به گزارش خبرنگار پایگاه خبری – تحلیلی مفتاح علوم انسانی اسلامی، نشست علمی «سربازان بدون یونیفرم» عصر یکشنبه ۲۹ تیرماه در خانه اندیشهورزان تهران به همت رسانه فکرت، رسانه اندیشه و آگاهی برگزار شد.
در حاشیه این نشست، از شماره ۵۵ نشریه «دیدهبان اندیشه» نیز رونمایی شد؛ شمارهای که بهطور ویژه به موضوع «نوجوانان و مقاومت» پرداخته است.
در این نشست به موضوع کنشگری نوجوانان در جنگ ۱۲روزه پرداخته شد و دکتر زهرا محسنیفرد پژوهشگر حوزه کودک و نوجوان، به ایراد سخنرانی پرداخت و ابعاد مختلف کنشگری نوجوانان در جنگ اخیر غزه را مورد بررسی قرار داد که در ادامه گزارش این نشست را میخوانیم:
دبیر نشست:
موضوع اصلی نشست امروز، بررسی «کنشگری نسل Z در جریان جنگ ۱۲ روزه» است. بسیاری از تحلیلگران و جامعهشناسان، بهویژه در فضای مجازی، پیش از این معتقد بودند که نسل نوجوان امروز – یعنی نسل Z – عملاً به «نسل ضد» تبدیل شده است. حتی در تحلیلها گفته میشد اگر روزی میان ایران و اسرائیل درگیری روی دهد، نوجوانان ما جانب دشمن را خواهند گرفت.
اما اتفاقاتی که در این جنگ اخیر رخ داد و بازخوردهایی که از نوجوانان دیدیم – چه در مواجهه میدانی، چه در مطالعات نظری – نشان داد که ماجرا آنقدر که برخی از روشنفکران ادعا میکردند، ساده و یکسویه نیست. بنابراین احساس کردیم که نیاز به یک صورتبندی نظری دقیقتر از رفتار و نگرش نوجوانان در این ۱۲ روز داریم.
دکتر محسنی فرد:
نخست، انتشار این مجله را تبریک میگویم. من از جمله افرادی هستم که تلاش میکنم اثبات کنم باید تکثر و تنوع در نوجوانان و دوران نوجوانی را به رسمیت شناخت. بیش از یک سال است که این گزاره را در نهادهای دولتی، غیردولتی، خصوصی، مدارس و در هر فضایی که احتمال ارتباط با نوجوانان در آن وجود دارد، مطرح میکنیم: “تکثر و تنوع نوجوانان را بپذیرید.” ما باید بپذیریم که مولفههای متعددی بر تجربه نوجوانی اثرگذارند و صرفِ پذیرش یک نوجوان، به معنای نادیدهگرفتن دیگر نوجوانان نیست. ندیدنِ یک واقعیت، آن را از میان نخواهد برد، بلکه مسئله را بغرنجتر خواهد کرد.
در همین راستا، من کاملاً با سرمقاله و ایدهی اصلی مجله همداستان هستم. به باور من، این موضوع نه فقط درباره نوجوانان، بلکه درباره کل جامعه نیز صادق است. یادم هست زمانی که تیم ملی فوتبال ایران، در سالهای پس از ۲۰۰۰، در یک رقابت پیروز شد، واکنشهای متضادی در جامعه شکل گرفت. گروهی خوشحال بودند، گروهی ناراحت، عدهای از خوشحالی دیگران ناراحت بودند و عدهای از ناراحتی برخی ناراحت بودند! آنجا این پرسش جدی پیش آمد که آیا جامعه ایران ظرفیت آن را دارد که یک مسئله جمعی را در دل خود هضم کند؟
وقتی درباره چنین تجربه جمعی، مانند فوتبال، دچار تشتت و دوگانگی میشویم، این نگرانی پدید میآید که آیا جامعه ما میتواند دوباره حول یک مسئله مشترک بایستد؟ به نظرم، جنگ ۳۳ روزه نخستین پاسخ مثبت به این دغدغه بود. جامعه ایران همچنان ظرفیت ایستادن حول یک مسئله جمعی را دارد.
با تمام نگرانیهایی که درباره بحران هویت ملی نوجوانان داشتهایم و داریم، و با همه اقدامات ضروری برای تقویت این هویت، نوجوانان نیز بخشی از این کنش اجتماعی بودند. نوجوانانی را میدیدیم که حضور داشتند و البته دستهبندیهای متفاوتی نیز در میان آنان وجود داشت. یعنی ما میدانستیم که هر گروه از نوجوانان درک متفاوتی از جنگ دارند. اما اگر بخواهیم تصویری کلی ارائه دهیم، میتوان گفت که آن دسته از نوجوانانی که اساساً ارتباطی با جنگ برقرار نمیکردند یا آن را بیارتباط با خود میدانستند، در اقلیت بودند—حداقل بر اساس تجربه زیستهای که در جنگ ۴۴ روزه داشتیم.
آنچه من قصد دارم دربارهاش سخن بگویم، کنشگری نوجوانان در این دوازده روز اخیر است. روایتهایی که از آنها دیدم و تفاوتهایی که در رفتار و نگرششان وجود داشت. در این مدت ما مشغول طرح پرسشهایی بودیم. برایمان مهم بود بدانیم کدام روایتها برای نوجوانان باورپذیر است؟ چرا یک روایت را باور میکنند؟ چرا روایت دیگر را نمیپذیرند؟ هر گروه از نوجوانان با کدام نوع محتوا ارتباط برقرار میکند؟
در اینجا لازم میدانم از آموزش و پرورش، بهویژه معاونت پژوهشی آن، تشکر کنم. آنها در همان روز نخست شکلگیری اتاق جنگ، این نگاه را پذیرفتند که از تولید محتوای یکنواخت و دستهای بپرهیزیم. ما گفتیم: مثلاً یک نوجوانی داریم به نام محمدرضایی، یک نفر دیگر به نام صدرا، یکی دیگر دریایی است—هرکدام از اینها احساسات، نگرشها و ادبیات متفاوتی درباره جنگ دارند. باید متناسب با هرکدام از این پرسونای نوجوان، محتوای مخصوص به خودش تولید و در فضای مجازی منتشر شود.
ما میدانیم که فضای مجازی اکنون بخش مهمی از زندگی نوجوانان است، و طبق آمار جهانی، نوجوانان بهطور متوسط نزدیک به هفت ساعت در روز در این فضا حضور دارند. بنابراین، تولید محتوای متناسب و متکثر برای این بستر، کاملاً ضروری است.
طبق آمارهای جهانی، نوجوانان به طور متوسط روزانه نزدیک به هفت ساعت از وقت خود را در فضای مجازی میگذرانند. در ارتباط با همین موضوع، آمار دیگری وجود دارد که نشان میدهد حدود ۷۰ درصد هویت نوجوانان در بستر فضای مجازی شکل میگیرد. البته این دادهها جهانی هستند و تا جایی که من اطلاع دارم، در ایران پژوهش مستقلی در این زمینه انجام نشده است.
در هفتههای اخیر، مشغول بهروزرسانی دادهها و مرور تمام پیمایشها و مطالعاتی بودم که میتوانستند نسبت یا ربطی به نوجوانان داشته باشند. اما در بیشتر آنها، وقتی به جامعه آماری نگاه میکنم، معمولاً گروه سنی «۱۸ سال به بالا» ذکر شده است. حالا درست است که در برخی دستهبندیها، گروه سنی ۱۸ تا ۲۰ سال هم به دوره نوجوانی تعلق میگیرد، اما وقتی نوشته شده «۱۸ تا ۲۹ سال»، به این معناست که نوجوانی موضوع اصلی پژوهش نبوده است.
حتی در معدود پیمایشهای ملی هم که انجام میشود، نظرسنجیهایی که برگزار میشود، گروههای سنی زیر ۱۵ یا زیر ۱۸ سال بسیار کمرنگ هستند. مثلاً همین امروز داشتم دادههای مربوط به شهدای جنگ اخیر را مرور میکردم. دیدم در میان آمارهای مربوط به شهدای این دوازده روز، نوجوانان بهویژه دانشآموزان نوجوان حضور داشتند، اما ما همچنان تلاش میکنیم که صرفاً آنها را با برچسب «دانشآموز» شناسایی کنیم. در حالی که باید بین دانشآموز بودن و نوجوان بودن تمایز قائل شویم. صرف استفاده از واژه «دانشآموز» کفایت نمیکند.
بنابراین آماری که ارائه شد، آمار جهانی است. آرزو میکنم روزی بتوانیم در کشور خودمان، دادههای دقیقتری داشته باشیم؛ مثلاً بدانیم دختران ما چه نسبتی با حضور در فضای مجازی دارند؟ پسران چطور؟ قومیتها و طبقات اجتماعی مختلف چطور؟ آنگاه میتوانیم بر مبنای دادههای واقعی تصمیمگیری کنیم.
در ایام جنگ اخیر، حضور نوجوانان در شبکههای اجتماعی افزایش چشمگیری داشت؛ بخشی از آن به این دلیل بود که امکان خروج از خانه برایشان وجود نداشت، و بخشی دیگر بهخاطر قطعی موقت اینترنت. حتی نوجوانانی که معمولاً تمایلی به استفاده از پیامرسانهای داخلی نداشتند، به جهت حفظ ارتباطات اجتماعی خود، بله، ایتا و سایر پلتفرمها را نصب کرده بودند و تلاش میکردند از آن طریق تعامل داشته باشند.
در طول این دوازده روز، روایتهای متعددی از کنشگری نوجوانان دیدم. اولین نکتهای که باید اشاره کنم، تنوع و گونهگون بودن این کنشهاست. تفاوت میان دختران و پسران آشکار بود؛ بین انواع مختلف نوجوانان نیز تمایزهایی وجود داشت. نوجوانانی بودند که در گشتهای شبانه داوطلبانه شرکت داشتند. حس میکردند که باید کاری انجام دهند.
مثلاً در برنامه تلویزیونی عصر خانواده که پنجشنبهی گذشته پخش شد، چند نوجوان را دعوت کرده بودم تا از تجربههایشان بگویند. یکی از آنها، پسری به نام آقا مهدی بود که گفت: «نمیدانستم چه کاری باید انجام دهم. فقط گفتم به من یک کار بدهید.» در نهایت وارد آشپزخانه شد و برای نیروهایی که گشتزنی میکردند، غذا درست کرد. این روحیه کنشگرانه، ویژگی خاص دوره نوجوانی است؛ گاهی حتی بیشتر از جوانهای ۲۷ یا ۳۰ ساله.
یک دختر چهاردهساله دیگر تعریف میکرد که در ایام محرم، زمانی که ترس عمومی وجود داشت از اینکه مراسم مورد هدف قرار گیرد، در هیئتشان بیست دختر بچه را آرام کرده و به آنها دلداری داده بود. خودش را «خاله» خطاب میکرد و میگفت: «خاله چیزی نیست، نگران نباشید!» این حس مسئولیتپذیری بسیار ارزشمند بود.
در کنار اینها، ما یک فراخوان منتشر کردیم و از نوجوانان خواستیم روایت خودشان از جنگ را برایمان بفرستند. حدود ۱۰۰ روایت به دستمان رسید. برخی از این روایتها بسیار ساده اما تأثیرگذار بودند. مثلاً دختری تعریف کرده بود که در تاریکی شب، خواهر کوچکش گریه میکرد. او با گوشی موبایل با خواهرش بازی کرد و دید که توانسته آرامش را به او بازگرداند.
در یکی دیگر از برنامههای تلویزیونی که از شبکه امید و با مخاطب نوجوان پخش میشد، در همان روز اول جنگ، بیش از هفت هزار پرسش از سوی نوجوانان مطرح شد. مهمترین سؤال این بود: «من الان باید چه کار کنم؟» این روحیه که یک نوجوان بهجای انفعال، دنبال «عمل» و «کنش» است، بسیار تحسینبرانگیز است.
در مقابل، نوجوانانی هم بودند که دچار خشم و عصبانیت بودند. میگفتند: «اصلاً تقصیر خودمان است که این اتفاق افتاد. ما شروع کردیم. وقتی کشوری را تهدید میکنیم که نابودش میکنیم، طبیعی است که او هم واکنش نشان دهد. حالا ما چه داشتیم از این زندگی که جنگ هم باید سرمان بیاید؟ من چند روز است گربههایم را در پارک ندیدهام. اعصابم خرد شده.»
یکی دیگر میگفت: «مامان من اجازه نمیدهد کاری انجام دهم.» اینها همه واقعیتهایی از زیست نوجوان امروز ماست. نمیتوان گفت کدام گروه بیشترند؛ چرا که آماری نداریم. اما در تجربه زیسته من، امید و احساس تعلق خاطر، غالب بود.
مثلاً برخی خانوادهها در آن ایام، فرزندانشان را از تهران خارج کردند تا در شهرستان نزد اقوام باشند. نوجوانها میگفتند همیشه با شوق و ذوق از تهران خارج میشدیم، اما این بار دلمان نمیخواست. یکی از دخترها، که پیش از این هر بار به تهران بازمیگشت، با ناراحتی میگفت: «اه، دوباره برگشتیم به این تهران خراب شده!» اما این بار گفت: «مامان، دیگه نمیگم تهران خراب شده. من تهران رو خیلی دوست دارم.»
در طول جنگ، تعلق خاطر نوجوانان به شهر و جامعه خود پررنگتر شد. حتی در مناسبتهایی مثل عید غدیر که در روز سوم جنگ قرار داشت، این پیوند عاطفی و مسئولانه دیده میشد. شب عید غدیر، من در میدان حاضر شدم. با اینکه ما پروژهای در دست داشتیم که هدفش بررسی حضور نوجوانان در مناسک غدیر و نحوه مواجهه آنها با این آیین بود، و هرچند بهنظر میرسید فضا تحت تأثیر جنگ قرار گرفته و شاید از دست رفته باشد، اما من باز هم رفتم تا از نزدیک ببینم چه خبر است.
تصورم این بود که شب عید خلوتتر از سال قبل خواهد بود، بهویژه با توجه به شرایط. اما بر خلاف تصورم، میدان کاملاً شلوغ بود؛ حتی شلوغتر از سال گذشته. حدود ساعت هشت شب، همان شب، مجدداً آژیر هشدار به صدا درآمد. با این حال، حضور مردم همچنان پررنگ بود. در میان جمع، دختر نوجوانی را دیدم که سینی شربت به دست گرفته بود و با لحنی طنزآمیز میگفت: «یکی شهادت، یکی مفقودالاثر، دوتا دیگه هیچی… پودر هم پیدا نمیشه بخوری!» اینگونه، مفهوم “شربت شهادت” را به طنز کشیده بود و با چادر و ظاهر مذهبیاش در کنار غرفه ایستاده بود و خطاب به جمعیت میگفت: «شربت شهادت بخورید!» من آنجا بودم، دختر خودم همراهم بود. واقعاً نوجوانها در صحنه حضور داشتند.
البته همیشه این تذکر را دادهام که نباید تجربهی زیستهی فردی را تعمیم داد. ممکن است فرد دیگری در بستری متفاوت حضور داشته و تجربهای کاملاً دیگر را ثبت کرده باشد. همهی نوجوانها مثل هم نیستند. اما آنچه مهم است، این است که مرتب به خودمان یادآوری کنیم که حالا که از جنگ عبور کردهایم، باید با مشارکت خود نوجوانان، به روایت آنها گوش دهیم، آنها را در مرکز قرار دهیم، و ببینیم که درکشان از جنگ چه بوده، چه چیزی را باور کردند و چه چیزی را نه، و چرا؟
برای مثال، نوجوانها ادعای انهدام جنگنده F-35 را باور نکردند. همان زمان به شوخی میگفتند: «خب کجاست؟ آقا اگر زدیم، لاشهاش را نشان بدهید!» حتی نوجوانهای کمسن و سال میگفتند: «بابا، دیگه مسخرهاش نکنید، ما باور نمیکنیم!» در مقابل، روایتهایی که از وضعیت رژیم صهیونیستی در فضای مجازی منتشر میشد را بهراحتی میپذیرفتند: مثلاً میگفتند: «میبینیم که فرار کردند. میبینیم که چه وضعیتیه…»
شبها حدود ساعت هشت، نوجوانها در گروههای مختلف دور هم جمع میشدند و گفتگو میکردند. مکالمههایشان پر از شوخی و خنده بود. مثلاً یکی از بچهها میگفت: «اینا که یهودیان، معروفن! از ترس، یه هفتهست حموم نرفتن. فکر کن الان چه بویی میدن!» اینها شوخی بود، اما در خلال همین شوخیها، یک گفتوگوی جدی و پر معنا شکل میگرفت.
بهنظر من باید جلساتی شبیه گروههای کانونی برگزار شود تا بتوانیم تحلیل دقیقتری از دریافت نوجوانان از این دوران داشته باشیم. چون محتمل است که در آینده، روایتهای تحریفشده یا جعلی از این جنگ شکل بگیرد و بهتدریج روایتهای واقعی به حاشیه بروند—دقیقاً همانطور که بسیاری از پدربزرگها و مادربزرگهای ما که خودشان در دوره پهلوی زندگی کردهاند، امروزه بیشتر روایتهای رسانهها (مثلاً بیبیسی) را به یاد دارند تا تجربه شخصی خودشان. از آنها که میپرسی: «زمان شاه چهطور بود؟» میگویند: «خیلی خوب بود!» اما وقتی میپرسی “چی خوب بود؟”، مرجعشان تجربهی شخصی نیست، بلکه تصاویری است که رسانهها ساختهاند.
در نتیجه ما نباید به این اکتفا کنیم که صرفاً یک روایت درست ارائه دهیم و فکر کنیم کفایت میکند. خیر. معناسازی از رویدادها و تجربهها ضروری است. روایت فقط بخشی از ماجراست، اما بخشی بسیار مهم.
یکی دیگر از اتفاقاتی که در ایام جنگ رخ داد، تلاشهایی بود که برای تولید قصه برای گروه خردسال صورت گرفت. قصههایی که با هدف آرامسازی بچهها و انتقال پیامهایی متناسب با موقعیت طراحی شده بود. نوجوانها خودشان این قصهها را برای خواهر و برادرهای کوچکترشان میخواندند.
به نظر من، بسیار مهم است که آن ادبیاتی که در این دوران خلق شد، حفظ و منتشر شود. یکی از دوستان ما که در زمینه ادبیات کودک و نوجوان فعالیت دارد، این قصهها را نگه داشته و من هم شخصاً در جستوجوی ناشری هستم تا این آثار منتشر شود. این داستانها نباید فقط در کانالهای قصهگویی باقی بمانند؛ باید بهعنوان بخشی از تاریخ مکتوب شوند. چون گاهی ادبیات قدرتی فراتر از تاریخ رسمی برای روایت یک دوره دارد. باید بدانیم که در این دوره، فلان نویسنده این قصه را نوشت، در فلان داستان به این بخش از جنگ اشاره شد، و آن یکی قصه دربارهی آن بخش بود. اینها میتوانند بعدها تأثیرگذار باشند.
در پایان، آرزو میکنم تلاش این مجله و مجموعه تنها به این شماره محدود نشود، بلکه ادامه یابد. ما نیز با کمال میل، مایلیم بخشی از این جریان باشیم و در حد توان خود، به آن کمک کنیم.
دبیر نشست:
یکی از نکاتی که مایلم به آن پرداخته شود این است که ما در جامعهمان ظرفیت بسیار خوبی برای کار با سادگی داریم؛ یعنی با همان انگیزههای ساده انسانی. با این حال، بهنظر میرسد نوجوانان ما تا حدود زیادی، نه فقط نسبت به حاکمیت، بلکه حتی نسبت به نگاه ملیشان نیز نوعی فاصله پیدا کردهاند. در واقع، هویت فردی آنها چنان پررنگ شده که بر هویت جمعی و نفع جمعی غلبه یافته است.
اما در ماجرای جنگ ۱۲ روزه، بهطرز معناداری ورق برگشت. اتفاقی افتاد که باعث شد نوجوانان ما، بر اساس همان روایتهای متنوعی که شما اشاره کردید، بهسمت نوعی کنشگری ملی حرکت کنند. ناگهان تهران، شهری که همیشه برایشان نماد گلهمندی و فرار بود، اهمیت پیدا کرد. اهمیت آن حتی بر منافع شخصیشان غلبه کرد.
سؤال من این است که چه عواملی باعث این تغییر نگرش شد؟ چه زمینههایی باعث شد تا نوجوان امروز ما، برخلاف گذشته، امر ملی را بر هویت فردیاش مقدم بداند؟
و سؤال دوم این است: حالا که این روحیه در نوجوانان ما شکل گرفته، و با توجه به اینکه ممکن است این جنگ طولانی شود یا ما در آینده با چالشهای مشابهی مواجه شویم، ما بهعنوان افرادی که با نسل جدید در ارتباط هستیم، چه وظایفی داریم؟ چه کارکردها، سیاستها یا اقداماتی میتوان اتخاذ کرد تا این روحیه را حفظ و تقویت کنیم؟و چطور میتوان از این فرصت استفاده کرد تا ذهنیتهایی که نوجوانان سابقاً نسبت به جامعه و کشورشان داشتهاند، و شاید هم نادرست یا نامتوازن بوده، اصلاح شود و این ظرفیت جدید دوباره در خدمت مسئله «امر ملی» قرار گیرد؟
دکتر محسنی فرد:
اجازه بدهید چند نکته را عرض کنم. حتی در همان مقطع هم به نظر من برداشت رایجی که همه نوجوانها دچار بیتعلقی ملی شدهاند و نسبت به حاکمیت نگاه منفی دارند، از اساس نادرست بود. همان زمان هم ما با تیپهای متنوعی از نوجوانان مواجه بودیم: گروهی کاملاً همراه جریان بودند، و گروهی دیگر کاملاً مخالف. البته من پژوهشگر نیستم و آمار دقیقی برای مقایسه این دو دسته ندارم، اما با یقین و جرأت میگویم که آن تصور عمومی از نوجوانان، تصور درستی نبود.
ما نوجوانانی—چه دختر و چه پسر—داشتیم که حتی بعد از وقایع سال ۱۴۰۱، موضعی منتقدانه نسبت به آن جریانها داشتند. در میان دختران، همچنان دو گروه کاملاً محجبه حضور داشتند که حجاب را بخشی از هویت خود میدانستند. در میان پسران نیز شاهد این تنوع بودیم. مثلاً در واکنشها به شهادت رئیسجمهور یا در موضوع شهادت سید حسن نصرالله، حضور نوجوانها کاملاً مشهود بود.
مسئله این است که چه چیزی دیده و بازنمایی میشود؟ تنوع و تکثری که وجود داشت، نادیده گرفته شد.
نکته دوم این است که حالا چه عاملی باعث شده این حضور نوجوانها آشکارتر شود؟ پاسخهای متفاوتی میتوان به این سؤال داد.
از منظر ادبیات تاریخی، ما ملتی هستیم که در طول تاریخ، حتی در سختترین شرایط نیز پشت خاک خود را خالی نکردهایم. در شاهنامه و روایتهایی مثل داستان بهرام چوبین، شاهد همین روحیه هستیم. این یک سابقه تاریخی است. بنابراین، وقتی سلطنتطلبها یا گروههای لیبرال از خارج کشور نسبت به حاکمیت فریاد میزنند، نوجوانی که میبیند یک پهپاد وارد آسمان کشورش شده، با خود میگوید: این خط قرمز من است.
البته این تنها یکی از دلایل است. دلیل دیگر به نظرم آن است که ما ملت بحران هستیم؛ در زلزله، سیل، یا هر مصیبت دیگری، معمولاً همبستگی اجتماعی بالا میرود. مردم کنار هم میایستند، فکر میکنند که چه باید کرد، همکاری میکنند.
در این مورد خاص هم دیدیم که نوجوانها وارد میدان شدند. جالب اینجاست که این گروه سنی تازه بخشی از توانمندیهای خود را نشان دادهاند. تعریف دوره نوجوانی امروز تغییر کرده؛ از حدود ۱۱ تا ۲۳ سالگی را دربرمیگیرد، بر اساس یافتههای پزشکی و تغییرات مغزی.
در دوران دفاع مقدس نیز نوجوانها نقش پررنگی داشتند—هم در مقام سرباز، هم در مقام سردار، و حتی فرمانده. بسیاری از اسرای جنگی ما، نوجوان بودند. اگر امروز این واقعیتها را فراموش کردهایم، تقصیر خود ماست. یادم هست همیشه در کارگاهها میگفتم که کسی باورش نمیشود هنوز بیش از ۳۰ سال از جنگ گذشته، اما نقش نوجوانها در آن تا این حد کلیدی بوده است.
در همین دوازده روز اخیر هم دیدیم که نوجوانها چه حضور فعالی داشتند. یکی مسئول ادیت بود، یکی داوطلب پخش شربت در صف پمپ بنزین. این چیز تازهای نیست. فقط مثل آتشی بوده که زیر خاکستر بوده و حالا با وزش باد آشکار شده است.
پیش از این هم در پویشهای مختلف، ظرفیتهای خیرهکنندهای از نوجوانان دیدهایم: چه در پویشهای تقویتی، چه در کتابخوانی، چه در کارهای داوطلبانه. کار داوطلبانه چیزی است که بیشتر در سنین نوجوانی امکانپذیر است. نوجوان هنوز فراغت فکری و بعضاً مالی دارد. اما اینکه این سرمایه اجتماعی چطور باید حفظ شود، سؤال آسانی نیست.
آنچه من میتوانم با اطمینان بگویم، این است که روند حفظ این سرمایه اجتماعی، نیاز به پذیرش تنوع دارد—پذیرش تیپهای مختلف نوجوانان. باید تولید کتاب، فیلم، محتوای مناسب و برچسبهای مثبت در دستور کار قرار بگیرد. و مهمتر از همه، به نوجوانان مشروعیت داده شود تا خودشان روایتگر میدان باشند.
با این حال، باید صادقانه گفت: این موضوع یک پروژه ملی است. پاسخ به اینکه “چگونه میتوان این سرمایه را حفظ کرد؟” نیاز به ساعتها فکر، بررسی و تحقیق دارد.
سؤال بزرگی است. و سؤال خوب، همیشه ارزش پاسخ دادن دارد.
در معدود پژوهشهایی که اخیراً بررسی کردم، گرچه دادههای آماری خوبی ارائه شده، اما هنوز پاسخی به این پرسش مهم که “حالا چه باید کرد؟” داده نشده است.
دبیر نشست:
یکی از نکات کلیدی مورد توجه شما این است که به باور شما، بافت نوجوانان امروز با تنوع و تکثر بیشتری روبهرو شده و لازم است به این موضوع توجه شود.
دکتر محسنی فرد:
از نظر من، تنوع و تکثر پدیدهای نیست که صرفاً در دوران اخیر به وجود آمده باشد. اتفاقاً معتقدم که شباهتها میان نوجوانان بیشتر شده است؛ چرا که به واسطه قرار گرفتن در معرض محتوای رسانهای مشترک، برخی شباهتها میانشان شکل گرفته. اما مثلاً تفاوت میان نوجوان عربِ ساکن ایران با یک نوجوان کرد یا نوجوان سیستانی، امر تازهای نیست. این تفاوتها همیشه وجود داشتهاند.
مشکل اصلی این است که ما، نهفقط در مورد نوجوانان، بلکه در مورد گروههایی مانند زنان یا جوانان هم، معمولاً فقط یک نمونه پرصدا و قابلمشاهده را میپذیریم و برای آن برنامهسازی میکنیم، جشنواره برگزار میکنیم، قانون تصویب میکنیم و سیاستگذاری انجام میدهیم. انگار دیگر گروهها اصلاً وجود ندارند. به حضور سایر انواع و گونهها کور شدهایم. این تنوعها و تفاوتها جدید نیستند، ما صرفاً آنها را نمیبینیم.
دبیر نشست:
این دقیقاً شبیه دغدغهای است که جامعهشناسان پستمدرن هم دارند. به نظر میرسد که اکنون یک کلِ یکدست در حال زوال است و در مقابل، امر جزئی، فردیت و تشخّص در نوجوانان پررنگتر میشود. ظهور رسانهها، بهویژه شبکههایی مثل اینستاگرام، نیازهای جدیدی در نوجوان ایجاد کرده است. نوجوان امروز نیاز دارد خودش را نشان دهد، خودش را عرضه کند. و برای این کار، ناگزیر است که تشخص خود را برجستهتر کند.
پس صرفنظر از اینکه تفاوتها همیشه در طول تاریخ وجود داشتهاند، ما با اقتضائات خاص زمانه حاضر مواجهیم و باید به زمینهها و علتهای پدیدآورندهی این وضعیت توجه کنیم. اگر صرفاً در حد «باید این کار را بکنیم» یا «باید آن کار را انجام دهیم» باقی بمانیم، در سیاستگذاریهایمان دچار نقص خواهیم شد. ما به شناخت عناصر و مولفههایی نیاز داریم که میتوانند این امر کلی در نوجوان را تقویت کنند.
دکتر محسنی فرد:
بله، ما حتماً باید تنوع و تکثر را بپذیریم، اما این به معنای انکار یک نظام مسائل مشترک در میان نوجوانان نیست. به نظر من، بهواسطهی ویژگیهای بیولوژیکی دوره نوجوانی، برخی عناصر همواره در نوجوانان ثابت بودهاند. مثلاً رفتارهای تکانشی، در انواع و اقسام نوجوانان و در دورههای مختلف تاریخی، مشاهده میشود و ریشه در تحولات مغزی دارد. اینها عامل شباهت هستند.
اما وقتی از تنوع صحبت میکنم، منظورم تفاوتهای فردی یا تیپهای شخصیتی نیست. نگرانی من این است که مطالعات حوزه نوجوانی صرفاً به مسائل روانشناختی تقلیل پیدا کند. برعکس، من معتقدم بسیاری از این مسائل ریشه اجتماعی دارند. مثلاً وقتی میگوییم براساس مؤلفههای جنسیتی، نوجوانی را بررسی کنیم، باید توجه داشته باشیم که جنسیت، یک مقولهی اجتماعی است، نه صرفاً فردی.
منظور از تنوع، وجود تفاوتهایی بر پایهی طبقه، جنسیت، قومیت و زمینههای اجتماعی است که همگی تجربه نوجوانی را تحت تأثیر قرار میدهند. بنابراین نوجوانی را باید یک پدیدهی اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی، تربیتی و حتی فلسفی و چندبعدی دانست.
نکته بعد اینکه، من با شما موافقم که نوجوانی یک روح کلی هم دارد. میتوانیم دربارهی نظام مسائلی مشترک میان نوجوانان صحبت کنیم. مثلاً شاید بگوییم پنج یا شش نوع نوجوان داریم که برخی مسائل در میان آنها مشترک است. یکی از مسائل مشترک، ارتباط میان والدین و نوجوان است؛ مسئلهای بسیار مهم که باید به آن اندیشید.
همچنین باید تأکید کنم که وقتی میگوییم تنوع را بپذیریم، منظورمان این نیست که ارزشگذاری کنیم. نمیگوییم فلان نوع نوجوان خوب است و فلان یکی بد. حتی نوجوانی که سویههای ناهنجار جنسی دارد، صرفاً باید دیده شود. نباید آن را نادیده بگیریم. البته نمیگوییم باید همه اینها را مثبت ارزیابی کنیم، بلکه باید آنها را ببینیم و برایشان چارهای بیندیشیم، حتی اگر بخشی از اینها به نظرمان ناپسند یا ناهنجار باشد.
در مورد تأثیر رسانهها و نیاز نوجوان به «دیده شدن» یا همان مرئی بودن، باید بگویم که در تمام مطالعات حوزه نوجوانی، این میل به دیده شدن بهوضوح وجود دارد. البته شکل آن متفاوت است. یکی ممکن است بخواهد از طریق تیکتاک دیده شود، دیگری از طریق فعالیت مذهبی یا موفقیت در کنکور. اما اصل مسئله مشترک است: نوجوان میخواهد دیده شود.
نمیتوان این واقعیت را نادیده گرفت. وقتی پژوهشها نشان میدهند که بیش از ۷۰٪ نوجوانان تحت تأثیر شبکههای اجتماعی در مسیر هویتیابی قرار دارند، نمیشود بیتفاوت بود. وقتی نوجوان روزی هفت ساعت در این فضاها حضور دارد، بدیهیست که این فضا نقش تعیینکنندهای در شکلگیری هویت او خواهد داشت. دختر خود من اگر آزاد باشد، بیشتر وقتش را در یوتیوب میگذراند تا با مادرش.
بنابراین، نمیتوان این واقعیتها را نادیده گرفت.
https://ihkn.ir/?p=42551
نظرات