به گزارش خبرنگار پایگاه خبری – تحلیلی مفتاح علوم انسانی اسلامی، دکتر محمد هادی همایون، رئیس و عضو هیأت علمی دانشکده فرهنگ و ارتباطات، در گفتوگویی تفصیلی با مجله رهیافت اندیشه به بررسی وضعیت کنونی نظام علمی کشور و چالشهای موجود در عرصه سیاستگذاریهای کلان پرداختهایم. دکتر همایون، با نقد جدی به رویکردهای اجرایی و علمی کشور، به ضعفها و مشکلات موجود در زمینه تحقق شعار «اسلام میتواند» اشاره کرده و از عدم توانایی در ایجاد تحولی ملموس در نظام علمی و دانشگاهی سخن گفتهاند. ایشان معتقدند که بهجای حرکت به سمت خلق تمدن جدید و مستقل، ایران در بسیاری از موارد به استفاده از الگوهای موجود جهان بسنده کرده است. در ادامه این گفتگو، ایشان به بررسی ریشههای این مشکلات در نظامهای آموزشی و حوزوی پرداخته و بهطور خاص از نبود حمایت و زمینهسازی نظری مناسب برای تحقق تحولات جدی در علوم انسانی سخن میگویند.
سؤال: اگر قرار باشد نظام علمی واحدی شکل بگیرد که شما به آن معتقدید، در سطح کلان کشور و عرصۀ سیاستگذاری کارهای کلان، وضعیت فعلی را چگونه ارزیابی میکنید؟ بهنظر شما، چه نهادی باید متولی این امر باشد؟ آیا شورای عالی انقلاب فرهنگی یا وزارت علوم بهعنوان سیاستگذاران اصلی، در این حوزه کار مؤثری انجام دادهاند؟
خیر. از همان زمانی که ما وارد عرصۀ سیاستگذاری شدهایم، اگر بخواهم صریح بگویم، با رویکرد کارگزاران سازندگی، عملاً دستها را بالا بردهایم. این درحالی است که امامخمینی شعار میدادند «اسلام میتواند»، اما متأسفانه نتوانستیم این شعار را محقق کنیم و درنهایت به همان الگوهای موجود در جهان بازگشتهایم. با این کار، در عمل این ایده را نفی کردهایم که اسلام توانایی ایجاد تحول را دارد. این طرز فکر بهتدریج وارد تمام نظامات اجرایی کشور شد و حتی پشتیبانی علمی و دانشگاهی هم پیدا کرد. برخی میگفتند: «چرا باید دوباره چرخ را از نو اختراع کنیم؟ این مسیرها را دیگران هم رفتهاند و آنچه شما میگویید، بیشتر یک رؤیاست.» این در حالی است که کسی توجه نمیکرد که ما ادعای تمدنسازی کردهایم. تمدنسازی نمیتواند صرفاً در دل تمدنهای قبلی شکل بگیرد؛ بلکه باید از دل آنها شروع شود، سپس با جهشهایی بتواند تمدنی متفاوت و مستقل بسازد.
متأسفانه ما بهجای استفاده از گزارههای موجود بهعنوان نقطۀ شروع، آنها را بهعنوان مقصد و نقطۀ سکون انتخاب کردهایم. به همین دلیل است که تمدن جدیدی از این رویکرد بهوجود نمیآید. مقصر این وضعیت همۀ کسانی هستند که در بخشهای اجرایی نقش دارند. در رأس آنها نیز دانشگاهها قرار دارند که وظیفۀ فراهمکردن زمینههای نظری را برعهده دارند و همین توقف را تقویت میکنند. البته درنهایت، نظام علوم دینی و حوزوی ماست که باید خوراک فکری اصلی را ایجاد میکرد، اما در این زمینه موفق عمل نکرده است.
سؤال: آیا اصولاً معتقدید جریان تحولی خاصی در حوزۀ علوم انسانی وجود ندارد؟
چرا، قطعاً وجود دارد. همانطور که در ابتدای عرایضم گفتم، ما در علوم انسانی به این مسئله مفتخریم که نخستین گروه از اهل علم بودیم که متوجه شدیم اشکالی وجود دارد. این خود نکتۀ بسیار مهمی است؛ چراکه بسیاری حتی به این موضوع توجه نمیکنند.
سؤال: بحث بعدی کمی بهطور خاص به نظام پژوهشی دانشگاه مرتبط است. به نظر شما، با توجه به وضعیت موجود و درک ضرورت پیشرفت علوم انسانی اسلامی که خود پیشرفته است و قطعاً کاستیها و عقبماندگیهایی نیز وجود دارد، اگر قرار باشد تحولی جدی بهخصوص در زمینۀ تولید محتوا ایجاد شود، دانشگاه چه تغییراتی باید انجام دهد؟ البته همانطور که اشاره کردید، تولید محتوا نیازمند شروع از مبانی است و باید بهتدریج به تولید دستاوردهای علمی برسیم.
نکتهای که خدمت شما عرض میکنم، هم دربارۀ جامعه بهطور کلی و هم دربارۀ دانشگاه بهطور خاص صدق میکند. اتفاقاً دانشگاه از نظر لغوی در زبانهای دیگر نیز بهمعنای جامعه است؛ چه در انگلیسی که University گفته میشود و چه در عربی که به آن الجامعه میگویند. هر دو واژه به این معنا اشاره دارند که دانشگاه نمونهای از جامعه است. این موضوع نشان میدهد که بنیان اصلی جامعه در همین جا شکل میگیرد. اگر تحولات علمی بهدرستی در دانشگاه رخ دهد، تأثیر آن به سایر ارکان جامعه نیز سرایت میکند. برای همین است که در معماری سنتی ما، مسجد در مرکز قرار دارد، بلافاصله کنار آن مدرسه قرار میگیرد و سپس بازار و محلههای مسکونی. این نشاندهندۀ محوریت دانش است، دانشی که خود در ارتباط با محوریت دین حرکت میکند. در معماری سنتی این رویکرد کاملاً آشکار است. اما یکی از مشکلات اساسی که امروز با آن مواجه هستیم، ساختارهای نادرستی است که هم بر جامعه بهطور کلی و هم بر دانشگاه بهطور خاص سایه انداختهاند. این ساختارها مانع رشد و حرکت میشوند و عملاً اجازۀ تحول نمیدهند.
طبیعتاً ما نیاز داریم که خلاقیتها، نوآوریها و توسعههای فکری که اتفاق میافتد، درنهایت در ساختار و چهارچوبی نظاممند سازماندهی شوند. این امری بدیهی است. نمیتوان همهچیز را رها کرد؛ همانطور که در تربیت فرزند نیز گفته شده است: «الولد أمیرٌ سبع سنین»؛ یعنی در هفت سال اول باید به کودک اجازه داد تا هرآنچه در درونش هست، به فعلیت برساند. اما در هفت سال دوم، نقش تربیتی تغییر میکند و میگویند: «عبد سبع سنین»؛ یعنی باید شروع به ساختارسازی کرد و موارد اضافی را کنار گذاشت.
این منطق در تشکیلات، ساختارهای اجتماعی و حتی در نظام پژوهشی نیز کاربرد دارد. باید ابتدا خلاقیتها را آزاد گذاشت و سپس آنها را در قالبی نظاممند سازماندهی کرد. متأسفانه ما این مرحلۀ نظاممندی را بهدرستی انجام ندادهایم و ساختارهای بوروکراتیک و اداری که از غرب وارد شدهاند، بر این فرایند تأثیر منفی گذاشتهاند. شاید این ساختارها حتی در جوامع غربی هم به این شکل عمل نمیکنند؛ ولی ما بهطرزی افراطی به آنها پایبند شدهایم. همین موضوع باعث شده است که این ساختارها مانعی جدی برای رشد ما شوند و اثرات خود را بر نظام پژوهشی و علمی کشور بگذارند.
اگر میخواهیم دانشگاهها نقش جدی و مؤثر خود را در ایجاد تمدن ایفا کنند، بهنظر میرسد اکنون زمان ساختارشکنی است. حتی اگر ما این کار را نکنیم، اوضاع تمدنی معاصر، ما را به انجام این کار مجبور خواهد کرد. بحران کرونا ضربهای جدی به بدنۀ دانشگاهها وارد کرد؛ شما دیدید چگونه ساختارهای موجود فرسوده و متلاشی شدند. هنوز هم پیامدهای این ضربه را تجربه میکنیم. دانشگاهها جان نگرفتهاند و نظام آموزش عالی درحال فروپاشی است. ورود اینترنت، بهویژه در دوران کرونا، باعث شد آموزش مجازی جدیتر شود. حالا که هوش مصنوعی هم به این فضا اضافه شده، اوضاع تغییر کرده است. در گذشته، وقتی استادی سر کلاس صحبت میکرد، مرجع اصلی اطلاعات همان استاد بود. اما امروز دانشجو همزمان اطلاعات استاد را بررسی و صحتسنجی میکند. دیگر اگر استادی چیزی را فراموش کند، نمیتواند در جلسۀ بعد اصلاح کند؛ چراکه دانشجو همان لحظه به اطلاعات دسترسی دارد. این وضعیت فاصلۀ سنتی میان استاد و دانشجو را از بین برده است. ساختاری که چنین اوضاعی را ایجاد کرده، اشتباه است و بهوضوح درحال فروپاشی است؛ چه بخواهیم و چه نخواهیم.
بنابراین، باید به فکر طراحی ساختار جدیدی باشیم؛ ساختاری که بر پایۀ خلاقیت بنا شود، نه اینکه خلاقیت را سرکوب کند. این ساختار باید خلاقیتها را نظاممند کرده و امکان تسری آنها به دیگران را فراهم کند. در چنین سیستمی، گروه کوچکی از نخبگان که پیشرو و خلاق هستند، به جامعه جهت میدهند. این افراد همانهایی هستند که قرآن از آنها به «الولد امیرٌ سبع سنین» تعبیر کرده است. اینها کاشفان، نظریهپردازان و نوآوران عرصۀ علم هستند. دستاوردهای آنها به نظامی علمی تبدیل میشود و در مرحلۀ بعد، آموزش به سایرین براساس این دستاوردها انجام میگیرد. آیهای که میفرماید: «قُلْ إِنَّمَا أَعِظُکُم بِوَاحِدَهٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَى وَفُرَادَى» نیز بر همین موضوع تأکید دارد. تعداد کمی از افراد توانایی حرکت در مسیری را دارند که هنوز جادهای برای آن کشیده نشده است. این افراد پیشگامانی خالص و پیشرو هستند که میتوانند در اوضاع غیرنظاممند راه خود را پیدا کنند. در تجربۀ مدیریت جنگ نیز شاهد این بودیم که فرماندهانِ پیشرو مسیر را هموار میکردند. اما پس از آن، باید این دستاوردها نظاممند شوند تا دیگران که این قابلیت ذاتی را ندارند، از این نظام استفاده کنند و به پیشرفت برسند. متأسفانه، ما این کار را انجام نمیدهیم. ما پیشروها را به حد متوسط تقلیل میدهیم و افراد ضعیفتر را به حاشیه میبریم. نتیجۀ این رویکرد، سیستمی است که فقط افراد متوسط تولید میکند و چنین سیستمی هرگز به ساختن تمدن قادر نخواهد بود.
سؤال: این افراد را باید تربیت کرد یا شناسایی؟ یا اینکه هر دو؟
باید محیط مناسب را فراهم کرد؛ زیرا این افراد آنقدر بزرگ و تأثیرگذار هستند که شما نمیتوانید آنها را بهراحتی شناسایی کنید. لازم است محیطی ایجاد شود که خودشان بتوانند قابلیتهایشان را نشان دهند. در طول تاریخ، بدون وجود نظاممندی، افراد بزرگ بهطور طبیعی شناخته شدهاند. این فرایندی طبیعی است. حالا اگر بخواهید در مدتزمان کوتاه و بهصورت نظاممند چنین فرایندی را ایجاد کنید، باید ساختاری بسیار دقیق و فشرده داشته باشید. اما با این ساختار اشتباهی که ما داریم، تنها نتیجه، سرکوب نخبگان است.
سؤال: پس بهنظر میرسد ما به سیستمی نیاز داریم که بتوانیم افراد بااستعداد را شناسایی کنیم و به آنها فرصت بروز دهیم؟
دقیقاً. برای مثال، در ساختار آموزشی و علمی ما چیزی به نام «ارتقا» یا «کرسیهای نظریهپردازی» وجود دارد. حالا سؤال این است که این کرسیها با چه هدفی ایجاد شدهاند؟ برای اینکه افراد مستعد فرصتی پیدا کنند تا ایدههایشان را مطرح کنند. اما در عمل چه اتفاقی میافتد؟ ما این سیستم را هم مانند دیگر موارد اجرایی کردهایم، به این صورت که افرادی که بلدند با همکارانشان توافق کنند، وارد این عرصه میشوند. کرسیای که به یک نفر اختصاص داده شده، با دیگری مدیریت میشود و بالعکس. درنهایت، مجوز نظریهپردازی آنها صادر میشود.
اما فردی که قرار است تحول ایجاد کند و از پایگاهی کاملاً متفاوت ایده میدهد، توسط خود اهل علم سرکوب میشود. این یعنی مهمترین مانع پیشرفت علمی، خود اعضای جامعۀ علمی هستند. این روند در تاریخ ما نیز بارها مشاهده شده است. تقریباً هیچگاه از درون خود علوم، جهشی ایجاد نشده است. همیشه فردی از بیرون آمده و مکتبی جدید پایهگذاری کرده است. چرا؟ چون وقتی جامعۀ علمی در چهارچوبهای موجود خود باقی میماند، به نگهبان آن چهارچوب تبدیل میشود. حالا کرسیهای ما نیز به همین مشکل دچار شدهاند. شما داوری تعیین میکنید. داور ممکن است بگوید «من این ایده را قبول ندارم» یا محترمانهتر بگوید «وقت ندارم داوری کنم.» درنهایت ایده را کنار میزند. شما میپرسید: «من نخبهام را کجا باید معرفی کنم و پرچمش را بالا ببرم؟» پاسخ این است که در همین کرسیها. آنجا باید اعلام شود که این فرد نخبه است؛ نه جای دیگر. برای عموم مردم چطور؟ اینکه آیا بهعنوان کارشناس در صداوسیما دعوت میشوید یا نه، تعیین میکند که در ذهن مردم نخبه محسوب شوید یا خیر. انتخاب تهیهکنندههای رسانهای است که نخبه را در افکار عمومی میسازد. این مشکلات ساختاری ماست.
سؤال: اگر بخواهید مصادیق بیشتری از این ساختار معیوب و مشکلات آن ارائه دهید، چه مواردی را میتوانید ذکر کنید؟
مصادیق این مشکل بیشمارند. کل سیستم آموزشی ما خود مصداقی بزرگ است. بیایید به برنامۀ درسی نگاه کنیم که امری بسیار مقدس و ساختارمند است. برنامۀ درسی قرار است مشخص کند که دانشجو چه مسیری را طی کند و درنهایت با چه مهارتها و دانشی فارغالتحصیل شود. حال فرض کنید دانشجویی از کشوری انگلیسیزبان یا عربزبان به ایران بیاید. ما او را مجبور میکنیم واحدهای زبان انگلیسی یا عربی بگذراند. چرا؟ چون قوانین ما این را میگوید. درواقع، وقت دانشجو را تلف میکنیم، فقط به این دلیل که این ساختار خشک و متصلب است. این ساختار نه انعطافپذیر است، نه واقعگرا. در برنامهریزی درسی مراحل باید طی شوند، مجوزها صادر شوند و اجرا هم تحتنظارت قرار گیرد؛ اما این برنامه ضعف دارد. وقتی اجازۀ اصلاح نمیدهید، این ضعف در سیستم نهادینه میشود و به تخریب نخبگان میانجامد. درنتیجه، نخبهترین افراد مجبور به ترک تحصیل میشوند. ما که در دانشگاه فعالیت میکنیم، بارها دیدهایم دانشجویانی که دیگران از آنها بهعنوان نخبه یاد میکنند، پس از دو یا سه ترم از ساختار کلافه میشوند. این سیستم با آنها همراهی نمیکند و درنهایت باعث میشود که آنها راه خود را رها کنند.
سؤال: درخصوص بحث تأمین مالی در نظام پژوهشی دانشگاه، بهنظر شما مقصر اصلی چه کسی یا چه نهادی است؟ منظورم از نظر میزان تأمین مالی پروژههای پژوهشی یا نحوۀ توزیع اعتبارات است. شما این مسائل را چقدر تأثیرگذار میدانید؟
اینکه نظام علمی یا پژوهشی به پشتیبانی مالی نیاز دارد و فراتر از آن، به قدرتی که از آن حمایت کند، شکی در آن نیست. اما واقعیت این است که العلم سلطان؛ یعنی علم باید خود بهتنهایی قدرتساز باشد و نباید برای اثبات ارزش و قدرت خود محتاج مال شود. متأسفانه در وضعیت فعلی نظام ما، چنین نیازی به وجود آمده و اگر به گذشته بازگردیم، متوجه اشتباهاتی میشویم که در این مسیر مرتکب شدهایم.
قدرت واقعی از علم نشئت میگیرد. اما در نظام سرمایهداری فعلی، بسیاری از امور با پول سنجیده میشود و این موضوع بر همۀ جنبههای زندگی ما اثر گذاشته است. من این را قبول دارم که سرمایهگذاری در پروژههای پژوهشی میتواند آنها را پیش ببرد؛ اما تحول واقعی فقط با وجود پژوهشگرانی عالِم و متعهد حاصل میشود. برای مثال، در حوزۀ صنایع موشکی کشور که پیشرفتهای شایان توجهی داشتهایم، باید توجه کنیم که در دوران هشت سال دفاع مقدس، قدرت واقعی در ایمان رزمندگان بود. این ایمان و باور نباید کاهش پیدا کند. اگر پژوهشگری فقط در ازای دریافت پول کار کند، حتی زمانی که به او بودجه اختصاص داده شود، بعید است بتواند اثری عمیق و تمدنساز داشته باشد. علم باید قدرت و ثروت ایجاد کند، نه اینکه محتاج ثروت برای اثبات قدرت خود باشد. متأسفانه در وضعیت فعلی، این معادله برعکس شده و نظام ما وابسته به پول شده است. این وابستگی نتیجۀ همان ساختار اشتباهی است که اجازه نمیدهد علم بهطور مستقل قدرت و ثروت تولید کند و ناچار است برای قوام و اثرگذاری خود به منابع بیرونی تکیه کند.
سؤال: لطفاً صحبتهای خود را جمعبندی بفرمایید.
جمعبندی من این است که ما باید بپذیریم در وضعیت تمدنی خاصی زندگی میکنیم و اوضاع پیرامونمان را بهعنوان نقطۀ آغاز درنظر بگیریم. اما این نباید مانعی برای آزاداندیشی و خلاقیت ذهنی ما در طراحی الگوی آینده باشد. مسئلۀ اساسی این است که آیا میخواهیم در همین وضعیت بمانیم، یا قصد داریم از این وضعیت خارج شویم؟ و اگر قصد خروج داریم، نباید به فضایی رها و بیهدف پرتاب شویم. این چالش بهویژه در علوم انسانی بسیار جدی است. علوم انسانی متهم است که اگر به آن قدرت داده شود، نمیتواند نتایجی ملموس و زمینی ارائه کند. اما سالهاست این فرصت از علوم انسانی گرفته شده، همانطور که در ابتدای صحبتهایم اشاره کردم. باید این فرصت به علوم انسانی داده شود، بهویژه در چهارچوب علوم انسانی اسلامی، تا بتواند ابتدا خود را اثبات کرده و سپس بستر اسلامیسازی سایر علوم را فراهم کند.
https://ihkn.ir/?p=40870
نظرات