به گزارش خبرنگار پایگاه خبری – تحلیلی مفتاح علوم انسانی اسلامی؛ به نقل از مدرسه مطالعات فقه نظام؛ آیت الله جوادی آملی در بخش پایانی درس تفسیر آیات ۲۶ تا ۲۹ سوره فصلت که در ۲۹ فروردین ۱۳۹۴ برگزار شد به موضوع «ضرورت اداره جامعه با فقه و بیان کاستی های آن» پرداخت که در ادامه به آن اشاره می شود.
ضرورت اداره جامعه با فقه و بیان کاستی های آن
بحثی قبلاً مطرح شد که علم ملکوتی ائمه(علیهم السلام) برتر از آن است که سند فقهی باشد. مستحضرید که جامعه را فقه دارد اداره میکند، درست است که علوم دیگر محترم هستند؛ امّا اساس کار در جامعه ـ چه نظام, چه دولت و چه ملت ـ با حلال و حرام و واجب و مکروه و اینها وابسته است،پس فقه است که دارد جامعه را اداره میکند.
یک؛ فقه تا پویا و بالنده نباشد عاجز است که جامعه را اداره کند، دو؛ فقه پویا رهین اصول پویاست؛ قدری اصول قوی میخواهد که فقه پویا تولید کند،چهار؛ اصول امروز آن قدرت را ندارد که فقه پویا تولید کند،پنج؛ سرّ مطلب آن است که عقل در اصول راه ندارد،شش. شما می ببینید که قطع را در اصول آوردند، باید عقل را بیاورید! عقل چراغ خوبی است، نه قطع! آن وقت اگر عقل بیاید با همه یال و کوپال خود میآید؛ عقل مقدمات تجربی دارد، نیمهتجربی دارد، تجریدی کلامی دارد، تجریدی فلسفی دارد، تجریدی عرفان نظری دارد، با این نیروی قدر و قوی وارد صحنه میشود که با این چراغ میشود خیلی چیزها را تشخیص داد. ذرّهای از قوانین الهی به عهده عقل سپرده نیست! عقل«سراج» است، نه «صراط» و«صراط»هم یعنی دین که یک مهندس دارد و آن خداست ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ لِلَّهِ﴾[۲۳]که انبیا و اهل بیت(علیهم السلام) با وحی آن حکم را میفهمند «و لا غیر». عقل، چه عقل حکیم, چه عقل فقیه و چه عقل فیلسوف یک «سراج» خوبی است که راه را تشخیص میدهد.
انسان اگر در حدِّ آفتاب هم باشد از او هیچ کاری ساخته نیست، چون آفتاب مهندس نیست، راه ساز و صراطساز نیست، آفتاب راه را تشخیص میدهد؛ این راه را وجود مقدس پیغمبر و اهل بیت(علیهم السلام) به ما نشان دادند. پس ما هیچجا بیراهه نخواهیم رفت، هر جا باشد راه هست، چون برای «إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَه» هست.
فرمود ما قوانین را گفتیم، کلیات را گفتیم، اجتهاد برای شماست، این چراغ را روشن کنید، ما این فتیله را بالا کشیدیم «وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ»، [۲۴]با این چراغ شما ببینید که ما چه گفتیم. عقل در مقابل وحی نیست، عقل در مقابل نقل است؛ نقل معتبر و عقل، عقل معتبر و نقل اینها «سراج»هایی هستند که آن «صراط» را بخواهند تشخیص دهند.
در اصول بخشی مورد توجه قرار گرفت که قطع بیمایهٴ بیمایهگان، یعنی قطع قطّاع معتبر نیست؛ امّا باید شکّ شکّاک را هم مطرح میکردند؛ یعنی هم قطع قطّاع هم شکّ شکاک در اصول مطرح میشد، یک؛ هم قطع قطّاع و شکّ شکاک در فقه معتبر میشد. دو؛پس یک نابسامانی بین فقه و اصول هست که شکّاک را به فقه دادند و قطّاع را به اصول دادند. قطع قطّاع در فروع هم حجّت نیست، در اصول هم حجّت نیست؛ شکّ شکاک در فروع هم حجّت نیست، در اصول هم حجّت نیست؛ کسی تا وارد بحث «شبهه حکمیه» شد شک میکند، این شکّ «کثیرالشک» و این مجتهد اصولی شکّاک، نمیتواند پشت سر هم برائت جاری کند؛ اگر شکّ در «مکلّفبه» بود، فوراً شک میکند که شکّاک می شود، این که نمیتواند «قاعدّه اشتغال» جاری کند. در قطع قطّاع، تا همین که اذان گفتند این قطع پیدا میکند و نماز را خوانده است؛ قطع قطّاع مثل شکّ شکاک در فقه معتبر نیست, شکّ شکاک مثل قطع قطّاع در اصول معتبر نیست.
عدم طرح حجیت علم غیب ائمه(علیهم السلام) در فقه و اصول از کاستی های آن
امّا آن مطلب مهم که در اصول نیامده و باید در اصول میآمد تا بسیاری از شبهات پاسخ خود را میگرفت، این است که علم غیب ائمه(علیهم السلام) معتبر است یا نه؟ این را اصول باید مطرح کند، گرچه در کلام آمده است.اگر حضرت امیر(سلام الله علیه) در نوزدهم ماه مبارک رمضان نمیدانست که ـ معاذ الله ـ با آن علم غیب سازگار نیست و اگر میدانست چرا رفته شربت شهادت نوشید؟ مرحوم کاشفالغطاء(رضوان الله علیه)که به عرضتان رسیدصاحب جواهر میگوید من فقیهی به حدَّت ذهن کاشفالغطاء ندیدم،[۲۵] ایشان در کتاب شریف کشفالغطاء میگوید شما باید حواستان جمع باشد، این مطالب عادی بشری را با علم بشری باید حل کرد، علم غیب ملکوتی برتر از آن است که در کارهای فقه بیاید.
اگر وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود من محکمه قضا را با بیّنه و یمین حل میکنم، برای این است که آن علم غیب اشرف از آن است که در محکمه قضا و در بحث حلال و حرام و نجس و طهارت و امثال آن بیاید! ایشان در صفحه ۲۲۰ «کتاب الصلاه»،[۲۶]آنجا این فرمایش را دارند که میفرماید:«الرابع» در اینکه حکم معصومین(علیهم السلام)، علوم غیبی آنها سند حکم فقهی نیست.[۲۷] فرمود: «فعلم سیّد الأوصیاء بأنّ ابن مُلجَم قاتلُه و علم سیّد الشهداء(علیه السّلام) بأنّ الشمر لعنه اللّه قاتلُه مثلًا مع تعیین الوقت لا یوجب علیهما التحفّظ و ترک الوصول إلى محلّ القتل و علی ذلک جَرَت أحکامهم و قضایاهم، إلا فی مقامات خاصّه، لجهات خاصّه، فإنّهم یحکمون بالبیّنه و الیمین و إن علموا بالحقیقه من فیض ربّ العالمین، فإصابه الواقع و عدم إمکان حصول الخطأ و الغفله منهم بالنّسبه إلى الأحکام و بیان الحلال و الحرام و کذا و کذا». بعد میفرماید خلاصه اینکه جای علم ملکوتی بالاست، آن را که آدم برای کار جزئی نمیآورد.
احکام بشری با علوم بشری حل میشود و این را اصول باید مطرح کند! اگر اصول مطرح میکرد این شبهات «لا ینحل» تکرار نمیشد دور قمری و باطل نمیزد که آیا ائمه(علیهم السلام) میدانستند؟ بله،یقیناً میدانستند؛ امّا آن علم سند فقهی نیست. مگر وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در بین این «مدّعی» و «مدّعیالیه» حق با چه کسی است؟ تمام اعمال به اینها عرضه میشود اینها نمیدانند ـ معاذ الله ـ که «مدّعی» دروغ میگوید یا «مدّعیالیه» دروغ میگوید؟! خود حضرت صریحاً فرمود که اگر کسی به محکمه من آمد و من حکم کردم و بیّنه او دروغ بود یا «یمین» او کاذب بود، کاری را خلاف شرع انجام داد و مالی را از من بُرد «قِطْعَهمِنَ النَّار»، [۲۸]مبادا بگویید که من از دست خود پیغمبر گرفتم! بنا بر این نیست که ما به علم غیب عمل کنیم، اگر بنا بود ائمه(علیهم السلام) به علم غیب عمل کنند که همه مجبور بودند کار صالح انجام دهند؛ فرمود فعلاً پرده محفوظ است و شما را ما آزاد گذاشتیم، محکمه حساب هم سر جای خود محفوظ است؛ گاهی البته ضرورت معجزه و امثال آن حساب دیگر است؛ ولی بنا بر این نیست که علم غیب سند حکم فقهی باشد.
https://ihkn.ir/?p=40807
نظرات