به گزارش خبرنگار پایگاه خبری علوم انسانی مفتاح؛ برنامهی تلویزیونی «مسئلهٔ ایران»، سهشنبه ۷ مرداد، ساعت ۲۳، با موضوع «نسبت جنگ و مشارکت اجتماعی» از شبکه تلویزیونی چهار پخش شد و با حضور دکتر موسی عنبری، استاد جامعهشناسی دانشگاه تهران، به بررسی ابعاد اجتماعی، فرهنگی و سیاسی این مسئله پرداخت.
در این گفتوگو، با نگاهی تحلیلی و انتقادی به بررسی این مسئله پرداخته شد که چگونه مشارکت اجتماعی در بستر جنگ میتواند معنا یابد؛ آیا مشارکت صرفاً ابزاری در خدمت دولت است یا باید آن را جلوهای از کنشگری اجتماعی دانست؟ پرسشهایی از این دست در گفتوگوی برنامه طرح شد تا ابعاد پنهان و چندلایه مشارکت در بحرانهای ملی به بحث گذاشته شود.
مشروح این گفتوگو را میخوانید:
مجری:
لطفاً ابتدا تعریفی از مشارکت اجتماعی ارائه دهید و نسبت آن را با موضوع جنگ توضیح دهید.
دکتر عنبری:
موضوع مشارکت امروزه در حوزههای مختلفی از علوم اجتماعی و علوم سیاسی تا فراتر از آن، اهمیت بسیاری یافته است. در ادبیاتی که من بیشتر در آن کار میکنم، یعنی در حوزه توسعه و بهویژه توسعه محلی، مشارکت اجتماعی به اندازهای اهمیت یافته که برخی، آن را رقیب توسعه میدانند. یعنی معتقدند میتوان از جامعهای دارای مشارکت سخن گفت، حتی بدون آنکه الزامی به تحقق توسعه باشد.
به بیان دیگر، مشارکت اجتماعی بهقدری مهم شده که گفته میشود اگر جامعهای دارای توسعه باشد اما مشارکت نداشته باشد، آن توسعه واقعی، اصیل یا پایدار نخواهد بود. مشارکت به توسعه معنا و هویت میدهد.
مشارکت، تعریف سادهای دارد. همه افراد کمابیش از آن تصور مشخصی دارند: یعنی در امور مربوط به خودمان حضور داشته باشیم، همکاری کنیم، در تصمیمگیریها شریک باشیم و در اجرای فعالیتهای مربوط مشارکت کنیم.
این تعریف ساده، در همه عرصهها قابل تعمیم است؛ از مسائل زندگی شهری و امور عمرانی تا مقابله با حوادث یا حتی مواجهه با دشمن خارجی. اگر در چنین شرایطی همبستگی و اتحاد میان مردم برقرار شود و هر فرد وظیفهای را بپذیرد، نمونهای روشن از مشارکت اجتماعی است.
نکته مهم این است که مشارکت نیازمند آگاهی و مسئولیتپذیری است. افرادی که مشارکت میکنند باید آگاهانه وارد شوند، خود را در برابر آنچه انجام میدهند مسئول بدانند، در فرآیند تصمیمگیری سهیم باشند، رأی دهند، نظرشان را بیان کنند و نهایتاً مسئولیت نتایج را نیز بپذیرند.
در گذشته، وقتی درباره توسعه و رفاه جوامع صحبت میشد، توسعه را عمدتاً به معنای افزایش ثروت و ارتقاء سطح خدمات عمومی تلقی میکردند. نگاه غالب، نگاهی عمرانی و خدماتمحور بود. گفته میشد اگر درآمدها افزایش پیدا کند، افراد به سطحی از رفاه برسند و تکنولوژی وارد زندگی آنها شود، آنگاه جامعه توسعهیافته محسوب میشود.
اما در ادامه مشخص شد که برخی کشورها با وجود دسترسی به خدمات و رفاه، دارای مردمی کاملاً منفعل هستند؛ مردمی که در فعالیتهای اجتماعی حضور ندارند. همین موضوع باعث شد که این نوع توسعه با عنوان توسعهای اقتدارگرا یا حتی استبدادی مورد انتقاد قرار گیرد. بهتدریج روشن شد که توسعه واقعی تنها در وجود رفاه و زیرساخت خلاصه نمیشود، بلکه به حضور فعال مردم نیز نیاز دارد. یعنی مردم باید عامل توسعه باشند، نه فقط بهرهبردار آن.
در اینجا بود که مفهوم مشارکت اهمیت پیدا کرد. مشارکت بهعنوان ابزاری برای رسیدن به توسعه و رفاه مطرح شد. اما در ادامه خودِ مشارکت به هدف تبدیل شد، چرا که اگر توسعه منجر به افزایش مشارکت، ایجاد حس رضایت، مسئولیتپذیری و آزادی عمل نشود، توسعه واقعی اتفاق نیفتاده است.
افراد زمانی احساس رضایت میکنند که داوطلبانه، آگاهانه، و با میل خود در امور مشارکت داشته باشند، نه صرفاً بهعنوان مجری دستورهای از پیش تعیینشده. اگر مشارکت صرفاً به معنای اجرای دستورات دولت باشد، در حقیقت مشارکتی در کار نیست.
در ابتدا دولتها مشارکت را اینگونه تعریف میکردند: «مشارکت یعنی انجام دادن آنچه دولت تعیین کرده است.» دولت هدف را مشخص میکرد، مسیر را تعیین میکرد، و از مردم انتظار داشت در آن چارچوب همکاری کنند. اما بعدها مشخص شد که چنین نگرشی اقتدارگرایانه است و با خواستهها، باورها و فرهنگ مردمی همخوانی ندارد.
در این مرحله بود که بحث نوع جدیدی از حکمرانی مطرح شد؛ دیگر صرفاً صحبت از «دولت» بهمعنای سنتی آن نبود، بلکه مفهوم «حکمرانی» یا همان Governance، با محوریت مشارکت مردم، به نفع مردم و توسط خود مردم وارد گفتمان توسعه شد.
امروزه گفتمان جدید پیشرفت و توسعه، بر مشارکت مردمی، مسئولیتپذیری شهروندان و پاسخگویی دولت در برابر مردم استوار است. توسعهای که از دل مردم برخیزد و به نفع آنها عمل کند، توسعهای درونزا است.
در چنین شرایطی، دولت دیگر صرفاً یک نهاد حاکم نیست، بلکه نماینده مردم است؛ سخن مردم را میشنود، در راستای اهداف آنها فعالیت میکند و منافع حاصل از فعالیتها نیز باید نخست به مردم بازگردد. این فرآیند، خود نوعی احساس رضایت درونی ایجاد میکند.
اما گاهی مفهوم توسعه را به اشتباه فقط به رضایتمندی تقلیل میدهند؛ حال آنکه اگر این رضایت حاصل نشود، هرچند که برجها و امکانات پیشرفتهای وجود داشته باشد، نمیتوان گفت توسعه رخ داده است.
این احساس رضایت از طریق مشارکت حاصل میشود. یعنی وقتی افراد احساس کنند بخشی از روند تصمیمگیری، برنامهریزی و اجرا هستند؛ وقتی ببینند فعالیتهایشان دیده میشود، اثرگذار است و به نفع خود آنهاست، آنگاه مشارکت معنا پیدا میکند.
اگر مشارکت واقعی وجود نداشته باشد، حتی اگر دهها برج نظیر برج خلیفه، برج میلاد یا سایر نمادهای عمرانی در کشورهای مختلف ساخته شوند، اینها صرفاً جلوهای از توسعه فیزیکی یا مادی خواهند بود. اما اگر این توسعه با رضایت عمومی، احساس مسئولیت شهروندان، آزادی، شادکامی و سعادت مردم همراه نباشد، نمیتوان آن را توسعهای حقیقی و اصیل دانست.
مجری:
در یکی از مقالات شما تعبیری بود با عنوان «بختک توسعه». ممکن است بیشتر درباره این مفهوم توضیح دهید؟
دکتر عنبری:
بله، در آن مقاله هدفم از بهکار بردن تعبیر «بختک توسعه» این بود که تأکید کنم توسعه باید از درون جوامع بجوشد و خودجوش باشد. یعنی مردم باید توسعه را نیازی درونی و اصیل احساس کنند؛ نیازی که خودشان آن را فهمیدهاند و تصمیم گرفتهاند برای تحققش تلاش کنند. همه جوامع انسانی بهنوعی میل به پیشرفت دارند، اما این میل لزوماً نباید با تعریفی که از توسعه در غرب وجود دارد منطبق باشد.
اگر توسعهای که بر یک جامعه حاکم میشود، با ارزشها، باورها و سبک زندگی آن جامعه سازگار نباشد و بر بوم فرهنگی آنها تحمیل شود، آنگاه توسعه همچون یک بختک بر پیکر جامعه میافتد؛ نهتنها لذتبخش نیست، بلکه خواب آرام سنتی جامعه را نیز برهم میزند. در چنین حالتی، مردم نه از توسعه تحمیلی لذت میبرند، و نه دیگر میتوانند از سنتها و زندگی گذشته خود بهرهمند باشند.
این دوگانگی میتواند منجر به بحران هویتی شود. مصداق روشن این وضعیت را در بسیاری از روستاهای ایران میبینیم؛ جایی که امکانات و خدماتی وارد شدهاند که با نیازهای واقعی، اقتصاد محلی و معیشت بومی ناسازگار بودهاند.
متأسفانه برخی از مهندسان و برنامهریزان، بدون درک فرهنگ، هویت و خواستههای واقعی مردم، اقدام به توسعه خدمات در روستاها کردند. هدف این بود که «روستا، روستا باقی بماند»، اما در عمل، روستا نه روستا ماند و نه تبدیل به شهر شد. امروز دیگر با روستایی نه تولیدمحور، بلکه مصرفگرا روبهرو هستیم. اقتصاد محلی و بومی از بین رفته، ارزشها و سنتهایی که در گذشته روستاییان را حول محور آن گرد هم میآورد، دچار تغییرات جدی شدهاند و در نهایت، مردم در وضعیتی دوگانه و گیجکننده گرفتار شدهاند.
تعبیر «بختک توسعه» را از همین منظر به کار بردم؛ برای توصیف توسعهای تحمیلی که نه با بستر فرهنگی جامعه هماهنگ است، نه به رضایت مردمی منجر میشود، و نه توسعهای پایدار به همراه میآورد.
مجری:
آیا شما هم از جمله کسانی هستید که واژه «پیشرفت» را بهجای «توسعه» ترجیح میدهند؟ یا معتقدید میتوان همچنان با همین اصطلاح «توسعه» ادامه داد؟
دکتر عنبری:
ما در فضای دانشگاهی با واژه «توسعه» آشنا شدیم، با همین عنوان تحصیل کردیم، و در این زمینه مقالهها و کتابهای متعددی نوشتهایم. بنابراین با گفتمان توسعه، اقتضائات آن و زیرساختهایش بهخوبی آشنا هستیم.
در عین حال، اگر امروز در کشور ما گاه از واژه «پیشرفت» به جای «توسعه» استفاده میشود، باید توجه داشت که این صرفاً تفاوتی گفتمانی است، نه صرفاً تفاوتی در واژه یا معنا. یعنی مسئله اصلی، نوع نگرشی است که پشت این دو واژه قرار دارد، نه صرفاً استفاده یا عدم استفاده از یک اصطلاح خاص.
برای من، «توسعه» نه دشمن است و نه الگو. نباید با آن برخوردی خصمانه داشت و نه باید آن را بدون تأمل تقلید کرد. توسعه یک مفهوم است، یک تجربه تاریخی است که در کنار ما شکل گرفته است. ما میتوانیم از برخی تجربیات آن، چه در بُعد مادی، چه در بُعد اجتماعی و نهادی، بهرهمند شویم. اما باید به این نکته توجه داشت که ما دارای ویژگیهای خاص فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی، تاریخی و تمدنی هستیم که ما را از آن مسیر متفاوت میسازد.
در نتیجه، ما باید این تجربه را فرآوری کنیم و یک بازساخت بومیشده از توسعه بهوجود آوریم؛ مفهومی که الزاماً با توسعه غربی یکی نیست، اما این تفاوت به معنای دشمنی یا نفی مطلق نیست. نگاه صفر و صد، ما را یا به افراط در رد کامل یا در پذیرش کامل میکشاند، که هر دو اشتباه است. در واقع، نه توسعه غربی دشمن ماست، و نه الگوی نهایی ما.
ما در نقطهای قرار داریم که باید با حفظ اشتراکات، مسیر بومی خود را طی کنیم. غرب در برخی حوزهها ما را شبیه خود نمیبیند، گاهی حتی بهعنوان رقیب یا دشمن به ما مینگرد. ما نیز گاه چنین نگاهی به آنها داریم. اما واقعیت این است که زندگی اجتماعی و علمی انسانها بههم پیوسته است. ما از تمدن غرب بهرهمند شدهایم، همانگونه که آنها در دورههایی از تاریخ، از تمدنهای شرقی، ایرانی و اسلامی استفاده کردهاند و خودشان نیز به این مسئله اذعان دارند.
در واقع، تمدن غربی نمیتواند توسعه خود را صرفاً به پای خویش بنویسد و نقش شرق و ایران را نادیده بگیرد. آثار و تحقیقات مختلفی وجود دارد که نشان میدهد ایرانیان و مسلمانان در شکلگیری تمدن مدرن غربی سهم داشتهاند. پس ما نیز نباید با این تصور که راه آنها کاملاً متفاوت است، تصمیم بگیریم از ابتدا همه چیز را از نو و با یک پروژه کاملاً متفاوت آغاز کنیم. این نوع نگاه، افراطآمیز است و به نظر من، در ادامه مسیر، خودمان به اشتراکات زیادی با آنها پی خواهیم برد.
بنابراین، ما باید با یک نسخه بومیشده، ایرانی، اسلامی، و متناسب با هویت تمدنی خود حرکت کنیم. اگر چنین نکنیم، آن احساس نارضایتی هویتی همواره ما را رها نخواهد کرد. اگر میخواهیم ایران را احیا کنیم، اگر میخواهیم آرمانها، باورها، و حکمتهای عملی و نظری جامعه ایرانی ـ اسلامی را زنده کنیم، باید آنها را در مدل توسعه خود لحاظ کنیم. در غیر این صورت، در سالهای آینده باز هم خواهیم گفت که به اهداف خود نرسیدهایم.
در واقع، توسعه بومی که ما به دنبال آن هستیم، به معنای کپیبرداری یا تقلید کورکورانه نیست؛ بلکه برساختی نو از دل نیازها، فرهنگ و تاریخ خودمان است.
مجری:
حالا اگر بخواهیم این نوع توسعه را با عدالت اجتماعی پیوند بزنیم، نتیجه چه خواهد شد؟
دکتر عنبری:
مفهوم عدالت، مفهومی محوری در اندیشه بشری است. در حوزه علوم اجتماعی، چه در سنت غربی و چه در سنت اسلامی، جایگاه ویژهای برای عدالت قائل هستند. در اسلام، مفهوم عدالت بسیار مورد توجه است، و در نسخه غربی توسعه نیز، علیرغم برجستگی مفهوم آزادی، عدالت نیز جایگاهی مهم دارد. بهویژه در دیدگاههای سوسیالیستی، عدالت و مصالح جمعی بسیار برجسته شدهاند.
امروزه در ادبیات فکری غرب نیز به این نتیجه رسیدهاند که عدالت و آزادی از یکدیگر قابل تفکیک نیستند. در آثار متفکرانی چون جان راولز و آمارتیا سن، شاهد نزدیکی مفهومی این دو مقوله هستیم.
در ادبیات اسلامی، مفهوم «عدل» جایگاهی بسیار برجسته و بنیادین دارد. اگرچه در حوزه نظری بحثهای خوبی پیرامون عدالت صورت گرفته، اما در اجرا و تحقق عینی آن، هنوز با چالشهایی مواجهیم و مصادیق روشنی در عمل ارائه نشده است. نقدهای متعددی نیز در این خصوص وجود دارد که بخشی از آنها درست است و باید پذیرفته شود. ما باید همواره این دغدغه را داشته باشیم که عدالت را پیش ببریم.
در الگوی پیشرفت و توسعه اسلامی، عدالت باید مهمترین محور باشد. البته باید توجه داشت که عدالت صرفاً به معنای «حق ستاندن» نیست. تعریف ابتدایی و سادهی عدالت این است که انسان بخشی از حق خود را واگذار کند. معمولاً وقتی صحبت از عدالت میشود، ذهنها به سمت مطالبهگری از دیگران میرود؛ در حالی که اگر کسی مدیر یا مسئول است، باید ابتدا ببیند چه مقدار از حقوقی که در اختیار دارد، مازاد است و باید آن را به دیگران بازگرداند.
عدالت همواره یکی از خواستههای مردمی و تودهای در طول تاریخ بوده است. بسیاری از جنگها و جنبشها با شعار عدالت آغاز شدهاند. حتی در تاریخ اندیشه نیز، مفهوم عدالت یکی از دغدغههای اصلی متفکران بوده است؛ از افلاطون گرفته تا اندیشمندان معاصر. در آرمانشهرها و مدینههای فاضله، مفهوم عدالت همواره حضوری پررنگ داشته و همچنان نیز دارد.
امروزه نیز عدالت همچنان یک آرمان ارزشمند و قابل تحقق است، نه یک سراب. کسانی که عدالت را سراب میپندارند، معمولاً در پی توجیه نظام سرمایهداری، آزادی افسارگسیخته، مالکیت خصوصی افراطی، و سلطه اقلیتهای خاص مانند الیگارشیها هستند.
مفهوم عدالت در طول تاریخ، هرچند با فراز و نشیبهایی همراه بوده، اما در بسیاری از موارد محقق شده و دستاوردهایی برای بشریت به همراه داشته است. امروزه نیز مفاهیمی چون مبارزه با تبعیض، رفع فقر، و مقابله با فساد، از شاخصهای ضروری تحقق عدالتاند. اینها همزمان شرط تحقق عدالت و پیشنیاز توسعه نیز هستند.
عدالت اگرچه مفهومی نظری و تئوریک است، اما برای پیادهسازی آن در عرصه توسعه، باید به شاخصها و مصادیق عینی و عملیاتی آن توجه کنیم؛ از جمله رفع تبعیض، کاهش فقر، و مقابله با فساد. عدالت فقط این نیست که بگوییم «هر چیزی باید در جای خودش باشد»؛ این بیان بسیار کلی است. باید مصداقهای عینی آن را بررسی کنیم؛ مثلاً توجه به شایستگی، تخصص، و مقابله با بیعدالتی در انتصابها و ساختارها.
در کشور ما نیز، این مفاهیم نباید صرفاً آرمانی تلقی شوند، بلکه باید در زندگی روزمره و در الگوهای توسعه، به صورت واقعی و جدی پیگیری شوند. هرچند تلاشهایی در این زمینه شده، اما نقدهایی نیز وجود دارد که نشان میدهد عزم جدی و شفاف در این حوزه به اندازه کافی شکل نگرفته است. هنوز با پدیدههایی مانند تبعیض و فساد مواجه هستیم، و باید این موارد را با جدیت در الگوهای توسعه مورد توجه قرار دهیم.
نباید نگاه صرفاً آرمانی و انتزاعی به عدالت داشت؛ بلکه باید با شاخصهای کاربردی و عملی، آن را در زندگی اجتماعی پیادهسازی کرد. عدالت، آرمان نیست؛ بلکه یک واقعیت اجتماعی است که باید برای تحقق آن تلاش کرد.
مجری:
جنگ چه تأثیری بر ساختارهای اجتماعی دارد؟
عنبری:
جامعهشناسان هنگام مطالعه پدیدهها – از جمله جنگ – هم به علل آن میپردازند و هم به پیامدهایش. در مطالعات جامعهشناسی، جنگها عوامل متعددی دارند. یکی از مفاهیم برجسته در این حوزه آن است که خشونتها، جنگها و انقلابها ناشی از تضادهای طبقاتی و منافع اقتصادیاند. بهعبارت دیگر، افراد برای دستیابی به منابع مادی بیشتر، پول و ثروت، وارد نزاع و درگیری میشوند. این نگاه ساده، در زبان عامیانه نیز پذیرفته شده است و بسیاری این توضیح را قبول دارند.
اما در کنار این، ما میگوییم که عوامل فرهنگی نیز در بروز جنگها مؤثرند؛ گاهی ایدئولوژی، باورهای دینی و فرهنگی، و گاه اهداف سیاسی مانند فتوحات، تصرف سرزمینها یا گسترش مرزها، در بروز جنگ نقش دارند.
فعلاً قصد پرداختن به علل جنگها را نداریم، بهخصوص درباره جنگ دوازدهروزه اخیر. این موضوع بحث مفصلی است که مجال دیگری میطلبد. البته در میان مردم ما، ایدههایی درباره علت وقوع این جنگ شکل گرفت. در برخی موارد، این روایتها توانست ذهن برخی را قانع کند، اما در مواردی نیز موفق نبود، چراکه مردم با رفتار خود نشان دادند که آن دلایل را باور ندارند. مثلاً دشمن تلاش کرد القا کند که این جنگ، جنگی صرفاً سیاسی است؛ نه جنگ با مردم، بلکه با یک نظام سیاسی. او میخواست بگوید که این جنگ علیه مردم ایران نیست.
حتی برخی از مردم در کوچه و خیابان هم این ادعا را تکرار میکردند که این یک جنگ سیاسی است، نه مردمی یا اجتماعی، و بنابراین نباید ترسید. اما فارغ از صحت یا نادرستی این گزاره، باید به این نکته توجه کرد که مردم چرا این سخن را نپذیرفتند.
مردم به این دلیل نپذیرفتند که حتی اگر جنگ سیاسی باشد، باز هم آن را صرفاً متوجه سیاست نمیدانند. بسیاری از مردم نظام سیاسی را از نظام اجرایی تفکیک میکنند. برایشان مهم نیست که ایدئولوژی این نظام چیست؛ آنچه میبینند خدمات اجتماعی است: برق، آب، شهرداری، بانکها و سایر امور جاری زندگی. بنابراین اگر کسی به این ساختار اجرایی حمله کند، برای مردم حمله به زندگی روزمره خودشان تلقی میشود، نه به یک نهاد سیاسی صرف.
در واقع، بسیاری از مردم نگاه ایدئولوژیک یا سیاسی ندارند، نه در زمان جنگ و نه حتی در شرایط عادی. برای آنها نظام حاکم مجموعهای از خدمات اجرایی است. البته ممکن است عملکرد آن را نقد کنند؛ بگویند ناکارآمد است، ضعیف است، اما آن را متعلق به خود میدانند. بنابراین، حمله به این ساختار، در نظرشان حمله به خود مردم است.
از سوی دیگر، برخی مردم حتی نسبت به نهادهای نظامی نیز احساس تعلق دارند. وقتی دشمن مثلاً یک سایت موشکی را هدف قرار میدهد، مردم نمیگویند این متعلق به مسئولان است، بلکه میگویند این بخشی از دارایی ملی ماست؛ مال ماست، ما هم در آن سهم داریم. حتی اگر کسی با ساختار سیاسی کشور مخالفت داشته باشد، باز هم نمیپذیرد که یک دشمن خارجی بیاید و سلاحها و تجهیزات کشورش را نابود کند. این مسئلهای است که حتی مخالفان سیاسی هم باید به آن توجه داشته باشند.
مردم خیلی زود متوجه میشوند که جنگ تنها محدود به حوزه سیاست نمیماند، بلکه دامنهاش به اجتماع و اقتصاد هم کشیده میشود. وقتی بانکها تعطیل میشوند، وقتی کسی پولش را در بانک دارد و دیگر به آن دسترسی ندارد؛ وقتی مغازهاش بسته میشود؛ وقتی فعالیتهای کشاورزی متوقف میشود و محصولش خریداری نمیشود، طبیعی است که دیگر نمیتواند ادامه جنگ را بپذیرد. در واقع، جنگ با چنین شرایطی و چنین نوعی از تفکر اصلاً قابل پذیرش نیست.
بنابراین، آن فرد یا اندیشمندی که تصور میکند با آغاز یک جنگ میتواند مردم را به سوی خودش جلب کند و علیه حاکمیت بشوراند، دقت کافی در تحلیل وضعیت ندارد. حتی در این جنگ اخیر هم، به نظرم برخی از نظریهپردازان دشمن ـ کسانی که به کشور ما حمله کردند ـ هنوز بر مبنای تئوریهای مربوط به چهل یا پنجاه سال پیش فکر میکردند. آنها تصور میکردند که با فشار جنگی، یک انقلاب یا شورش مردمی رخ خواهد داد، در حالی که نمیدانستند جامعه امروز ایران دچار تحولات بنیادینی شده است. اصلاً دیگر انقلابهای امروزی از جنس انقلابهای گذشته نیستند؛ شاید حتی حضور خیابانی به آن صورت سنتی دیگر امکانپذیر نباشد.
در این جنگ، به عنوان یک جامعهشناس، من شخصاً به چیزی پی بردم. وقتی تلویزیون حضور مردم در مراسم تشییع شهدا و سایر صحنههای مشابه را نمایش میداد، این حضور را صادقانه توصیف میکرد، که البته درست است؛ اما باید یک بُعد دیگر هم به آن افزود تا این توصیف «عادلانه» نیز باشد.
برخی ممکن است این حضور را صرفاً از منظر سیاسی ببینند و بگویند این وحدت اجتماعی به نفع حاکمیت است. این بخش از تحلیل ممکن است درست باشد، اما تفسیر عمیقتر این است که ببینیم نیت واقعی مردم چه بوده و هدف دشمن چه بوده است. ما پیش از جنگ هم بارها میگفتیم که جامعه ایران دچار تحول شده است؛ شاخصهای توسعه انسانی ارتقاء یافته، سطح سواد بالا رفته، ذهنیت عمومی تغییر کرده، شبکههای اجتماعی نقش عمدهای یافتهاند و به طور کلی میزان فرهیختگی جامعه رشد چشمگیری داشته است.
در رسانهها و فضای دانشگاهی هم گفته میشد که باید در برخورد با مردم با دقت بیشتری عمل کرد؛ چه در حوزه حجاب و چه در سایر طرحها. حالا در جریان این جنگ، تمام آن آمارها و تحلیلها به شکل عینی اثبات شد. من در این جنگ، فرهیختگی روزافزون مردم را به چشم دیدم. یعنی مردم ما، که همیشه متمدن بودند، حالا حتی متمدنتر شدهاند.
این مردم، با وجود نارضایتیهای سیاسی و اقتصادی که دارند و انکارناپذیر هم هست، وقتی جنگ رخ میدهد، آن نارضایتیها را کنار میگذارند و میگویند: من در این کشور زندگی میکنم، به کشور من تجاوز شده، به خاک من و به غرور تمدنیام توهین شده. من نمیتوانم در برابر آن ساکت بمانم.
من جوانانی را دیدم که با ظاهری خاص، با بدنهایی که تتو شده بود، با پوششی که در گفتمان رسمی جمهوری اسلامی جایی ندارد، اما در زمان جنگ اشک میریختند و میگفتند: «من نمیتوانم تحمل کنم که به خاک ما تجاوز شده است.» اینها نشانهای از عرق ملی است.
مسئله این است که مردم در این مقطع نشان دادند، حتی اگر طرف مقابلشان – بهعنوان دشمن – مدعی باشد که با مردم مشکلی ندارد و تنها با یک نظام سیاسی دچار تعارض است، باز هم مردم میگویند: “حتی اگر با نظام سیاسی هم مشکل دارید، من وارد این دعوا نمیشوم. برای من، در حال حاضر، کشورم و میهنم ارزشمندتر از هر چیز دیگری است.”
در این میان، گروهی از مردم هستند که کاملاً نظام سیاسی را هم قبول دارند. گروهی دیگر نیز نسبت به این مسائل بیتفاوتاند. با این حال، همهی این گروهها در اصولی بنیادین درباره کشور به اجماع رسیدهاند. در شرایط بحرانی، انسانها معمولاً بر سر اصول مشخصی به توافق میرسند؛ اصولی که ممکن است حتی مذهبی نباشند، اما بسیار پایهایاند. مثلاً اینکه آب و برق قطع نشود، زیرساختها آسیب نبیند، و زندگی روزمره مردم مختل نشود.
بر این اساس، یک نوع اتحاد جدید شکل میگیرد. مردم مصلحت کشور را بهدرستی درک کردهاند و اجازه ندادهاند که در شرایط جنگ، اختلافات جدیدی شکل بگیرد یا درگیری تازهای دامن زده شود. این خود نوعی فرهیختگی است.
اما در مقابل، این فرهیختگی باید از سوی مسئولان و نخبگان نیز به رسمیت شناخته شود. ما، بهعنوان کسانی که در حوزههای حرفهای و دانشگاهی فعالیت داریم، پذیرفتهایم که مردم طی سالهای اخیر انتقادات جدی داشتهاند؛ نسبت به نحوه مدیریت، نسبت به برخی کاستیها. این موارد باید بهسرعت اصلاح شود. مردم این انتقادات را با اعداد و ارقام به ما نشان دادهاند و در رسانهها نیز بارها مطرح کردهاند.
ما نیز همواره با زبانی دلسوزانه و نرم گفتهایم که اصلاحات لازم است. حتی در انتخابات نیز آمارها نشان میدهد که در برخی مناطق، مردم دلگیر بودند؛ بهطوری که گاهی ترجیح میدادند در انتخابات شرکت نکنند یا رأی ندهند. اینها نشانههایی است که باید جدی گرفته شود.
با این حال، امروز هم میبینیم که مردم همچنان کشور را دوست دارند و نمیخواهند آسیبی به آن وارد شود. این نشاندهنده وجود یک بینش سیاسی در جامعه است؛ همانگونه که در گذشته نیز دیده میشد. از اینرو، باید بپذیریم که سطح فکر، آموزش و سواد مردم ارتقا یافته و ما نیز باید متناسب با این رشد، با آنها تعامل داشته باشیم.
مردم اکنون تعریفی روشن از عدالت اجتماعی دارند؛ مفاهیمی مانند رفع تبعیض، حذف حلقههای بسته مدیریتی، و ایجاد شایستهسالاری. اگر راه برای نخبگان و افراد شایسته باز شود و اولویت همه دستگاهها عدالت باشد، این مفهوم بهتدریج عینیت پیدا خواهد کرد.
در این شرایط، ما باید با این مردم فرهیخته وارد گفتوگو شویم. مشارکت و عدالت و فرهیختگی حلقههایی بههم پیوستهاند و نمیتوان آنها را از یکدیگر جدا کرد. اگر عدالت یا فرهیختگی نباشد، مشارکت هم واقعی نخواهد بود. آنگاه مردم تنها پیرو میشوند، بدون احساس مسئولیت.
مشارکت مردم فقط به معنای حضور در صحنه نیست. گاهی همان مردم در مصرف آب و برق دقت نمیکنند. مشارکت باید همهجانبه و در تمام امور اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی باشد. مسئولیتپذیری باید در همه سطوح تعریف شود و این مستلزم توجه به سطح آموزش، خواستهها، تمدن و فرهنگ مردم است.
مجری:
مردم در این ایام بهخوبی در صحنه حاضر شدند، خود را نشان دادند، همه محاسبات را بههم ریختند و تصویری تازه خلق کردند. حال، ما باید با این واقعیت چگونه مواجه شویم؟ از منظر دولت، چه راهکارهایی وجود دارد؟
دکتر عنبری:
من در ابتدا «جنگ» را ذیل مفهوم «بحران» تعریف میکنم؛ به این معنا که وقتی جنگی رخ میدهد، مدیریت آن از جنس «مدیریت بحران» خواهد بود. گاهی بحرانها در قالب زلزله یا سایر بلایای طبیعی رخ میدهند و ما برای آنها ساختار مدیریت بحران داریم. در چنین شرایطی، نخستین نهادی که برای مدیریت بحران وارد عمل میشود، دولت و نهادهای مسئول هستند؛ البته مردم نیز در کنار آنها مشارکت میکنند.
برای مثال، اگر زلزلهای در منطقهای مثل سرپل ذهاب رخ دهد، با یک گروه هدف مشخص مواجه هستیم. در این حالت، از سراسر کشور مردم برای امدادرسانی وارد میدان میشوند. اما جنگ، یک بحران بزرگ و فراگیر است که کل کشور را درگیر میکند. بنابراین مشارکت مردمی در چنین شرایطی دشوارتر میشود، چون مردم نمیدانند دقیقاً باید چه کنند. در این وضعیت، نهادهای مسئول باید در اولویت قرار گیرند و از پیش برای جلب مشارکت مردمی برنامهریزی کرده باشند.
ما در شرایط فعلی، برای بحرانی به نام «جنگ»، برنامه مشخصی جهت مشارکت مردمی نداریم. در گذشته، تجربهای به نام «جنگ تحمیلی» را پشت سر گذاشتهایم که تجربهای خودجوش و مشارکتی بود؛ اما این تجربه بهمرور فراموش شد. در آن جنگ، همه اقشار مردم—اعم از مذهبی و غیر مذهبی، شیعه، سنی، ارامنه و مسیحیان—شرکت فعال داشتند و همه نیز شهید دادند. قومیتهای مختلف نیز در این مشارکت حضور مؤثر داشتند و این مشارکت کاملاً خودجوش بود.
علت این مشارکت گسترده، سرمایه اجتماعی بالایی بود که در آن زمان وجود داشت. مردم به یکدیگر، به نظام اجتماعی و به ساختار سیاسی کشور اعتماد داشتند و با همه وجود در میدان حاضر شدند. این تجربه، تجربهای موفق بود. در دورهای از آن بهره گرفتیم، اما بهتدریج این تجربه صرفاً در حوزه نظامی تعریف و محدود شد و از حوزه اجتماعی غافل ماندیم. من خودم از جمله کسانی بودم که در حوزه اجتماعی جنگ نیز کار کردم، مثل مسئله مهاجرین و خانوادههای درگیر جنگ؛ اما متأسفانه ادبیات جامعهشناسی جنگ بسیار ضعیف شد. جنگ را فقط از زاویه سرداران و سربازان دیدیم، درحالیکه نقش یک مادر یا خانواده در جنگ، کمتر از یک رزمنده نبود. این بخش از جنگ را روایت نکردیم و منابع بسیار محدودی هم دربارهاش وجود دارد. اگر آن تجربهها ثبت و ضبط میشد، امروز برای ما بسیار راهگشا بود.
با پایان جنگ وارد دوران سازندگی شدیم و این تصور پیش آمد که دیگر نیازی به تجربه مشارکت مردمی در جنگ نیست. ساختارهایی مانند «پدافند غیرعامل» و نهادهای مدیریت بحران شکل گرفتند، اما تمرکز این نهادها بیشتر بر بحرانهای طبیعی مثل زلزله و سیل بود، نه بر جنگ. البته سازمان پدافند غیرعامل از ابتدا با هدف مواجهه با جنگ و تهدیدات نظامی تعریف شده بود. با این حال، فعالیتهای این سازمان بیشتر در حد تدوین آییننامه، قانون و دستورالعمل باقی مانده و کمتر وارد حوزه اجرا شدهاند. البته شاید اساساً وظیفهاش اجرای مستقیم نباشد. من در جلساتی با برخی از مسئولان همین سازمان حضور داشتم. آنها معتقد بودند که وظایف خود را انجام دادهاند، اما دیگر نهادهای اجرایی مسئول، عملکرد لازم را نداشتهاند.
نکته مهم اینجاست که سازمان پدافند غیرعامل، مهمترین سازمانی است که باید مسئولیت تولید و سازماندهی مشارکت مردمی در زمان جنگ را بر عهده داشته باشد. ما در بحرانهایی مانند زلزله، شاهد مشارکت گسترده و حتی پیشروتر از دولت از سوی مردم، سازمانهای مردمنهاد و داوطلبان بودهایم. در زلزلههای مهمی مثل بم و سرپل ذهاب، مردم بهطور خودجوش حضور یافتند و کمکرسانی کردند. در بسیاری موارد، مردم حتی کمکهای مردمی را بیشتر از اقدامات دولتی دیده و از آن قدردانی میکردند.
پس ما برای مدیریت بحرانهایی مانند جنگ، نیازمند مشارکت فعال مردمی هستیم، مخصوصاً از جانب گروههایی که نزدیکتر به میدان بحران هستند و توانایی اقدامات عملی دارند. با این حال، در مورد جنگ، فعالیتهای سازمانیافته و عملیاتی مشخصی صورت نگرفته است.
در واقع، سازمان پدافند غیرعامل را میتوان سازمان تولید مشارکت اجتماعی در حوزه جنگ دانست؛ یا بهعبارتی، نوعی سازمان «دفاع غیرنظامی». ما دو نوع دفاع داریم: دفاع نظامی که بر عهده نیروهای مسلح است، و دفاع غیرنظامی که بر عهده جامعه و نهادهای مدنی است. در دفاع غیرنظامی، دانشگاهها، صنایع، رسانهها و شهروندان همه نقش دارند. این نقشها شامل ساختوساز مقاوم، رعایت اصول ایمنی، توجه به خطر آتشسوزی، احداث پناهگاه، پیشبینی انفجارهای احتمالی و ایجاد راههای اضطراری در ساختمانها است.
متأسفانه بسیاری از این موارد مورد غفلت قرار گرفت و از آنها عبور کردیم. در حالی که اولین مسئلهای که پدافند غیرعامل باید به آن میپرداخت، بحث «پناهگاه» بود. پناهگاههایی که در زمان جنگ ساخته شده بودند، چند سالی باقی ماندند و بعد معلوم نشد چه بر سرشان آمد. همچنین «مقاومسازی» یا به تعبیر مهندسان، «محکمسازی» یکی از برنامههای اصلی در حوزه دفاع غیرنظامی است که باید بهصورت جدی دنبال شود.
ضرورت توجه به ایمنی و فرهنگسازی در مدیریت بحران
بهتر است برای مجموعه فعالیتهایمان به جای استفاده از واژه «جنگ»، با نگاهی ایمنمحور و مبتنی بر شرایط اضطراری وارد عمل شویم. برای مثال، در فرآیند ساختوساز، باید پیوستی جدی و تخصصی با محوریت ایمنی تعریف شود. متأسفانه، ایمنی هنوز در فرهنگ عمومی ما جایگاه درخوری ندارد. ما موضوعی را که کاملاً حیاتی و ضروری است، نادیده گرفتهایم و کنار گذاشتهایم؛ چرا که در بسیاری از موارد، نگرشی تقدیرگرایانه داریم و میپنداریم همهچیز به خواست خداوند وابسته است، بدون آنکه خود برای پیشگیری و تدبیر اقدامی انجام دهیم.
به عنوان نمونه، کمتر کسی به شارژ منظم کپسولهای آتشنشانی علاقه نشان میدهد یا به کارایی آنها باور دارد. پلههای اضطراری در بسیاری از ساختمانها قفل هستند، چرا که افراد از سرقت و سایر مسائل میترسند. این بیتوجهی به مؤلفههای سادهی ایمنی، نشاندهندهی بیتفاوتی نسبت به خطرهای جدی در زمان بحران است.
کشور ما از جمله کشورهای حادثهخیز جهان است و آمارها نشان میدهد که جزو ده کشور اول از نظر میزان آسیبپذیری در برابر بحرانها هستیم. بهطور متوسط، هر شش تا هفت سال، یک زلزله بزرگ در کشور رخ میدهد. بنابراین، نگاه به ساختوساز در شهرها باید مبتنی بر اصول ایمنی و مقاومسازی باشد.
نکته قابل توجه دیگر، اهمیت مشارکت مردم در فرآیند مقاومسازی است. اگر مردم به مسئولان اعتماد نداشته باشند، قانونگذاری نیز کارآمد نخواهد بود و شهروندان از آن سر باز میزنند. مقاومسازی ساختمانها بهطور متوسط تنها ۷ تا ۸ درصد از هزینه ساخت را در بر میگیرد، اما بسیاری از مردم ترجیح میدهند این هزینه را حذف کنند و در عوض هزینههای بیشتری صرف زرقوبرقهای غیرسازهای مانند شیشههای دکوراتیو، لوسترها و گچکاریهای سنگین میکنند؛ در حالی که این الحاقات در زمان جنگ، انفجار یا زلزله، اولین مواردی هستند که آسیب میزنند و حتی میتوانند باعث مرگ شوند.
بنابراین، سازمانهایی نظیر پدافند غیرعامل و مدیریت بحران باید در مرحله پیشگیری نسبت به این موارد آگاهسازی و اقدام کنند. اما متأسفانه، در کشور ما هیچ برنامه مشخص و مدونی برای آموزش عمومی در حوزه پیشگیری وجود ندارد. برای مثال، صدا و سیما که یکی از مهمترین ابزارهای فرهنگسازی است، عملاً به این موضوع توجهی ندارد؛ در حالی که میتوان یک شبکه تخصصی برای آموزش ایمنی در نظر گرفت که بهطور مستمر، موضوعات مربوط به بحرانها، آلودگی، و مسائل اجتماعی را به کودکان و بزرگسالان آموزش دهد.
در حال حاضر، اگر در شهری آژیری به صدا درآید، کمتر کسی معنای دقیق آن را میداند. ما زیرساختی برای آژیرهای عمومی یا ساخت پناهگاهها در محلات نداریم. این موارد از ابتداییترین مؤلفههای ایمنیاند که باید تعریف، آموزش و اجرایی شوند.
در نهایت، باید درک کنیم که زلزله و جنگ تهدیدند، اما میتوانند فرصتی برای بازسازی و مقاومسازی باشند. اگر به مشارکت واقعی مردم توجه نکنیم و در فرهنگ عمومی، ایمنی را جدی نگیریم، در حقیقت، جان مردم را نادیده گرفتهایم.
https://ihkn.ir/?p=42676
نظرات