دکتر آلدو روکو ویتاله، استاد فلسفه حقوق در دانشگاه اروپایی رم، با طرح چند پرسش بنیادین صحبت خود را آغاز نمود: آزادی چیست؟ در چه شرایطی میتوانیم خود را واقعاً آزاد بدانیم؟ چه سازوکار حقوقی و سیاسی میتواند ضامن تحقق آزادی باشد؟ و از همه مهمتر، آیا جوامع غربی، که مدعی پاسداری از آزادیاند، در واقعیت هم چنین تضمینی را فراهم میکنند؟ آیا انسان غربی واقعاً آزاد است؟
وی با اشاره به دیالکتیک فرهنگی پرشتاب و در بسیاری موارد تضادآمیز میان شرق و غرب، تأکید کرد که نخستین گام در فهم مسئله آزادی، بازاندیشی در این باور رایج است که غرب مهد آزادی است. اما واقعیتهای معاصر، نشانههایی متضاد با این ادعا ارائه میدهند: این استاد فلسفه حقوق افرود: نفوذ فزاینده فناوری در زندگی روزمره انسان غربی، آمیختگی سیاستورزی با منافع اقتصادی و امنیت خصوصی، فروپاشی تدریجی ارزشهای اخلاقی بنیادین، و رنگباختن افقهای معنوی و متعالیِ مسیحیت، همگی حاکی از بروز بحران عمیقی در تعریف و تحقق آزادی در جوامع غربیاند. وی معتقد است که با یک سناریوی پیچیده و چندوجهی روبهرو هستیم که ایجاب میکند مفهوم آزادی را در فضای فکری و اجتماعی غرب بهطور اساسی بازتعریف کنیم. فرهنگ غربی، بنا به تحلیل ایشان، دچار نوعی بحران هویت و گسست فرهنگی شده است؛ بحرانی که به تعبیر خودشان، حتی پاپ بندیکت شانزدهم نیز به آن اشاره داشته است. پاپ گفته بود: فرهنگ غرب نه خود را میشناسد، نه فرهنگهای دیگر را، و نه توان معرفی خویش به جامعه جهانی را دارد. دکتر ویتاله اشاره به پیشرفتهای شگفتانگیز فناوری، ابزارهای ارتباطی گسترده و جهانیشدن رسانه، گفت: این پیشرفتها، فاصله فرهنگی میان شرق و غرب نهتنها کاهش نیافته بلکه بهمراتب از گذشته بیشتر شده است. یکی از عوامل اصلی این فاصله، سکولاریزاسیون افراطی جوامع غربی است؛ جایی که فناوری و اقتصاد، جای ارزشها را گرفتهاند و «مادیگرایی» تبدیل به معیار نهایی در سنجش همه چیز شده است. در چنین شرایطی، ارزشهای انسانی و معنوی تضعیف شدهاند و آزادی از مفهوم اصیل خود تهی شده و به رهاسازی فرد برای پیروی از امیال شخصی فروکاسته شده است. این نوع آزادی، که هیچ گونه محدودیت اخلاقی و انسانی را برنمیتابد، نهتنها به بینظمی اجتماعی منجر میشود بلکه زمینهساز حرکت بهسوی استبداد نیز هست. از نگاه دکتر ویتاله، کرامت انسانی باید نقطه تعادل و مرز آزادی باشد؛ اما در جوامع غربی، این کرامت نادیده گرفته شده و آزادی بهگونهای تعریف شده که عملاً از هر چارچوب حقوقی و اخلاقی فراتر رفته و به بیقانونی بدل شده است. نمونهای از این مسئله را میتوان در عملکرد اتحادیه اروپا مشاهده کرد. این اتحادیه، نهتنها در حوزه اقتصاد و سیاست، بلکه حتی در تعریف مفاهیم ارزشی چون آزادی نیز، هویت فرهنگی ملتها را نادیده گرفته و تعاریف یکسان و کلیگرایانهای را به همه کشورها تحمیل کرده است، بیآنکه به تفاوتهای تاریخی، دینی و فرهنگی هر ملت توجه داشته باشد. وی افزود: ما در سالهای اخیر معنای واقعی آزادی را در غرب از دست دادهایم. «حقوق طبیعی بشر» – که باید محور تعریف آزادی باشد – در عمل کنار گذاشته شده و تمام ارزشگذاریها بر مبنای سود مادی صورت میگیرد. ایشان همچنین به نقل قولی از یک فیلسوف روسی اشاره کردند که خطاب به دانشجویان خود گفته بود:آزادی، بدون پیوند با حقیقت، فاقد هویت واقعی است. از نظر این استاد فلسفه حقوق، آزادی اگر بر بنیان حقیقت و کرامت انسانی استوار نباشد، دیگر آزادی واقعی نیست؛ بلکه صرفاً ابزاری برای توجیه امیال فردی و بازتولید نظامهای بیریشه و بیمعنا خواهد بود.وی با اشاره به تحولات فرهنگی عمیقی در غرب و ایران از قرن شانزدهم به بعد گفت: این دوره، که میتوان آن را آستانهی مدرنیته در هر دو حوزهی تمدنی دانست، در ایران با شکلگیری حکومت صفویان و گسترش آموزههای شیعی همراه بود و تأثیرات مهمی بر ساختار فکری و سیاسی کشور گذاشت. در غرب نیز، این دوران با تحولی عمیق در تفکر فلسفی همراه شد؛ بهگونهای که مطالعات علمی، در بستری آغشته به گرایشهای جادویی و غیبی، رفتهرفته به شکلگیری بنیانهای فکری جدیدی منجر شد که محور آن، تأکید بر آزادی فردی و حقوق بشر بود. اما این جریان، نوعی انسانشناسی انتزاعی و گاه تحریفشده را رواج داد؛ انسانشناسیای که سعی میکرد مرجعیت الهی را (که پیشتر در طبیعت و وحی ریشه داشت) به مرجعیت انسان و عقل خودبنیاد منتقل کند.
وی افزود: بهعبارت دیگر، در این روند، حقیقت دیگر امری فراتر و مستقل از انسان تلقی نشد، بلکه این انسان بود که با اراده و عقل خود، باید حقیقت را تعریف کند. از دید سنت کاتولیکی اما، آزادی دینی تنها بر پایهی آزادی وجدان تعریف نمیشود؛ بلکه بالعکس، آزادی وجدان از آزادی دینی نشئت میگیرد. در این چارچوب، آزادی نباید بهگونهای مطلق تلقی شود که مدعی باشد معیارهای وجودی و رفتاری خود را به شکل خودسرانه تعیین میکند، بلکه همواره باید خود را در خدمت انسان و کرامت انسانی قرار دهد؛ چه در عمل اجتماعی و سیاسی، و چه در مشارکت مؤمنانه در حیات دینی. بنابراین، وظیفهی اصلی ساختارهای سیاسی و اجتماعی این است که اعمال آزادی دینی را بهطور مثبت تضمین کنند؛ خواه با بهرسمیتشناختن فضای عمومی برای بیان آزادانهی ایمان، و خواه از طریق حمایت از نهادهایی مانند خانواده، آموزش، و تحقیق. دکتر کاریا ادامه داد: پاپ پیوس دوازدهم و سپس شورای دوم واتیکان در سال ۱۹۶۲، بر این اصل تأکید داشتند که حق آزادی دینی با یک مسئولیت اخلاقی گره خورده است: جستجوی حقیقت با تمام توان. این حق بر گرایش فردی استوار نیست، بلکه در سرشت و طبیعت انسان ریشه دارد و تابع «قانون طبیعی و الهی» است که معیار نهایی برای زندگی انسانی محسوب میشود. بنابراین، هر انسانی هم حق دارد و هم وظیفه دارد که حقیقت را (بهویژه در حوزهی ایمان و دین) جستجو کند و برای این کار از ابزارهای مناسب شناخت و قضاوت وجدانی بهره گیرد. وی در ادامه، نتایج مطالعات خود درباره آزادی دینی در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران را بیان کرد: قانون اساسی ایران که در سال ۱۳۶۸ به تصویب رسید و در سال ۱۳۸۰ (2001) اصلاح شد، اصولی را در حوزه آزادیهای دینی و جستجوی حقیقت به رسمیت میشناسد: