوردهام که چهار جواب مختلف ممکن است داده شود. یک جواب اینکه اصالت با مقاصد است و لذا در ستیز با مقاصد و مبیّن احکام باید به سراغ مقاصد رفت. بله، اگر یک جا نص مبیّن حکم در راستای مقاصد بود، آن را میگیریم. مثل «النَّاسُ مُسَلَّطُونَ عَلَى أَمْوَالِهِمْ»، این با مقاصد سازگاری دارد، اما مثلا به گمان برخی «لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ»[۴] نمیسازد. نصوص مبیّن احکام را تختبند زمان و مکانش میکنیم و میگوییم که مال حالا نیست. بالأخره یک توجیهی میکنیم. اگر روایت باشد که میگوییم اسرائیلیات، مسیحیات و مجوسیات است، اگر قرآن باشد تختبند زمان و مکان میکنیم. این همان اندیشهای است که ما از آن به مقاصدبسند، یعنی اکتفا به مقاصد میکنیم. این در واقع دومین مورد و مقابل آن نفی کلی است. اندیشهی سوم میشود که ما باید نصوص مبین احکام را بگیریم اما در سایهی نصوص مبین مقاصد تفسیر کنیم. اینجا است که «ربّ نصٍ عام» در واقع عامنما که به خاطر مقاصد دیگر آن اطلاق و آن عموم را ندارد. اگر لازم شد مثالهایش را درون بحث میزنیم و «ربّ نصٍ خاص» که به خاطر مقاصد عام فهمیده میشود و یا در ستیز دو تا نص ممکن است تعدی و تجاوز کنیم و یکی از مرجحات را موافقت یک روایت با مقاصد در نظر بگیریم. در واقع نصمحور اما با نظارت بر مقاصد است. اینجا است که نصوص مبیّن مقاصد کارآیی تفسیری پیدا میکند، کارآیی ابزاری برای نصوص مبیّن احکام پیدا میکند. البته باز عکس این هم هست که ما مقاصد را محور قرار دهیم و البته در سایهی نصوص ممکن است تعدیلاتی در مقاصد صورت بدهیم. چون بنا نیست آنها الان خیلی در بحث ما مؤثر باشد و نوشتهاش هم هست، من در اینجا ۵ اندیشه را مطرح کردهام، در آنجا مطرح است. در واقع آنچه مهم است این است که یک فقیه باید در استنباط فارغ از نصوص مبیّن مقاصد باشد. خب میدانید خیلیها به این معتقدند و اصلا خطر میدانند. دوستان ما هستند و ابایی هم ندارند و با صدای بلند اعلان میکنند. یا اینکه باید مقاصد را در نظر بگیرد و به هر گزینهای رسید. ما معتقدیم که فقیه نمیتواند نسبت به نصوص مبیّن مقاصد در استنباط احکام بیتوجه باشد و اگرنه خروجی فتوای او گاهی چیزهایی به وجود میآورد که قابل التزام نیست. حالا باز مثالهای همهی اینها را در ادامه خواهیم گفت. اما بسنده کردن به مقاصد خطرناک است و باید کنار برود. این عصارهی صدها ساعت -اگر بگویم عصارهی هزاران ساعت است شاید کمی اغراق باشد- ولی قطعا عصارهی صدها ساعت مطالعهی چندین هزار صفحه کتاب است. این را با جرأت محضرتان عرض میکنم. یعنی این چیزی نبوده که با ۴-۵ صفحه بیان شود. البته این در ابتدا در دههی ۸۰ یک مقالهای در فقه اهل بیت(ع)، فقه و مقاصد شریعت شد. بعد به کتاب فقه و مصلحت آمد و اینجا ثبت و ضبط شد. بعضی از دوستان محترم مثلا میگویند برای اینکه تشابه با بعضی از اغیار نشود از عبارت مقاصد استفاده نکنید. او که پیشنهاد نمیدهد من چه بگویم، مثلا بگوییم اهداف عالیهی شریعت. اشکالی ندارد. دوستان هم بیشتر همان اهداف عالیهی شریعت را منعکس کنند، گرچه من نمیفهمم که چرا باید این کار را کرد. گذشتگان ما، مثلا علامه حلی چقدر از اصطلاحات دیگران استفاده میکند و آنها را بومی میکند. ولی حالا ما احتراماً لبرخی از اعزهای که برای آنها احترام قائل هستیم، میگوییم اهداف عالیهی شریعت در بحث رسل، انزال کتاب و تشریع مقررات. در دو دههای که من با این کار درگیر بودهام میخواهم بگویم که این بحث استفاده از اهداف عالی شریعت در استنباط بیشتر یک گفتمان است؛ یعنی نگاه و رویکرد است تا اینکه یک مسئلهی علمی باشد. مثلا قاعدهی لاتعاد، قاعدهی فراق، قاعدهی تجاوز گفته شود و بعد بگوید حالا موردش مثل چه چیزی است؟ آنچه که موافق است یک مثال بیاورد و آنچه که مخالف است رد کند. مثلا آیا لاتعاد با جهل تقصیری جاری میشود یا نمیشود؟ مثلا لاتعاد در جاهل مقصر جاری است یا مال جاهل قاصر است؟ این یک مسئله است، یک کسی میگوید که لاتعاد اطلاق دارد، یک کسی هم میگوید که اطلاق ندارد. آن کسی که میگوید اطلاق دارد در جاهل مقصر جاری میکند، آن کسی هم که میگوید ندارد در جاهل قاصر جاری نمیکند. اما بحث مقاصد و استفاده از اهداف عالی شریعت، گفتمان فقیه است و لذا کسی که نگاه او به شریعت این است که من باید شریعت را با مقاصد و اهداف عالی شریعت بسنجم. میدانید که اینها در عبادات و تعبدیات که جا ندارد، در سجدهی سهو و نماز مسافر و دماء ثلاثه که محل بحث نیست. در مسائل اجتماعی و سیاسی یک نگاه دارد و مثلا در مسائل خانواده هم همینطور است. به همین خاطر ممکن است خیلی جاها فتوایی که فقیه مخالف میدهد، ندهد. چون گفتمانش این است. در مقابل آن کسی که موافق نیست، شروع به توجیه کردن میکند. یکی از بزرگانی که من نسبت به او ارادت دارم چون خیلی دوست هستیم و بههرحال از اساتید هستند و شاید شاگردی ایشان را هم کرده باشید. ایشان زمانی میگفت: یک نفر، یک نفر – با تأکید هم میگفت – از فقها را بیاورید که این حرف را زده باشد. البته من طرف بحث ایشان نبودم، بعضی از دوستان کلاس ما از محقق اصفهانی آوردند. ایشان جواب داد: نه، از آقای تبریزی بیاورید! میخواهم گفتمان را بگویم. یعنی تا آنجا پیش میرود که از چه کسی یا از کدام کتاب میآورید. لذا من مطمئنم خیلی جاها که ما بگوییم اهداف عالی شریعت، آن فرد ممکن است به نحوی به علل و حِکَم ببرد. لذا میدانید الان بعضی از اعزه که با مقاصد مخالف هستند به این خاطر است که میگویند اینها علل احکام است. در صورتی که طبق بیان من مهم نیست که نامش را چه بگذاریم. بله، در چارت درست اینها اهداف عالی شریعت هستند ولی بنا نیست این گفتمان عوض شود. البته روشنگری برای کسانی که میگویند آردش را بخته و الکش را آویخته است فایدهای ندارد. بعضی کار را تمام کردهاند و به نتیجه هم رسیدهاند. باید به این توجه کنید. ولی هر چه بحث شود، روشنگرانه است. قطعا هدف ما این است که یک استنباط درستی در چارچوب انضباط فقهی داشته باشیم. این را هم به خاطر بعضی دفاعها بگویم. شاید هیچ طلبهای به اندازهی من از انضباط فقهی نگفته باشد. در سخنرانیها، در مصاحبهها، در این طرف و آن طرف دائما از انضباط فقهی صحبت میکنم، اما انضباط ممکن است تفسیر مختلفی داشته باشد. آخرین نکتهای که عرض میکنم که گاهی راه ما را با دوستان محترم جدا میکند این است که بعضی میگویند: ما قبول داریم، شارع نسبت به اهداف عالیهاش بیطرف نیست ولی این را در فقه نیاورید، خطرناک است. مثل استفاده از عقل که میگویند نیاورید، خطرناک است. یک تحلیل این است که ما بیاوریم و اینها را بومی کنیم. میدانید کاری که گذشتگان ما میکردند این بود، یعنی جناب علامه وقتی با اجماع اهل تسنن مواجه شد نگفت که من دیگر اجماع نمیگویم، مثلا مِجماع میگویم. این را نگفت. آن را در کتابش آورد اما آن را بومی شیعی کرد. چه کرد؟ محقق قبل از علامه گفت: ما هم اجماع را قبول داریم، اما اجماعی که معصوم داخل آن باشد. یعنی بومی کردن آنچه که به نظر میرسد نمیتوان از آن عبور کرد و یک ضرورت است. و هکذا بحثهای دیگری که شما میبینید خیلی از اصول ما بر اساس کتب اهل تسنن است اما شیعی شد. لذا الان اصول فقه ما شیعی است و یا فلسفه وقتی از یونان میآید میدانید که حدود ۲۰۰ مسئله دارد ولی در اسلام به حدود ۷۰۰ مسئله میرسد. یعنی فلاسفهی اسلام فلسفه را میگیرند و آن را بومی میکنند. یک اختلافی که معمولا ما با بعضی از دوستان محترم داریم همین است که آیا باید موضع سلبی گرفت؟ این راجع به اهداف عالی شریعت هم نیست، خود عقل هم همینطور است. میدانید که بعضی میگویند ما اگر بخواهیم به دنبال عقل و ملاکات احکام برویم خطرناک است و لذا راهش را میبندند. مثل حضرت آقای خوئی که میفرمایند: این قاعدهی ملازم کبرایی است که صغری ندارد. حالا کسی مثل آقا مصطفی خمینی میگوید از اباطیل است. خب باید بحث کنیم و ببینیم که از اباطیل است یا نه. کسی میگوید: کبری درست است، از اباطیل نیست ولی کبرائی که «لا صغری لها»، آقای خوئی در محاضرات، جلد ۳، صفحهی ۷۰ دارند. اما بعضی ممکن است این بحث را بگیرند و حتی یک فقه و عقل هم بنویسند که مثلا به گمان خودشان دارند این را منضبط و آسیبشناسی میکنند. در واقع دو رفتار است که در مسئله وجود دارد. من برای ادامهی بحث در محضر شما هستم.