به گزارش خبرنگار پایگاه خبری – تحلیلی مفتاح علوم انسانی اسلامی، دکتر خالد بن حمد الجابر، روانشناس و نظریه پرداز حوزه روانشناسی اسلامی، در یادداشتی مطرح کرد؛
تفاوت میان روش علمی غربی و روش علمی اسلامی
در نگاه رایج علمی غربی، وقتی از نقش قلب در احساسات یا افکار صحبت میشود، فوراً این پرسش مطرح میشود که: آیا دلیلی حسی و تجربی وجود دارد که به هر شکلی ثابت کند قلبِ فیزیولوژیک (عضو بدن) در فرآیندهای روانی، عاطفی یا فکری نقشی دارد؟ و اگر نتوانیم چنین دلیلی پیدا کنیم، نتیجه میگیرند که سخن گفتن از نقش قلب، خرافه و شبهعلم است.
اما اصل مسئله، صرفاً نبودِ اطلاعات یا کشف علمی نیست، بلکه اختلاف در چارچوب معرفتی (Epistemological Framework) است.
روش علمی غربیِ معاصر ـ بهویژه در حوزه روانشناسی ـ بهطور اساسی بر تجربه و مشاهده حسی استوار است و تنها زمانی چیزی را «علمی» میدانند که شاهدی حسی یا قابل اندازهگیری برای آن وجود داشته باشد. اما همین شرطگذاری خود، بر یک پیشفرض معرفتشناختی استوار است: اینکه «دانش، فقط زمانی معتبر است که با حواس درک شود»، حتی اگر آن شواهد حسی ضعیف باشند. و بر این اساس، سایر اقسام ادله را نادیده میگیرند.
ما با این شرطگذاری که غرب آن را به همه ملتها تحمیل کرده، موافق نیستیم و آن را بدیهی نمیدانیم؛ بلکه آن را یکی از ریشههای بحران در علم روانشناسی مدرن میدانیم، چرا که بیشتر باعث بروز مشکلات شده تا اینکه راهحلی ارائه دهد.
در مقابل، نگاه اسلامی چنین میگوید که روش علمی صحیح و منضبط باید بر یک سهگانه مکمل استوار باشد: عقل، نقل و حس. هرگونه انحراف از این سهگانه، باعث اختلال در بنیان معرفتی میشود. کسانی که فقط به عقل تکیه کردند ـ مانند برخی فلاسفه ـ دچار تجریدگرایی و فاصله گرفتن از واقعیت شدند. کسانی که تنها به نقل چسبیدند، حتی اگر مخالف حس بود ـ مانند برخی مذاهب ـ گرفتار خرافه شدند. و کسانی که فقط به حس بسنده کردند ـ همانگونه که در روانشناسی مدرن رایج است ـ با ناتوانی در تبیین پدیدهها و انباشت شکافهای معرفتی روبهرو شدند.
البته این سخن به این معنا نیست که روانشناسی اسلامی فقط به تفسیر متون دینی محدود میشود. کسی که چنین تصوری دارد، ماهیت روش علمی در دیدگاه اسلامی را درست نفهمیده است. روش علمی اسلامی، روشی جامعنگر است؛ به این معنا که برای هر نوع از شناخت، دلیلی متناسب با آن باید بهکار گرفته شود و این دلایل، در قالب سهگانهی عقل، نقل و حس با یکدیگر هماهنگ عمل میکنند. و از نظر ما، هیچ تفسیری پذیرفته نیست اگر بهطور آشکار با یکی از این سه رکن تعارض داشته باشد.
مقایسهای میان نتایج دو روش و اینکه کدامیک شایستهتر است
تکیه صرف بر شواهد حسی در علم روانشناسی و باور به اینکه همینها برای رسیدن به دانشی قوی و پایدار در این علم کفایت میکند، یک خطای راهبردی و توهم معرفتشناختی بزرگ است. شواهد حسی بهتنهایی قادر به نفوذ به ژرفای نفس انسان نیستند؛ عقل نیز بدون روشنگری وحی بینیاز نیست؛ و خودِ نقل نیز نهتنها با حس ناسازگار نیست، بلکه در بسیاری موارد آن را تأیید میکند. بنابراین اگر کسی گمان کند که تکیه انحصاری بر دلیل حسی، او را در جایگاه «علمی» قرار میدهد و از «خرافه» دور میسازد، باید صریح بگوییم که چنین فردی در توهمی بسیار بزرگِ معرفتشناختی بهسر میبرد.
و شواهد این سخن روشن است: علم روانشناسی، با وجود بیش از ۱۵۰ سال پایبندی به این نوع از ادله، هنوز نتوانسته به یک علم سخت (Hard Science) همانند فیزیک یا زیستشناسی تبدیل شود. دلیل آن هم روشن است: نفس انسان بهطور کامل تابع دادههای حسی نیست، چون ذاتاً به یک ساختار مادی قابل مشاهده مستقیم فروکاسته نمیشود.
حتی بسیاری از نظریههای روانشناسی شناختی ـ که از قدرتمندترین شاخههای روانشناسی تجربی به شمار میرود ـ در واقع تلاشیاند برای پر کردن شکافهای معرفتی، نه نتایج قطعی علمی. آنچه درباره «ادراک»، «توجه»، «حافظه کاری» یا «بازنماییهای ذهنی» گفته میشود، غالباً توصیفهایی عملکردی برای پدیدههایی است که بهدرستی فهم نشدهاند، نه تبیینهایی علّی بر اساس مشاهدههای واقعی. ما تنها بخشی از پدیده را میشناسیم و باقی آن را با حدسهای منظم و ساختارمند تکمیل میکنیم.
بر همین اساس، هیچکس نمیتواند ما را مجبور کند که برای هر موضوع مرتبط با نفس، الزاماً دلیل حسی بیاوریم؛ چراکه حتی کسانی که چنین ادعایی را پذیرفتند، نتوانستند در عمل موفق شوند و با وجود انفجار تجربیات و تحقیقات، هنوز هم علم روانشناسی پر از شکافهای معرفتی است. چرا؟ چون نفس انسان، ذاتاً در محدوده شواهد حسی نمیگنجد.
روش درست برای ساختن روانشناسیای منسجم و نیرومند، ترکیب و توازن میان سه منبع معرفتی است: نقل، عقل و حس. تنها این رویکرد میتواند ما را به دانشی متوازن و هماهنگ برساند، چون هم تفسیر وحی را در نظر میگیرد، هم تحلیل عقلی را و هم مشاهده واقعیت را.
در واقع باید گفت آن چیزی که همه مکاتب علمی و فکری بهدنبال آن هستند، یعنی «انضباط روششناختی»، تنها در پرتو این سهگانه تحقق مییابد. هرگونه برهمزدن این تعادل، موجب انحراف در روششناسی خواهد شد.
راه رسیدن به انسجام معرفتی و روش علمی درست در روانشناسی، فقط از مسیر توازن میان نقل، عقل و حس میگذرد؛ بیآنکه هیچیک بر دیگری برتری مطلق یابد. این، همان قاعدهای است که روش اسلامی در بررسی نفس، عقل و روح بر آن استوار است.
بحران تجربهگرایی در روانشناسی غربی
مسئله اصلی تجربهگرایی در روانشناسی غربی این است که میخواهد روش سخت و دقیق علوم تجربی مانند فیزیک را بر دانشی تحمیل کند که اساساً از نظر ماهیت، سخت و مادی نیست. این کاستی در روش، ناشی از یک توهم فلسفی عمیقتر است: توهمی هستیشناختی که ریشه در فلسفه مادیگرایانه دارد؛ فلسفهای که همه چیز را صرفاً ماده میبیند: انسان، عقل، نفس، دین، تجربه زیباییشناختی و اخلاقی، همگی نهایتاً به ساختارهای فیزیکی یا شیمیایی فروکاسته میشوند.
این نگاه تقلیلگرایانه به هستی، سبب خطای معرفتشناختی در روش شد؛ گمان کردند میتوان روش فیزیک و زیستشناسی را عیناً در روانشناسی هم بهکار برد. نتیجه این شد که روانشناسی غربی در شکل تجربهگرایانهاش، به نسخهای کمرمق، ناقص، پر از شکافهای معرفتی تبدیل شد؛ دانشی که توان درک و تبیین کامل انسان ـ با همه انسانیت، ارزشها، اخلاق و بُعد دینیاش ـ را ندارد.
در مقابل، نسخه اسلامی از تجربهگرایی، نسخهای انعطافپذیر است که متناسب با ماهیت هر علم، ابزار مناسب آن را نیز در نظر میگیرد و روشهایی تحمیلی و ناهماهنگ را بر آن بار نمیکند. در مطالعهی نفس، ابزارهایی بهکار میبرد که با طبیعت پیچیده و چندلایهی آن سازگار باشد؛ ترکیبی از غیب و شهود، روح و جسم، معنا و ماده.
سطوح تجربهگرایی
اینکه گمان کنیم فقط یک نوع «تجربهگرایی» وجود دارد و تنها یک مسیر برای تفکر علمی معتبر است، خطایی آشکار و معرفتشناختی است؛ خطایی که به فضل الهی در منظر اسلامی مرتکب آن نمیشویم. ما در روش اسلامی، حدود هر ابزار را میشناسیم، آن را در جای مناسب خود بهکار میگیریم، و بنیان معرفت خود را بر اصل «تکامل ادله» استوار میکنیم، نه بر تقلیل و حذف آنها.
از این رو، در نگاه اسلامی، تجربهگرایی جایگاه خود را دارد و در همان جایگاه بهکار گرفته میشود. اما اگر بهدرستی بهکار نرود یا در حوزههایی تحمیل شود که برایش مناسب نیست، نهتنها فایدهای ندارد بلکه به نتایجی غلط و گاه به تفسیرهایی تحریفشده از واقعیت منجر میشود.
برای نمونه، در حوزهی درمانهای روانی، تجربهگرایی نهتنها مطلوب بلکه لازم و مفید است. اگر بخواهیم نشان دهیم که نوعی خاص از رواندرمانی ـ چه اسلامی باشد و چه غیر آن ـ واقعاً برای بیماران مؤثر است، باید آن را تحت آزمایشهای دقیق و مقایسههای علمی قرار دهیم. اینجا تجربهگرایی در جایگاه طبیعی خود قرار دارد.
اما در حوزههایی مثل حقیقت نفس، ماهیت روح یا چیستی قلب، تجربهگرایی کارایی چندانی ندارد، زیرا موضوعات این حوزهها اصولاً خارج از ابزارهای اندازهگیری مستقیماند.
در حوزههایی مانند تبیین علل اختلالات روانی یا انگیزههای رفتار انسان، نقش تجربهگرایی نقش کمکی است نه تعیینکننده؛ مانند نقش قرینه در استدلال، که فرضیه را تقویت میکند اما بهتنهایی برای ساختن یک نظریه کامل کفایت نمیکند.
و این همان چیزی است که در خود علم روانشناسی هم دیده میشود: همهی موضوعات آن به یک اندازه برای آزمون تجربی مناسب نیستند. برخی را میتوان مستقیماً آزمود، برخی دیگر نیاز به تحلیل فلسفی یا رجوع به نقل دارند، و برخی فقط در چارچوب یک تصور جامع از انسان قابل درک هستند.
از اینجا به یک اصل اساسی معرفتشناسی میرسیم:
دلیل حسی، هرچقدر هم دقیق باشد، بهتنهایی نمیتواند پایهگذار یک روانشناسی قوی و منسجم باشد.
و هر کسی که گمان کند میتواند تنها با دلایل حسی و تجربی، یک علم روانشناسی کامل و علمی بنا کند، دچار خطای روششناختی است؛ چرا که موضوع «نفس»، ذاتاً نیازمند پیوند سهگانهی نقل، عقل و حس است؛ آن هم به شیوهای که هر کدام در جایگاه طبیعی خود قرار گیرند، بدون حذف یا تعدی.
در پایان
اگر برای ما نص شرعی روشنی وجود داشته باشد که دلالت کند قلب در ادراک یا اراده نقش دارد، این از نظر ما یک دلیل علمی قوی است. اگر کسی آن را خرافه یا غیرعلمی بداند، از او میخواهیم که نظام معرفتی ما را درک کند.
این، روش علمی منسجم، دقیق و نیرومند ماست. و اگر کسی نتواند آن را بپذیرد یا آن را «علمی» نداند، باید بداند که ما آن را علمی میدانیم، بلکه آن را از روشهایی که تنها به وزن و اندازهگیری اکتفا میکنند، هماهنگتر و کاملتر میدانیم.
و نیز باید بداند که نقد او برای ما الزامآور نیست، زیرا اختلاف ما و او در اصل «اطلاعات» نیست، بلکه در «چارچوب معرفتیای» است که به آن استناد میکنیم.
https://ihkn.ir/?p=42357
نظرات