جایگاه فلسفههای مضاف در بین ادبیات فلسفی و محل شکلگیری آن کجاست؟
علوم انسانی، مجموعه علومی هست که به توصیف تبیین و تفسیر پدیدههای فردی و اجتماعی از آن جهت که انسانی هستند، نه از جهت فیزیکی و زیستی و جهت بخشی به افعال و انفعالات انسانی میپردازد؛ از جمله: اقتصاد، روانشناسی، جامعهشناسی، اخلاق، حقوق، مدیریت، علوم تربیتی، علوم سیاسی، تاریخ و …. درباره فلسفههای مضاف هم میگوئیم که براساس معرفت شناسی اسلامی همه علوم برای اثبات مسائل خود احتیاج به فلسفه دارند به این معنا که هستی و وجود موضوع آنها برای اثبات آن نیاز به بحث فلسفی دارد. روش علوم نیاز به اثبات اعتبار معرفت شناختی فلسفی دارد و همینطور مبانی اصلی آنها در مبانی اصلی آنها به فلسفه نیاز دارد، به همین دلیل هست که فلسفه را مادر علوم مینامند. فلسفههای مضاف در واقع یک حد واسطی هستند بین فلسفه مطلق یا متافیزیک یا هستی شناسی یا هر اسم دیگری که برای آن بگذاریم. بطور کلی برای فلسفه دو پایه اصلی و عام برای همه علوم در نظر گرفته میشود. یکی هستیشناسی و یکی معرفتشناسی که اینها کلیترین مسائل مربوط به هستی و معرفت را بحث و اثبات میکنند پله بعدی این است که این موضوعات بطور خاص در یک موضوع خاص یا درباره یک معرفت خاص مقید میشود مضاف میشود به یک موضوع خاص یا به یک علم خاص.
بر این اساس فلسفههای مضاف چگونه تعریف میشوند؟
بنظر بنده، ما دو نوع فلسفه مضاف داریم. فلسفههای مضاف به موضوع و فلسفههای مضاف به علم. فلسفههای مضاف به موضوع هستی شناسههای مضاف هستند یا هستی شناسی مقید به یک هستی خاص هستند. براساس این تعاریف ما در میان مبانی علوم یک دسته مبانی داریم که مشترک بین همه علوم هست آنها را میشود یکجا بحث کرد یا در بین یک دسته خاصی از علوم مجموعهای از رشتههای علوم هستند که مبانی مشترکی دارند آنها را جدا بحث میکنند. مثلاً: فلسفه علم عمدتاً مباحث معرفت شناسی علوم تجربی است حالا فیزیک، شیمی، زیست شناسی، نجوم و … باشد. آنهایی که از روش تجربی استفاده میکنند. مبانی معرفت شناسی مشترک آنها را در فلسفه علم بحث میکنند یا در فلسفه علوم انسانی آن مبانیای که همه علوم انسانی به آن نیاز دارند را جدا جدا برای اینکه در هر علمی جدا بحث نکنند، در فلسفه علوم انسانی بحث میکنند. حالا ممکن است که عمدتاً اینها ناظر به همان مباحث معرفتشناختی و روششناسی علوم هم هست، اما هر علمی هم بعد از این مبانی عام یکسری مبانی اختصاصی هم ممکن است نیاز داشته باشد بحث بکند که آن را در فلسفه خاص به همان علم بحث میشود. فلسفه ریاضیات راجع به عدد و ماهیت آن و اینکه آیا وجود ذهنی است یا وجود خارجی است و چیزهایی از این قبیل بحث میکنند که مخصوص ریاضیات است. شاید فرض کنید پزشکی از آن جهت که پزشکی است نیاز به این نداشته باشد هرچند ممکن است که در روشهای خود بخواهد از ریاضیات استفاده کند نهایتاً باز دوباره به آن احتیاج پیدا میکند. منتهی از آن جهت که روش ریاضی را به کار میگیرد نه از آن جهت که پزشکی است لذا فلسفههای مضاف یک سلسله مراتبی پیدا میکنند که از عام به خاص میتوانند منظم شوند. شاید اگر تأمل بیشتری شود، بشود غیر از این دو سطحی که اشاره شد سطوح دیگری هم لااقل در بعضی از علوم اضافه کرد که شاید بیشتر از این دو مرتبه از فلسفههای مضاف هم بشود پیدا کرد.
اگر فلسفههای مضاف را به عنوان یک نیاز علمی فعلی قبول کنیم، جایگاه این فلسفهها در نظریهپردازی علوم انسانی اسلامی چگونه است؟
با توجه به معلومات معرفت شناختی که داریم برای پرداختن به نظریهپردازی در یک علم، حالا اعم از علوم انسانی و علوم طبیعی و علوم پایه بدون پرداختن و حل کردن این سلسله مسائل فلسفی مبنایی ورود در علوم دیگر و اظهار نظر و نتیجه گیری غیرممکن است. البته ممکن است که اینها گاهی به صورت ناخودآگاه یا نیمه آگاهانه یا به صورت اجمالی پذیرفته شده باشد. توسط یک محقق و آگاهانه و تفصیلی نرود. سراغ فلسفه آن علم اول فلسفه فیزیک بخواند مسائل آن را حل کند بعد سراغ تحقیقات فیزیکی برود. ولی همین که کسی وارد فیزیک میشود و در آن علم تحقیق میکند. یعنی پیش فرض گرفته که ماده وجود دارد قوانینی بر ماده حاکم است، اصل علیتی هست که بعد دنبال این میرود که روابط علّی بین پدیدهها را کشف بکند. قوانین کلی حاکم بر آنها را کشف کند اینها معلوم است که این مبانی را پیشاپیش پذیرفته ولو غیرآگاهانه ولو به صورت تقلیدی هم شده به هرحال در این زمینه موضعی دارد که دارد براساس آنها پیش میرود. پرداختن به فلسفههای مضاف از این جهت قبل از ورود به یک علم کمک میکند، به اینکه این پیش زمینهها و پیش فرضها آگاهانه و به صورت مفصل و تفصیلی مورد توجه قرار بگیرد و در ضمن تحقیقات به آن توجه شود و مانع از مغالطات و اشتباهات روشی اشتباهات در استدلال و غیره بشود. از این جهت شبیه علم منطق میماند که همه انسانها ولو انسانهای عادی و بیسواد در مطالعات خود در استدلالات و بحثهای خود از قواعد منطقی استفاده میکنند ولو اینکه هیچ منطق هم نخوانده باشند.
ویژگیهای فلسفههای مضاف چیست که آنها را متمایز میکند؟ و چرا برخی آن را غیر مفید میدانند؟
فلسفههای مضاف تقریباً میشود گفت حالتی دارند که ولو اینکه کسی هم این فلسفهها را نخواند به تفصیل وارد آن نشود ولی چارهای ندارد جز اینکه این مبانی را به یک صورتی برای خود حل کرده باشد. ولو به صورت تقلیدی و نیمه آگاهانه و به صورت پیش فرض به نظر میآید که بعضی از نقدها و اشکالاتی که به اصل فلسفه مضاف یا به ضرورت فلسفه مضاف یا به مفید بودن فلسفه مضاف میشود یا حتی گاهی پرداختن به فلسفههای مضاف مضر تشخیص داده میشود. یک شبهاتی سو تفاهماتی است که اگر درست توجه شود چه بسا خیلی از آنها قابل رفع باشد به نظر ما میآید که همه آنها قابل رفع هست.
این نقدهای به فلسفه مضاف چیست؟
در یکی از این نقدها اشاره شده که اینکه میگوئید، فلسفه مضاف اصلاً این کلمه از کجا آمده این اصطلاح که در متون و ادبیات فلسفه غربی وجود ندارد. چنین چیزی ما نداریم، یک اختراع و ابتکاری هست که فارسی زبانها به خرج دادند. آیا این ضرورتی دارد مفید است یا مضر است یا بی فایده است؟ گفتم که این فلسفههای مضاف که اشاره دارد به موضوع فلسفههای مضاف در علوم مختلف و سطوح مختلف اصلاً وجه مشترکی بین اینها وجود ندارد و صرفاً یک مشترک لفظی است. بنابراین هیچ پایه منطقی ندارد که ما یک لفظی را به این عنوان ابداع بکنیم فایده آموزشی و پژوهشی هم ندارد. بنابراین باید بگوییم که ما یک فلسفه داریم حالا فارغ از اینکه این فلسفه مطلق است یا مضاف است. اصلاً مطلق و مضاف بیمعنی است و فلسفه یعنی شاخههای مختلفی که روش آنها عقلی هست، دیگر فلسفه مضاف آوردن کار بیهودهای میباشد. پاسخ این هست که همانطوری که اشاره شد فلسفههای مضاف یا هستیشناسی مضاف هستند یا معرفت شناسی مضاف هستند. یعنی وجه مشترک آنهاست یعنی فلسفه و معرفت شناسی مطلق داریم که به مطلق معرفتها یا به مطلق هستی و وجود میپردازد. موضوع آن وجود بما هو وجود از آنکه یک پله پایینتر بیاییم فلسفههای مضاف هستی شناسی مضاف هستند.
اشکال دیگری مطرح میشود این هست که فلسفه مضاف یعنی در واقع میگوید این از شاخه اصلی فلسفه جدا شده یک چیز فرعی است و این باعث میشود انگیزهها برای اینکه به این مسائل بپردازند کم بشود. ولی اگر شما بگویید که ما یک فلسفه داریم. این هم فلسفه هست بنابراین هرکس که در رشته فلسفه کار میکند و علاقه دارد این را جز کار اصلی خود و موضوع اصلی خود میداند و به آن علاقمند میشود و به آن میپردازد. این هم به نظر میآید دلیل خوبی نیست و با اینکه روششناسی اینها مشترک هست ولی موضوع آنها متفاوت هست اینکه حالا اگر مضاف گفتیم یک شاخه فرعی میشود و دیگر کسی به آن نمیپردازد این به نظر نمیآید که خیلی مسموع باشد چون که در همه شاخههای علوم همین اتفاق افتاده یک موقعی به همه علوم حتی طبیعیات فلسفه میگفتند حالا بعد که فیزیک و شیمی جدا شد باعث شد که به اینها کسی نپردازد نه هرکسی به فراخور علایق و ظرفیتها و استادهای خود به اینها میپردازد و این دلیل کافی برای رفع این استبعاد نیست.
منظر غربیها در فلسفه مضاف چگونه هست و آنها چگونه در آن ورود میکنند؟
بله، همین سوأل شما را برخی به عنوان اشکال طرح میکنند و میگویند، غربیها که آمدند اقتصاد و جامعه شناسی و اینها را مطرح کردند و با علوم خود کل جهان را تسخیر نمودند. مگر آنها اول آمدند فلسفههای مضاف درست کردند، بعد سراغ علوم رفتند و آیا لزومی دارد ما اول بیاییم یک فصل مفصلی مدتی را به فلسفههای علوم انسانی اختصاص بدهیم بعد بیاییم سراغ علوم انسانی و اسلامی سازی کردن آن؟ جواب این هست که بله، اتفاقاً چون غربیها آگاهانه و تفصیلی بحث نکردند دچار خیلی از خبطها و مغالطات شدند که حالا ما باید بنشینیم یکی یکی آن اشتباهات را در بیاوریم و نقد بکنیم و به جای آن حرف صحیح بنشانیم. بنابراین اگر بخواهیم یک روند منطقی را طی بکنیم و از اساس شالوده یک بنا را بسازیم تا بعد بتوانیم یک کاخی روی این بنا کنیم که در مقابل زلزلههای فکری و اندیشهای هم تاب مقاومت داشته باشد باید از همین فلسفههای مضاف شروع کنیم.
آیا فلسفههای مضاف در اسلامی سازی علوم انسانی استفاده میشوند؟
یکی از نویسندگان به همین نکته در رد فلسفههای مضاف پرداخته بود و میگفت: فلسفههای مضاف در راستای تولید علوم انسانی سکولار کارآمدند، ولی در تولید علوم انسانی اسلامی ناکارآمد هستند. پس حق میدهیم به غربیها که فلسفههای مضاف کار بکنند ولی ما نیازی نداریم. بلکه اصلاً مضر هم هست که به آن بپردازیم چرا؟ میگویند در فلسفههای مضاف پرسشهایی مطرح هستند که علاوه بر روش عقلی از روش نقلی نیز میتوان به آنها پاسخ داد. هرچند فلسفه مضاف عقلی را میتوان مرتبهای از علوم انسانی اسلامی قلمداد کرد اما نمیتوان آن را حد اعلی و مصداق تام علوم انسانی اسلامی انگاشت، در نتیجه اگر ما به فلسفههای مضاف بپردازیم. یعنی فقط با روش عقلی بخواهیم مبانی علوم انسانی را بحث کنیم خود را از سطوح و مراتب بالاتر و حد اعلای علوم انسانی اسلامی که متکی بر بهره گیری از روش نقلی در کنار روش عقلی است محروم کردهایم پس ما اگر میخواهیم علوم انسانی اسلامی کار کنیم. فلسفههای مضاف به درد ما نمیخورد ناکارآمد است ولی غربیها اگر این کار را بکنند اشکالی ندارد چون آنها به نقل کاری ندارند آنها فقط عقلی بحث میکنند کار آنها راه میافتد. برای این مسئله ما جواب داریم و میگوئیم به نظر میآید اینجا چند خلط بحث وجود دارد. یکی اینکه اولاً ما فلسفههای مضاف را مقدمه اسلامی سازی علوم انسانی میدانیم نه خود اسلامی سازی اگر کسی ادعا بکند که صرفاً فلسفههای مضاف کافی هستند و اگر کسی فلسفههای مضاف را حل کرد اسلامی سازی علوم انسانی انجام شده و تمام شده این اشکال وارد بود که نه چنین چیزی نیست و مثلاً بخش نقلی آن هنوز مانده که بخش عمده کار هست، درحالیکه ما چنین ادعایی نداریم ما حتی خود حل مسائل فلسفههای مضاف را هم بخشی از اسلامیسازی نمیدانیم، این را مقدمه اسلامیسازی میدانیم آن هم مقدمه لازم نه مقدمه کافی بنابراین ما به فلسفههای مضاف به عنوان یک کار مقدماتی که چاره از آن نیست در کنار بقیه مقدماتی که لازم هست برای اینکه بعد از آن اسلامی سازی را انجام بدهیم نگاه میکنیم و این اشکال وارد نیست. به عنوان نکته پایانی باید بگویم که فلسفههای مضاف مقدمه علوم انسانی اسلامی هستند نه کل تحول در علوم انسانی و نه بخشی از علوم انسانی اسلامی لذا اکتفاء به روش عقلی در فلسفههای مضاف مستلزم محرومیت از پرداختن به نقل در خود علوم انسانی نخواهد بود.
انتهای پیام/
نظرات