تنظیمات
اندازه فونت :
چاپ خبر
گزارش اختصاصی پایگاه خبری علوم انسانی مفتاح از نشست «نقش فلسفه اسلامی در تمدن سازی» با حضور حجت‌الاسلام و المسلمین مهدی زمانی فرد، استاد درس خارج فقه و اصول حوزه علمیه خراسان؛ نسبت میان حکمت نظری و تحقق تمدن اسلامی / حکومت مهدوی تجلی اوج فلسفه و حکمت است استاد درس خارج فقه و اصول حوزه علمیه خراسان: اکنون بخش عمده جهان، ذیل تمدن سکولار تعریف می‌شود؛ تمدنی که ریشه در آموزه‌های دینی ندارد، بلکه بر پایه قدرت و مادیت بنا شده است. در مقابل، تمدن اسلامی بر اساس توحید و تعالیم الهی شکل می‌گیرد. این دو تمدن طبیعتاً در برابر هم قرار می‌گیرند و تعارض آن‌ها همان چیزی است که امروز در سطح جهانی شاهد آن هستیم. بسیاری از فجایع معاصر ناشی از تمدن غیردینی است که فلسفه‌اش بر قدرت‌طلبی و ثروت‌محوری بنا شده و همین رویکرد، ساختارهای استکباری و اتحادهای سلطه‌گرانه شرق و غرب را پدید آورده است.

به گزارش خبرنگار پایگاه خبری علوم انسانی مفتاح، به نقل از خبرنگار مهر، نشست علمی «نقش فلسفه اسلامی در تمدن سازی» با ارائه حجت‌الاسلام و المسلمین مهدی زمانی فرد، مدرس خارج حوزه علمیه خراسان در ششمین دوره از برنامه های مدرسه فصلی تخصصی آموزش حکمت در مدرسه علمیه عباسقلی خان در تاریخ پنجشنبه ۳۰ مرداد برگزار شد. در این نشست نقش فلسفه اسلامی در تمدن اسلامی مورد بررسی قرار گرفت و با محوریت دو حکت نظری و عملی، به مبانی تشکیل حکومت نوین اسلامی پرداخته شد.

نقش و جایگاه فلسفه اسلامی در تمدن اسلامی

اصل این نشست بر محور «امتداد اجتماعی فلسفه» است؛ موضوعی بسیار مهم برای پژوهشگران عرصه فلسفه. مقصود این است که فلسفه صرفاً در بُعد نظری متوقف نماند، بلکه به حوزه عمل و زندگی اجتماعی وارد شود و آثار آن در حیات جمعی انسان‌ها ملموس گردد. این موضوع اصلی بحث است و هر یک از استادان حاضر در جلسه، به بخشی از آن خواهند پرداخت. آنچه بنده در خدمت حضار محترم ارائه می‌دهم، با عنوان «نقش و جایگاه فلسفه اسلامی در تمدن اسلامی» مطرح می‌شود. پیش از ورود به اصل بحث، سه مقدمه عرض می‌کنم:

مقدمه نخست: تعریف تمدن

موضوع اصلی ما «تمدن» است. درباره تمدن تعاریف متعددی ارائه شده، اما به‌طور خلاصه تمدن را می‌توان «ایجاد زندگی اجتماعی مناسب» دانست. در اینجا باید بین «مدنیت» و «تمدن» تفاوت قائل شد. مدنیت به معنای اصل زندگی اجتماعی انسان است؛ همان‌طور که گفته می‌شود انسان موجودی «مدنی بالطبع» است. اما تمدن ـ که در حقیقت صورت مزید مدنیت است ـ به معنای «ایجاد و تحقق‌بخشیدن به یک زندگی اجتماعی مطلوب» است؛ زندگی‌ای که انسان در بستر آن بتواند شکوفا شود. این بحث سابقه‌ای طولانی در اندیشه فلسفی مسلمانان دارد. فیلسوفانی چون فارابی با طرح ایده «مدینه فاضله» در واقع به همین معنا پرداخته‌اند. بنابراین، اگر بخواهیم تعریف تمدن را در یک جمله خلاصه کنیم: «تمدن یعنی ایجاد زندگی اجتماعی مناسب.»

مقدمه دوم: تقسیم تمدن

تمدن را می‌توان به دو دسته کلی تقسیم کرد: تمدن دینی و تمدن غیردینی.
  • تمدن دینی آن است که زندگی اجتماعی را بر اساس آموزه‌های الهی سامان دهد.
  • تمدن غیردینی نیز بر مبنای عقل بشری و جدای از تعالیم دینی شکل می‌گیرد.
اکنون بخش عمده جهان، ذیل تمدن سکولار تعریف می‌شود؛ تمدنی که ریشه در آموزه‌های دینی ندارد، بلکه بر پایه قدرت و مادیت بنا شده است. در مقابل، تمدن اسلامی بر اساس توحید و تعالیم الهی شکل می‌گیرد. این دو تمدن طبیعتاً در برابر هم قرار می‌گیرند و تعارض آن‌ها همان چیزی است که امروز در سطح جهانی شاهد آن هستیم. بسیاری از فجایع معاصر ناشی از تمدن غیردینی است که فلسفه‌اش بر قدرت‌طلبی و ثروت‌محوری بنا شده و همین رویکرد، ساختارهای استکباری و اتحادهای سلطه‌گرانه شرق و غرب را پدید آورده است.

مقدمه سوم: نسبت اسلام و تمدن

سؤال اصلی این است که آیا اسلام به‌عنوان یک دین، دارای تمدن است یا خیر؟ در میان خود مسلمانان، دو دیدگاه وجود دارد:
  1. دیدگاه نخست: اسلام تمدن دارد.
این دیدگاه هم بر اساس عقل و هم بر اساس نقل قابل دفاع است.
  • از منظر عقل: رسالت دین ارائه بهترین روش زندگی به انسان است و واژه «دین» به معنای «روش زندگی» است، نه صرفاً مجموعه‌ای از احکام. بنابراین، زندگی مطلوب انسانی بدون تمدن محقق نمی‌شود.
  • از منظر نقل: آیات قرآن، به‌ویژه آیاتی همچون «هُوَ الَّذی أَرسَلَ رَسولَهُ بالهُدى و دینِ الحق لِیُظهِرَهُ عَلَى الدّینِ كُلِّهِ…» نشان می‌دهد که دین اسلام برای غلبه بر تمام نظامات اجتماعی و سبک‌های زندگی آمده است. پس اسلام پرچمدار یک تمدن جهانی است.
  1. دیدگاه دوم: اسلام تمدن ندارد.
این گروه که متأسفانه در میان برخی حوزویان نیز حضور دارند، اسلام را صرفاً ناظر به احکام فردی می‌دانند؛ همان چیزی که در رساله‌های عملیه آمده است. از نظر آن‌ها اسلام نه نظام اقتصادی دارد، نه نظام سیاسی و نه دیگر نظامات اجتماعی. در نتیجه، نمی‌تواند به‌عنوان تمدن مطرح شود. این دیدگاه دوم سبب می‌شود که اسلام تنها به مجموعه‌ای از احکام فردی فروکاسته شود، در حالی‌که واقعیت چنین نیست. اسلام با تکیه بر عقل و نقل، واجد ظرفیت تمدنی است و می‌تواند نظام‌های گوناگون (سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و حقوقی) را در کنار هم قرار دهد و تمدنی منسجم بسازد.

ورود به بحث اصلی: نقش فلسفه در تمدن اسلامی

پس از این مقدمات، اکنون به بحث اصلی می‌رسیم: فلسفه چه نقشی در تمدن اسلامی دارد؟ فلاسفه اسلامی فلسفه را به دو بخش تقسیم کرده‌اند:
  • حکمت نظری
  • حکمت عملی
هر یک از این دو بخش نقشی در ساخت تمدن اسلامی ایفا می‌کنند. برای توضیح بهتر، تمدن را می‌توان به یک ساختمان عظیم تشبیه کرد که سه بخش دارد:
  1. بنیاد (فونداسیون): زیربنای اصلی که همه‌چیز بر آن استوار است.
  2. اسکلت: ساختار اصلی که بر فونداسیون بنا می‌شود.
  3. فضاسازی داخلی: اتاق‌ها و اجزای کاربردی که در اسکلت جای می‌گیرند.
تمدن نیز چنین است. نخستین گام در ایجاد تمدن، تعیین زاویه دید و مبانی بنیادین است. این مبانی همان فونداسیون تمدن محسوب می‌شوند و نقش فلسفه در اینجا برجسته است. فلسفه اسلامی در چهار حوزه اصلی نقش زیربنایی ایفا می‌کند که یکی از آن‌ها معرفت‌شناسی است. برای نمونه، یکی از پرسش‌های بنیادین چنین است:
  • آیا انسان می‌تواند جهان خارج را بشناسد؟
  • اگر بله، این شناخت مطلق است یا نسبی؟
در پاسخ، سه دیدگاه پدید آمده است:
  1. سوفسطائیان: معتقدند انسان اساساً قادر به شناخت جهان خارج نیست و هرچه در ذهن دارد صرفاً توهم و خیال است؛ همچون خواب.
  2. نسبی‌گرایان: بر این باورند که شناخت ممکن است، اما همواره نسبی است و نمی‌توان به معرفتی مطلق و قطعی دست یافت.
  3. جزم‌گرایان: قائل‌اند که انسان می‌تواند به شناخت یقینی و معتبر از جهان خارج برسد.
هر یک از این مواضع فلسفی تأثیر مستقیمی بر امکان یا عدم امکان تمدن‌سازی دارد. برای مثال، اگر دیدگاه سوفسطائی پذیرفته شود، اساساً هر نوع تمدن‌سازی غیرممکن خواهد بود.

حکمت نظری

حکمت نظری وظیفه دارد زیربنای فکری و معرفتی تمدن اسلامی را تأمین کند. این بخش به پرسش‌های بنیادین می‌پردازد و در چهار محور اصلی مبانی تمدن را می‌سازد:
  1. معرفت‌شناسی: نگاه انسان به امکان شناخت و حدود آن. آیا شناخت جهان خارج ممکن است یا نه؟ اگر ممکن است، آیا مطلق است یا نسبی؟
    • سوفسطائیان می‌گفتند شناخت ممکن نیست.
    • نسبی‌گرایان می‌گفتند شناخت ممکن است، اما همواره نسبی و محدود است.
    • در مقابل، حکمت اسلامی بر این باور است که انسان می‌تواند به شناخت معتبر و یقینی دست یابد. این مبنا شرط لازم برای تمدن‌سازی است.
  2. هستی‌شناسی: دیدگاه فلسفی نسبت به وجود و واقعیت. آیا عالم ماده همه هستی است یا ماوراء طبیعت نیز حقیقت دارد؟ تمدنی که صرفاً بر ماده استوار باشد، به سکولاریسم و مادیت ختم می‌شود؛ در حالی که فلسفه اسلامی با پذیرش مراتب وجود، هستی را به ماوراء طبیعت و خداوند متصل می‌داند. همین نگاه، تمدن اسلامی را از تمدن سکولار جدا می‌کند.
  3. انسان‌شناسی: نگاه ما به حقیقت انسان چیست؟ آیا انسان صرفاً موجودی مادی و حیوانی پیشرفته است یا موجودی دوبُعدی است که هم بُعد مادی دارد و هم بُعد روحانی و الهی؟ فلسفه اسلامی انسان را موجودی مرکب از جسم و روح می‌داند و همین مبنا، در طراحی نظام‌های اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی نقش بنیادین ایفا می‌کند.
  4. جهان‌شناسی و غایت‌شناسی: آیا جهان هدفمند است یا بی‌معنا؟ اگر هدف دارد، این هدف چیست و به کجا منتهی می‌شود؟ تمدن اسلامی بر اساس غایت‌مندی جهان و حرکت آن به سوی خداوند و کمال انسانی شکل می‌گیرد، در حالی که تمدن سکولار اغلب به اصالت لذت و قدرت بسنده می‌کند.
این چهار محور، فونداسیون و شالوده تمدن اسلامی را تشکیل می‌دهند و نقش حکمت نظری در همین مرحله تعیین‌کننده است.

حکمت عملی

پس از آنکه زیربنا و شالوده با حکمت نظری فراهم شد، نوبت به حکمت عملی می‌رسد. حکمت عملی به حوزه‌های رفتار، اخلاق و سیاست می‌پردازد و ساختارهای عینی تمدن را شکل می‌دهد. حکمت عملی سه بخش دارد:
  1. اخلاق فردی: سامان دادن به زندگی و رفتار فردی انسان بر اساس فضایل اخلاقی.
  2. تدبیر منزل: سامان‌دهی روابط خانوادگی و زندگی جمعی کوچک.
  3. سیاست مدن: تنظیم زندگی اجتماعی بزرگ و مدیریت جامعه.
همین سه شاخه حکمت عملی، به‌طور مستقیم در ساخت تمدن اسلامی دخالت می‌کنند. سیاست مدن به معنای واقعی کلمه همان نظام اجتماعی و سیاسی است که بخش مهمی از تمدن را می‌سازد.

محور اول: معرفت‌شناسی

امروز نگاه غالب در فلسفه غرب در حوزه معرفت‌شناسی، نظریات نسبی‌گرایانه است. نخستین کسی که بذر نسبیت را در فلسفه کاشت، «ایمانوئل کانت» فیلسوف آلمانی بود. کانت معتقد بود عقل نظری در شناخت جهان خارج دخالت می‌کند، اما این شناخت، نسبی است و هرگز به مطلق نمی‌رسد. این نگاه بسیار اثرگذار است؛ زیرا وقتی نسبیت به مسائل اجتماعی وارد می‌شود، دیگر نمی‌توان قوانین ثابت و همیشگی ارائه کرد. مثلا در مورد حجاب، نسبی‌گرا می‌گوید: گاهی خوب است و گاهی خیر؛ بسته به شرایط اجتماعی. یعنی آموزه‌های اخلاقی یا اجتماعی، نمی‌توانند دائماً ثابت باشند. علت آن هم به زیرساخت معرفتی برمی‌گردد: چون شناخت مطلق را انکار می‌کند، هیچ قانون یا حکم جزمی و همیشگی نمی‌تواند وجود داشته باشد. اما در نگاه دینی، بخش مهمی از آموزه‌ها ــ اعم از اعتقادی و اخلاقی ــ ثابت هستند. بنابراین نسبی‌گرایی به‌طور طبیعی با بخش زیادی از دین ناسازگار می‌شود. در مقابل، متفکران مسلمان دیدگاهی سوم را مطرح کرده‌اند: «شناخت جزمی و مطلق هم ممکن است و هم واقعیت دارد.» این دیدگاه، اساس تمدن‌سازی اسلامی را می‌سازد. در واقع، نخستین و مهم‌ترین محور زیرساختی تمدن که فلسفه عهده‌دار آن است، معرفت‌شناسی است. تفاوت بنیادین تمدن اسلامی و تمدن غربی نیز از همین‌جا آغاز می‌شود: اگر نگاه ما در معرفت، شکاک یا نسبی‌گرا باشد، نتیجه تمدنی کاملاً متفاوت از تمدنی خواهد بود که بر اساس معرفت یقینی و مطلق بنا شده است.

محور دوم: هستی‌شناسی

پس از امکان معرفت، نوبت به شناخت هستی می‌رسد. در اینجا نگاه‌ها بسیار تعیین‌کننده است:
  • اگر جهان را دارای مبدأ و معاد بدانیم، این امر عمیقاً بر تمدن اثر می‌گذارد.
  • اما اگر نگاه ما الحادی باشد و هستی را بی‌مبدأ و بی‌معاد تصور کنیم، تمدنی شکل می‌گیرد که به‌کلی متفاوت از تمدن الهی است.
فلسفه اسلامی با طرح مباحثی چون «نظام علت و معلول»، «علل طولی»، «عوالم مجرد»، «عالم مثال» و … نگاه کاملاً متفاوتی از جهان ارائه می‌کند. در این نگاه، عالم فقط ماده نیست؛ بلکه عوالم بالاتری نیز دارد. در نتیجه، مبدأ و معاد نیز پذیرفته می‌شوند. به همین دلیل است که تمدن اسلامی در بنیاد خود با تمدن غربی تفاوتی آشکار دارد.

محور سوم: خداشناسی و الهیات

سومین عرصه تأثیر فلسفه در تمدن، الهیات است. برخی فیلسوفان بر وجود خدا اذعان دارند، اما در ربوبیت دچار شرک می‌شوند؛ یعنی برای خدا شریک قائلند. این دیدگاه تمدنی متفاوت می‌سازد. در مقابل، فلسفه اسلامی بر توحید محض تأکید دارد: توحید ذات، توحید صفات و توحید افعال. این نگاه توحیدی، جامعه‌ای توحیدی می‌سازد. به‌ویژه فلسفه صدرایی با طرح نظریه «وحدت در کثرت و کثرت در وحدت» زیربنایی بی‌بدیل برای تمدن‌سازی فراهم کرده است. خداوند در همه عالم حضور دارد و همه چیز از او نشأت می‌گیرد. بر این اساس، حوزه‌های سیاست، اقتصاد، حقوق و فرهنگ، همگی باید با این نگاه توحیدی بازسازی شوند. برای نمونه، اقتصاد توحیدی با اقتصاد غیرتوحیدی کاملاً متفاوت است. قرآن بر قرض‌الحسنه تأکید می‌کند و آن را «قرض به خدا» می‌داند. چنین نگرشی ناشی از همان مبنای فلسفی است که نزول وحدت در کثرت را توضیح می‌دهد. این نگاه الهیاتی و فلسفی، پشتوانه شکل‌گیری تمدنی توحیدی است.

محور چهارم: انسان‌شناسی

آخرین محور، انسان‌شناسی است که در واقع برآیند سه محور پیشین است. پرسش‌های بنیادین این بخش عبارتند از:
  • انسان کیست؟
  • از کجا آمده و به کجا می‌رود؟
  • سرمایه‌های وجودی او چیست و چگونه باید از قوه به فعلیت برسد؟
فلسفه اسلامی با طرح مباحث «نفس» تلاش می‌کند پاسخ صحیحی به این پرسش‌ها دهد. در این نگاه، انسان موجودی است که می‌تواند به اوج کمال برسد. به تعبیر روایات:( من عرف نفسه فقد عرف ربه) هر کس خود را بشناسد، پروردگارش را شناخته است. اما تفاوت فلسفه اسلامی و فلسفه غرب در همین‌جاست. غرب نیز انسان‌محور است، اما «انسانی» که آنها می‌گویند، انسانی است که جای خدا می‌نشیند. انسانی که باید اراده‌اش بر همه‌چیز حاکم باشد. نتیجه چنین نگاهی همان چیزی است که امروز در تمدن غرب می‌بینیم:
  • در سیاست، لیبرالیسم؛
  • در معرفت، پلورالیسم؛
  • در دین‌شناسی، سکولاریسم؛
  • و در زندگی اجتماعی، آزادی مطلق فردی.
در این نگاه، هرچه انسان بخواهد، محور است. اراده او معیار نهایی است. به همین دلیل تمدن غرب به این شکل درآمده است. اما در فلسفه اسلامی، انسان عبد خدا است؛ موجودی که باید با عبودیت به کمال برسد، نه با خدایی کردن. تمامی این تفاوت‌ها از علوم عقلی نشأت می‌گیرند: معرفت‌شناسی، هستی‌شناسی، خداشناسی و انسان‌شناسی. غربی‌ها نیز از کانت به بعد، فلسفه را ساختند و امتداد اجتماعی آن را تحقق بخشیدند. تمدن غربی دقیقاً بر این مبانی بنا شده است. اما در نقطه مقابل، تمدن اسلامی نیز بر اساس مبانی معرفت‌شناختی، هستی‌شناختی، الهیاتی و انسان‌شناختی خاص خود بنا می‌شود و نتایج اجتماعی و سیاسی کاملاً متفاوتی به بار می‌آورد.

جبر و اختیار

بحث جبر و اختیار در زندگی اجتماعی از جمله موضوعاتی است که هم در سخنان ائمه علیهم‌السلام آمده و هم پشتوانه‌های عقلی محکمی دارد. تعبیر معروف «لا جبر و لا تفویض بل امر بین الامرین» دقیقاً در همین زمینه مطرح شده است. اگر این بحث به‌طور عمیق باز شود، آثار اجتماعی بسیار مهمی خواهد داشت. جبر به رکود و خمود جامعه منجر می‌شود و تفویض نیز به معنای جدا شدن جامعه از مبدأ هستی است. اما نظریه «امر بین الامرین» می‌گوید: شما هم باید تلاش اجتماعی داشته باشید و هم به عالم بالا متکی باشید. یعنی نه تفویض است ـ که انسان را جدا از خدا بداند ـ و نه جبر است ـ که اصلاً برنامه و اختیار را از بین ببرد. بلکه راه میانه آن است که هم کار و تلاش داشته باشی، و هم توکل و تسلیم در برابر خدا. در این نگاه، جامعه‌ای شکل می‌گیرد که هم به تلاش و کوشش اهمیت می‌دهد، و هم به امدادهای الهی، آرامش، تسلیم و اعتماد بر خداوند. چنین جامعه‌ای همان تمدن نبوی است؛ همان‌گونه که پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله نیز عمل می‌کرد: هم تلاش می‌نمود و هم از امدادهای غیبی الهی بهره‌مند می‌شد. بنابراین، تمدنی که بر اساس این نگاه هستی‌شناسی و نظام علی و معلولی شکل گیرد، تمدنی متفاوت و زنده خواهد بود. طلاب و فضلای عزیز باید توجه کنند که مسئله علیت یکی از شاهکارهای عظیم فلسفه اسلامی است. هرچه در عمق این نظام علی و معلولی بیشتر غور کنیم، آثار اجتماعی آن پررنگ‌تر و روشن‌تر خواهد شد. همچنین مباحث مربوط به نفس و روح نیز در همین چارچوب معنا می‌یابد. در نتیجه، مجموعه مباحث حکمت نظری، زیربنای اصلی تمدن اسلامی را تشکیل می‌دهد. تمدن اسلامی یعنی همان زندگی اجتماعی متناسبی که بر پایه این چهار محور اساسی شکل گرفته است:
  1. معرفت‌شناسی
  2. هستی‌شناسی
  3. الهیات و خداشناسی
  4. انسان‌شناسی
پس خلاصه بحث در بخش حکمت نظری این است که حکمت نظری، تأمین‌کننده زیرساخت‌های تمدن اسلامی در این چهار محور کلیدی است. اما بخش دوم، حکمت عملی است. همان‌گونه که از قدیم گفته می‌شد، حکمت به دو بخش نظری و عملی تقسیم می‌شود. حکمت عملی نیز شامل سه حوزه اصلی است:
  1. اخلاق فردی
  2. تدبیر منزل
  3. سیاست مدن
تمدن که به معنای زندگی اجتماعی متناسب است، بدون حکمت عملی تحقق نمی‌یابد. یکی از ابعاد مهم زندگی اجتماعی، اخلاق است. اگر قرار باشد تمدنی شایسته و متناسب با شأن انسان ساخته شود ـ همان چیزی که «مدینه فاضله» نامیده می‌شود ـ نقش اخلاق در آن بسیار پررنگ خواهد بود. اخلاق و فرهنگ، در تمدن نقشی کلیدی دارند. ممکن است تمدنی از نظر علمی و فناوری پیشرفته باشد، اما اگر از اخلاق تهی باشد، پایدار نخواهد ماند. برای نمونه، تمدن غربی را می‌بینیم که در اوج تکنولوژی است، اما در عرصه اخلاق بسیار ضعیف و کمرنگ. البته نمی‌توان گفت در غرب هیچ اخلاقی وجود ندارد، اما دامنه و عمق آن بسیار محدود است. بنابراین تمدنی که تنها به علم و فناوری بسنده کند و از اخلاق غفلت نماید، تمدنی ناقص خواهد بود. حکمت عملی در فلسفه اسلامی، زیرساخت همین مباحث اخلاقی را فراهم می‌آورد. تمدنی ماندگار است که در کنار بنیان‌های نظری و علمی، پایه‌های اخلاقی و عملی نیز داشته باشد. بزرگان فلسفه ما علاوه بر آثار ارزشمند در حوزه حکمت نظری، در زمینه حکمت عملی نیز تألیفات مهمی بر جای گذاشته‌اند، چرا که تمدن بر محور انسان شکل می‌گیرد و یکی از ابعاد مهم انسان، اخلاق اوست. حال اگر بخواهیم وارد فلسفه اخلاق شویم، نخستین پرسش این است که منشأ حسن و قبح چیست؟ مکاتب اخلاقی پاسخ‌های متفاوتی داده‌اند:
  • مکتب قدرت: نیچه می‌گفت ملاک حسن، قدرت است. هر که قدرت دارد، کارهایش خوب است؛ ضعیف هر کاری بکند بد است. این دیدگاه، همان پشتوانه فکری نازیسم و هیتلر شد. او تحت تأثیر نیچه باور داشت که باید مقتدر بود و با قدرت به اهداف رسید. همین تفکر دنیا را به جنگ جهانی کشاند.
  • مکتب اقتصاد: مارکسیسم می‌گوید منشأ حسن و قبح، اقتصاد است. اگر اقتصاد درست شود، همه چیز درست می‌شود. پس معیار، ثروت و مناسبات اقتصادی است.
  • مکتب لذت: معیار خوبی و بدی، لذت و درد است. هرچه انسان را به لذت برساند خوب است و هرچه رنج‌آور باشد بد است. در این مکتب حتی بی‌حجابی هم می‌تواند خوب قلمداد شود، چون لذت عمومی ایجاد می‌کند.
اما در مکتب اخلاق اسلامی، معیار حسن و قبح چیزی دیگر است: قرب الهی. هر آنچه انسان را به خدا نزدیک کند، خوب است و هر چه او را دور کند، بد است. معیار نه قدرت است، نه ثروت، نه لذت؛ بلکه خداوند و کمال مطلق است. انسان باید در مسیر کمال مطلق حرکت کند. این همان تفاوت بنیادین است. در فلسفه اخلاق اسلامی، گزاره‌های اخلاقی تنها با تکیه بر یک عقبه معرفتی و الهی معنا پیدا می‌کنند. پس وقتی می‌گوییم «فلان کار خوب است»، در واقع پشتوانه آن، فلسفه اخلاق اسلامی است که ملاک را قرب الهی می‌داند. به پرسش دوم می‌رسیم: آیا ملاک‌هایی که برای حسن و قبح ذکر کردیم، ملاک‌هایی جاودانه و ثابت‌اند یا نسبی و قابل تغییر؟ به بیان دیگر، آیا اخلاق مطلق است یا نسبی؟ این مسئله تأثیری بنیادین در شکل‌گیری نظام اخلاقی دارد که خود در تمدن بشری نقشی سرنوشت‌ساز ایفا می‌کند. در فلسفه اسلامی پاسخ روشن است: گزاره‌های اخلاقی، چون بر اساس ملاک قرب به کمال مطلق (خدای متعال) شکل می‌گیرند، به‌طور طبیعی مطلق‌اند. زیرا کمال مطلق، اصلی تغییرناپذیر است. پس حسن و قبح مبتنی بر آن نیز مطلق خواهد بود. اما اگر ملاک را قدرت، ثروت یا لذت بدانیم، ارزش‌ها به‌طور طبیعی نسبی می‌شوند. جامعه‌ای ممکن است امری را امروز به دلیل اقتدار یا منافع اقتصادی خوب بداند، اما فردا همان امر را ناپسند بشمارد. به همین دلیل، اخلاق در مکاتب غیرالهی نسبی و سیال خواهد بود. اینجاست که اختلاف اساسی فلسفه اسلامی با فلسفه غرب نمایان می‌شود: اسلام از اخلاق مطلق دفاع می‌کند، غرب بیشتر بر نسبی‌گرایی تأکید دارد. همین تفاوت بنیادین، زیرساخت تمدن‌ها را به‌کلی متفاوت می‌سازد. نکته مهم آن است که این مباحث صرفاً نظری و انتزاعی نیستند، بلکه به‌مثابه زیرساخت‌های تمدن عمل می‌کنند. اگر این پایه‌ها اصلاح نشود، تمدن دینی شکل نخواهد گرفت. در نهایت، اوج این تمدن در حکومت جهانی حضرت ولی‌عصر (عج) به کمال می‌رسد. در روایت آمده است که هنگام ظهور، حضرت دست خود را بر سر مردم می‌گذارد و عقولشان کامل می‌شود. مقصود از این «قرار دادن دست» معجزه فیزیکی نیست، بلکه کنایه از تربیت عقلانی و هدایت جامعه است؛ یعنی امام با تشکیل حکومتی الهی، انسان‌ها را به بلوغ عقلانی و اوج انسانیت می‌رساند. پس حکومت مهدوی تجلی اوج فلسفه و حکمت است؛ حکومتی عقلانی، عادلانه و مبتنی بر کمال عقل که عدالت را در گستره جهانی تحقق می‌بخشد. بدین ترتیب، می‌توان گفت فلسفه اسلامی با دو شاخه حکمت نظری و حکمت عملی، تأمین‌کننده زیرساخت‌های تمدن اسلامی است. در حکمت نظری، چهار محور اساسی یعنی معرفت‌شناسی، هستی‌شناسی، خداشناسی و انسان‌شناسی بنیان‌های تمدن اسلامی را تشکیل می‌دهند. در حکمت عملی نیز فلسفه اخلاق، پشتوانه گزاره‌های اخلاقی و پاسخ‌گوی پرسش‌های بنیادین درباره حسن و قبح است. بدون این پشتوانه فلسفی، اخلاق صرفاً مجموعه‌ای از توصیه‌ها و باید و نبایدهای سطحی باقی می‌ماند. در پایان، باید تأکید کنم که فلسفه اسلامی، چه در بعد نظری و چه در بعد عملی، زیرساخت تمدن اسلامی را شکل می‌دهد. تمدنی که اوج آن در حکومت مهدوی تحقق خواهد یافت. از این‌روست که مباحث فلسفی تنها یک بحث آکادمیک نیست، بلکه نقشی تمدنی و سرنوشت‌ساز دارد.

© 2025 تمام حقوق این سایت برای پایگاه خبری مفتاح انسانی اسلامی محفوظ می باشد.