به گزارش خبرنگار پایگاه خبری – تحلیلی مفتاح علوم انسانی اسلامی، در برنامه این هفته «نصرالله» که سهشنبه ۱۷ تیر از شبکه چهار سیما پخش شد، مهدی جمشیدی، عضو هیئت علمی پژوهشکده فرهنگ و مطالعات اجتماعی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، به بررسی و نقد بیانیه اخیر ۱۸۰ استاد دانشگاه کشور پرداخت.
این بیانیه که پس از جنگ ۱۲ روزه اخیر با رژیم صهیونیستی و آمریکا منتشر شد، با محوریت «ضرورت تغییر پارادایم حکمرانی»، خطاب به مردم و رئیسجمهور جدید، مسعود پزشکیان، تدوین شده بود. نویسندگان این بیانیه، با تأکید بر اینکه «امنیت» مهمترین وظیفه دولت است، خواستار مجموعهای از اصلاحات ساختاری شدهاند؛ از جمله تقویت شایستهسالاری، آزادی زندانیان سیاسی، شفافسازی اقتصادی، و خروج نیروهای نظامی از عرصه اقتصاد.
در حوزه سیاست خارجی نیز، امضاکنندگان بیانیه مذاکره سازنده با غرب را ضروری دانستهاند تا از بروز جنگ، فشارهای اقتصادی و تهدید علیه تمامیت ارضی کشور جلوگیری شود.
در ادامه، بخش نخست سخنان دکتر جمشیدی در این برنامه آمده است:
من به دلیل نداشتن تخصص در حوزه اقتصاد، ترجیح میدهم وارد بحثهای اقتصادی بیانیه نشوم. در عوض، سه محور نظری را که از نظر من شأن تئوریک دارند، برای بحث انتخاب کردم: ماهیت ایران، نسبت ایران و غرب، و وضعیت جامعه ایران و سرمایه اجتماعی آن. آنچه بیان میکنم، روایت شخصی من است؛ چرا که سایر جریانها بهاندازه کافی تریبون در اختیار دارند و هم میتوانند نقد کنند و هم دفاع.
ماهیت ایران
یکی از مهمترین بسترهای کشاکش معرفتی در ایرانِ پس از انقلاب، ظهور و گسترش جریان روشنفکری لیبرال است؛ جریانی که با طرح اولیه مهندس بازرگان آغاز شد و در ادامه، در اواخر دهه ۶۰ با حلقه کیان انسجام پیدا کرد. این جریان پروژهای چندلایه را دنبال کرد که شامل تعدیل اقتصادی، قبض و بسط شریعت، و توسعه سیاسی دموکراتیک بود.
اما این جریان صرفاً یک پروژه سیاسی نیست؛ بلکه بهنوعی یک طرح معرفتی و حتی تمدنیست. آنها در تلاشاند تا انقلاب اسلامی را از نو و اینبار بر اساس ارزشهای لیبرال بازتعریف کنند. در یک دهه اخیر، ما شاهد جابهجایی مرجعیت اجتماعی بودهایم؛ بهگونهای که سلبریتیها، جای اهل فکر و دانشگاه را گرفتهاند و این فقط منحصر به ایران نیست؛ در سطح جهانی هم این اتفاق افتاده.
من واقعاً نگرانم از اینکه این جریان لیبرال، نهتنها گفتمان انقلاب را میخواهد مصادره کند، بلکه حالا بهدنبال تصاحب دستاوردهای مقاومت و جنگ هم هست؛ در حالی که در همان دوران جنگ و بحران، یا سکوت کرده بودند یا حتی مقابلش ایستاده بودند. اما حالا، در فصل دستاورد و پیروزی، به سراغ روایتگری و مصادره مفاهیم آمدهاند؛ در حالی که این نوع تفسیر با واقعیتهای تاریخی و اجتماعی انقلاب اسلامی همخوانی ندارد.
من این مواجهه را «تأویلگرایانه»، «مصادرهگرایانه» و «ضدواقع» میدانم. اینها با عناوینی مثل استاد دانشگاه یا اقتصاددان، در قالب بیانیههای علمی، در واقع دارند ایدئولوژی لیبرال را تبلیغ میکنند؛ نه علم را. چون علم، ناظر به حقیقت است، نه قدرت.
در یکی از فرازهای بیانیه آمده بود که «این جنگ، انسجام ملی ایرانیان را بدون توجه به ویژگیهای متمایزکننده به نمایش گذاشت». این تعبیر کاملاً تقلیلگرایانه است. مگر میشود از هویت دینی و معنوی جامعه ایرانی عبور کرد و همچنان از انسجام ملی حرف زد؟ آن چیزی که ایران را نگه داشته، تاریخ آن است و تاریخ ایران، لبریز از معارف دینیست. این را متفکرانی مثل جلال آلاحمد، شریعتی و مطهری هم بهصراحت گفتهاند.
وقتی به عمد مؤلفههای هویتی را از متن بیانیه حذف میکنند، در واقع دارند سعی میکنند یک روایت سکولار از ایران ارائه دهند؛ روایتی که ایران را فقط یک تکه خاک میبیند، نه یک جهان معنایی. در حالی که وجه تمایز ایران با دیگر کشورها، خاکش نیست؛ معنویت و اصالت دینی آن است. در لحظات بحرانی، این هویت معنوی است که مردم را به مقاومت وامیدارد، نه شعارهای انتزاعی.
نسبت ایران و غرب
در بیانیه آمده بود که سیاست خارجی ایران «محرک تنشزایی» است. این تعبیر، جدید نیست؛ ریشه در همان سیاستهای تنشزدایی دارد که از دولت آقای هاشمی شروع شد و در دولت اصلاحات با شعارهایی مثل گفتوگوی تمدنها، ایدئولوژیزدایی از سیاست خارجی، و تعامل سازنده با جهان ادامه یافت. ولی تجربه سه دوره هشتساله نشان داد که این سیاستها، با همه تکرارشان، دستاورد ملموسی نداشتند و شکست خوردند.
لیبرالها همواره بهدنبال این بودهاند که سیاست خارجی کشور را از موضع ضعف بازتعریف کنند. اصرار دارند که ایران باید در نظم جهانیِ موجود حل شود. ولی تجربه مقاومت به ما یاد داد که ایستادن روی اصول دینی و هویتی، نهتنها ممکن است، بلکه عزت هم میآورد.
جریان روشنفکری لیبرال، با حذف ریشههای معنوی و ارائه یک روایت تقلیلگرا از ایران و انقلاب، تلاش میکند حقیقت را مطابق خواستههای خودش بازسازی کند. در حالی که ایران امروز، بیش از هر زمان دیگری، به فهم عمیق هویتی، دفاع از منابع معنوی، و پایداری بر اصول انقلاب اسلامی نیاز دارد.
دو دولت اخیر جمهوری اسلامی، تمرکز اصلیشان بر مسئله هستهای بود؛ مردم اما حافظه تاریخی دارند و بهخوبی به یاد دارند که در بازه زمانی نیمه سال ۱۳۸۱ تا ۱۳۸۴ چه رخ داد: بیش از دو سال تعلیق داوطلبانه فعالیتهای هستهای و در نهایت، نامگذاری ایران بهعنوان «محور شرارت»! این تجربه تلخ و تکرارشونده، در دولتهای بعدی نیز ادامه یافت. جالب آنکه بسیاری از روشنفکران که اکنون داعیهدار منطق، گفتوگو و تعامل هستند، همانهاییاند که نسخههای قدرتنشین و سازشکارانه را تدوین و تبلیغ میکردند.
این افراد امروز هم با لحنی سرزنشگر، چنین القا میکنند که جمهوری اسلامی به دلیل بیتوجهی به توصیههای آنان، دچار انزوا و بحران شده است؛ حال آنکه همان دولتهایی که با شعار «گفتوگوی تمدنها» و «تعامل با جهان» به میدان آمدند، نهایتاً با تحقیر، عهدشکنی و بدعهدی مواجه شدند؛ برجام، با تمام افتضاحش، نمونه بارز این رویکرد واداده است. واقعیت این است که جمهوری اسلامی هیچگاه میز مذاکره را ترک نکرد. ما حتی در شرایطی که طرف مقابل به ما حمله نظامی میکرد، در حال مذاکره بودیم.
تفاوت جمهوری اسلامی با غرب، تضادی تمدنی نه سوءتفاهمی سیاسی
مسئله اصلی اما این نیست که تنشزدایی به معنای رفع سوءتفاهم است. اصل ماجرا در تفاوت مبنایی و تمدنی دو طرف است. سوءتفاهم نیست، تضاد بنیادین است. امام خمینی(ره) در جلدهای ۲۰ و ۲۱ صحیفهشان صراحتاً بر این تضاد تأکید داشتند. متأسفانه امروزه حتی سایت جماران هم که ظاهراً به نشر آثار امام اختصاص دارد، خطی برخلاف گفتمان امام دنبال میکند. بنده شخصاً آمادگی دارم با متفکران این حوزه مناظره کنم تا ببینیم واقعاً آنچه امروز به اسم راه امام تبلیغ میشود، چقدر با بیانات و مواضع اصیل ایشان تطابق دارد.
جرم انقلاب اسلامی این است که به سلطهگری ۳۰۰ ساله غرب پایان داد و ایران را از جایگاه «حیاط خلوت» بیرون کشید. جمهوری اسلامی اجازه نداد ایران مستعمره آمریکا بماند. هزاران مستشار آمریکایی از کشور اخراج شدند. اسرائیل و بهائیت که در ساختار تصمیمگیری رژیم پهلوی نفوذ داشتند، کنار زده شدند. نفتی که به قیمت مفت به آنها میرسید، دیگر آن گونه در اختیارشان نبود. این همه، نتیجه استقلالخواهی برآمده از هویت دینی انقلاب است.
باید دانست که هر تنشی بد نیست. انبیاء الهی، همگی نظم ظالمانه زمانه خود را به چالش کشیدند. بعثت، ذاتاً تنشزاست. هیچ پیامبری نیامد که فقط وضع موجود را بپذیرد. اگر قرار بود نظم ظالمانه حفظ شود، دیگر نیازی به انقلاب نبود. حتی متفکری مانند میشل فوکو که تنها دو بار به ایران آمد، درک کرد که انقلاب اسلامی طرحی برای حقیقتی مستقل و متفاوت از نظامهای مدرن است. او فهمید که انقلاب اسلامی فقط واکنشی به مدرنیزاسیون شتابزده شاه نیست، بلکه بنیان تمدنی متفاوتی را پیشنهاد میکند. حال آنکه برخی روشنفکران ما، با وجود گذشت ۴۵ سال از انقلاب، هنوز در درک ماهیت آن درماندهاند. این، واقعاً شرمآور است.
گفتوگو، در ذات خود، نفی دشمنی نیست. وقتی دو تمدن با دو «نظام حقیقت» روبهروی هماند، مذاکره صرفاً نوعی ابزار تاکتیکی است نه راهحل بنیادی. از سوی دیگر، مذاکره بدون پشتوانه قدرت، همان تسلیم است. به همین دلیل رهبری بارها هشدار دادهاند که مذاکره از موضع ضعف، نه عقلانی است نه شرافتمندانه.
در این میان، بیانیه روشنفکران با لحنی تعجبآور میگوید: «برای خروج از وضعیت موجود، مسیر دیپلماسی و مذاکره با آمریکا و اروپا فعال شود تا از بروز جنگ جلوگیری گردد!» این یعنی عملاً اعتراف میکنند که ما از ترس جنگ به سمت مذاکره میرویم! آیا این گرای ضعف دادن نیست؟ آیا این نشاندهنده تسلیمطلبی نیست؟ واقعاً باید برای چنین بیانی شرمنده بود. مذاکره در شرایطی که طرف مقابل تو را مورد حمله قرار داده، عقلانی نیست، تسلیم است.
فراموش نکنیم که مذاکره قبلیمان (برجام) از دل جنگ بیرون آمد. ما موشکی شلیک نکردیم؛ آنها حمله کردند. ما پای میز مذاکره بودیم و آنها تهاجم نظامی را آغاز کردند. در چنین وضعیتی، پیشنهاد گفتوگو با کسانی که هزاران ایرانی را به خاک و خون کشیدند، نهتنها غیرمنطقی که توهینآمیز به ملت است. این، نه عقلانیت است و نه شرافت. این، تحقیر حافظه تاریخی ملت است.
واقعیت این است که کشورهای غربی، از آمریکا تا انگلیس و فرانسه، همگی در یک جبهه تمدنی قرار دارند. آنها در دفاع از منافع اسرائیل، تفاوتی ندارند. تفکیک اسرائیل و آمریکا، تحلیل خام و سادهانگارانهای است که حتی سردار سلیمانی نیز آن را رد میکرد. تمدن غرب، یکپارچه است؛ تمدنی که بر پایه ماکیاولیسم و خشونت بنا شده و چیزی جز وحشیگری از آن بیرون نمیآید. در غزه، شاهد این واقعیت هستیم: کشتار روزانه انسانها، آن هم با بیرحمی کامل و سکوت مرگبار مدعیان حقوق بشر.
و اما درباره جامعه ایران؛ این روزها سخن از احیای سرمایه اجتماعی به میان آمده است. بسیاری از جریانها، با انگیزههای مختلف، مدعیاند که انسجام ملی و همبستگی در حال شکلگیری است. همه هشدار میدهند که مبادا این سرمایه را تضعیف کنیم. اما سوال اینجاست: چه کسانی باعث تضعیف سرمایه اجتماعی در سالهای گذشته بودهاند؟ چرا همانهایی که امروز مدعیاند، خود از عوامل اصلی فرسایش اعتماد عمومی بودهاند؟
جریانهای مدعی علم، خود از عوامل بیاعتمادی عمومی هستند
مسئلهی دوم، نسبت جریانهای مدعی با علم و معرفت است. نمیتوان فقط شعار داد که «باید سرمایه اجتماعی حفظ شود» و در عین حال، تمام پیکان نقد را به سمت جمهوری اسلامی گرفت؛ آنهم با ژست اپوزیسیونمآبانه و دائمالناسزا بودن. پرسش جدی این است: چه کسانی واقعاً سرمایه اجتماعی را در ایران تضعیف کردند؟ چه کسانی با ساختار اشرافی دولتی، اعتماد عمومی را خدشهدار کردند؟
یکی از امضاکنندگان همین بیانیه، همان وزیری است که به «وزیر هشت هزار میلیاردی» شهرت دارد؛ کسی که بهجای رفع مشکلات مردم، کاری کرد که خانه برای بسیاری از ایرانیان به رؤیا تبدیل شد. بهجای نوشتن بیانیه، باید در دادگاه پاسخگوی عملکرد خود باشد. چرا کسی که چنین خسارتهایی به معیشت مردم وارد کرده، حالا داعیهدار عدالت شده؟!
بدتر آنکه برخی اندیشمندان مانند آقای داوری اردکانی نیز در جلسات این افراد حضور یافتهاند. با احترام به جایگاه علمی ایشان، از این اساتید درخواست میشود شأن نظری و معرفتی خود را خرج تکنوکراتها و سیاسیون سطحینگر نکنند. وقتی کسی در کنار این جریانها قرار میگیرد، اعتبار علمیاش زیر سوال میرود. این جریان اشرافی تکنوکرات، نه تنها بیسواد، بلکه عملاً تهی از درک عمیق از عدالت و اقتصاد است.
همین بیانیهای که صادر کردهاند، صحبت از عدالت و کاهش شکاف طبقاتی میکند. اما مگر نه اینکه شکاف طبقاتی را همانها ایجاد کردند؟ وزرای کدام دولت بودند که فعالیت اقتصادیشان چنان سنگین بود که رهبر انقلاب ناچار شدند بفرمایند: «وزیر باید ۲۴ ساعته در خدمت مردم باشد، نه در هیئتمدیره نوزده شرکت!» عدالت کجا و امضای این بیانیهها کجا؟
واقعاً جای شگفتی است؛ شاید در آینده تاریخنویسان بپرسند چگونه همان کسانی که مردم را به فلاکت اقتصادی کشاندند، با چهرهای مظلومنما مدعی حمایت از مردم شدند! اگر عدالت اجرا شده بود، چرا امروز مردم در خانه پدری زندگی میکنند؟ چرا آن وزیر بهراحتی ثروت اندوخت و حالا طلبکار است؟
و اما نکتهای اساسی: امام خمینی (ره) بارها و بارها از «پابرهنگان» یاد کرد و نسبت به «اشراف و مرفهین بیدرد» هشدار داد. این تکرار چندباره در جلد ۲۰ و ۲۱ صحیفه، اتفاقی نیست. امام، بهدرستی دریافته بود که مسیر انحراف حکومتها، از سلطه لیبرالها و اشراف آغاز میشود. آنچه امروز در جامعه شاهدیم، نتیجه فاصله گرفتن از آن هشدارهاست.
فتنه ۸۸ و مصادره جمهوریت بهنام مردم
به سیاست بازگردیم. چه کسانی جمهوریت را به فتنه بدل کردند؟ چه کسانی در سال ۱۳۸۸، با طرح ادعای تقلب، بزرگترین شکاف سیاسی-اجتماعی را به کشور تحمیل کردند؟ همانهایی که کمیته صیانت از آراء تشکیل دادند و بالاترین سطح مشارکت در تاریخ جمهوری اسلامی را به زهر بدل ساختند. رهبری آن را «جرم نابخشودنی» خواندند؛ چراکه این افراد، مردمسالاری را به سخره گرفتند و خاطرهای تلخ در ذهن ملت آفریدند.
چه کسانی از یک مرگ طبیعی، آشوب ساختند؟ یا از آن حمایت کردند؟ چه کسانی سکوت کردند یا بیانیه دادند و اقلیت کوچک اغتشاشگران را «مردم» نامیدند؟ دویست هزار نفر را بهجای ۸۰ میلیون نشاندند. جالب است که شعارشان هم تکرار همان شعارهای خطدهیشده بود: «نه غزه نه لبنان…» در ۸۸ و «زن زندگی آزادی» در ۱۴۰۱. BBC و نتانیاهو از هر دو شعار بهره بردند. این یعنی همان سرنخ. امروز دیگر واضح است که هزینهاش را مردم، کشور و نظام دادند.
همانها بودند که جمهوری اسلامی را محکوم کردند، نیروی انتظامی را مقصر جلوه دادند و بهجای آرامسازی جامعه، کبریت در انبار کاه انداختند. بعد، نقش خود را انکار کردند و نظام را مسئول دانستند. اینها دقیقاً همان طرحهای اغواگرانه سیاسی است. این بیانیهها، ابزار «ایدئولوژی اغوا» هستند؛ چیزی که ماکیاولی میگفت: «دروغ بگو و طوری وانمود کن که راست میگویی.»
سؤال سوم: چه کسانی جامعه را بدون هیچ حفاظی، با شبکههای اجتماعی غربی در تماس حداکثری قرار دادند؟ چه کسانی مرزهای هویتی را از میان بردند؟ سبک زندگی اسلامی را تضعیف کردند؟ مگر نه آنکه «ولایت» در منطق اسلامی، به وحدت هویتی و تمایز فرهنگی جامعه اسلامی با دیگران اشاره دارد؟ ولایت عامه، یعنی جامعه باید یکپارچه و متمایز از تمدنهای متخاصم باشد.
شهید مطهری، رهبر انقلاب، شهید بهشتی و استاد مصباح یزدی، بارها درباره مرزبندی هویتی سخن گفتهاند. سوره ممتحنه نیز در آیات آغازین خود، بر ارتباط همراه با مرز تأکید میکند. اما این مرزها توسط چه کسانی شکسته شد؟ چه کسانی با بیپروایی، مسیر نفوذ دشمن را هموار کردند؟
وقتی وزیر ارتباطات میگوید «نخستین مطالبهگر رفع فیلترینگ، بچهها بودند»، واقعاً باید تأسف خورد! امنیت فرهنگی که بماند، لااقل امنیت ملی را درک کنید. مگر آمریکا ابرقدرت نیست؟ ببینید با تیکتاک چه کرد. پنج جلسه دادگاه ترتیب دادند تا درباره تأخیر ۴۸ ساعته در حذف یک پست پرسوجو کنند. آیا ما هم چنین حساسیتی داریم؟ در اینجا، از بسترهای دیجیتال برای حمله به زیرساختهای ارتباطی، ساخت پهپاد و اغتشاش استفاده شد. اما در عوض، از این فضا بهعنوان «ارتباط با خانواده جهانی» یاد میکنند؛ در حالی که این، «ارتباط با تروریسم جهانی» است!
حمایت از اغتشاشگران با شعار انسجام اجتماعی
از سوی دیگر، در بیانیهشان پیشنهاد شده برای افزایش سرمایه اجتماعی، «محصوران و زندانیان سیاسی» آزاد شوند! اما این چه ربطی به انسجام ملی دارد؟ آیا برهمزنندگان انسجام باید آزاد شوند تا انسجام برقرار شود؟ اینگونه بیقانونی، توهین به شعور ملت است. کسانی که دو قطبیسازی کردند، روایت دروغ ساختند، و پیش از پایان انتخابات فضای جامعه را ملتهب کردند، حالا مدعی دلسوزی شدهاند؟
رهبر انقلاب فرمودند «فتنه، خط قرمز ماست». این افراد، اهل بغی بودند؛ مسئول مستقیم ریخته شدن خون ۲۰۰ تا ۳۰۰ نفر. کدامیک از آنها مجازات شدند؟ در حصرند، نه در زندان. حتی مجازاتشان کامل اجرا نشده. آیا رواست کسانی که جمهوریت را به آتش کشیدند، دوباره بیهزینه به صحنه بازگردند؟
چه کسی مسئول آن خونهای ریختهشده است؟ چرا فقط درباره یک مرگ (مهسا امینی) فریاد زده شد و آن کشتهشدگان سال ۸۸ فراموش شدند؟ آیا دانشجویان و اساتید نباید این پرسشها را پاسخ دهند؟
و در پایان: سرمایه اجتماعی با سادهزیستی و صداقت در مدیریت ساخته میشود، نه با رمانتیکبازیهای روشنفکری! آن روشنفکری که پشت پنجره بخارگرفته آه میکشد و از کودک فقیر سخن میگوید، در حالی که خود در خانهای گرم نشسته، نمیتواند مدعی درد مردم باشد. صحنه واقعی زندگی مردم، پشت این آههای مصنوعی پنهان نمیشود.
ببینید، اون جریانی که اقتصاد کشور رو شرطی کرد و هشت سال همهچیز رو به برجام گره زد، عملاً بانی سرخوردگی اجتماعی شد. جامعه بارها امیدوار شد، بعد ناامیدش کردند. واقعاً یک ملت چقدر ظرفیت و تابآوری داره؟ یادتونه رهبری تو شهریور ۱۴۰۰ چی گفت؟ گفت دو رکن اصلی ضربه خورده: یکی اعتماد سیاسی، یکی امید اجتماعی؛ یعنی حاصل اون دولت همین بود.
بیعملی دولت و سوءاستفاده از برچسب پوپولیسم
این، حاصل رفتار آنهایی بود که ادعا میکردن با جهان حرف میزنن، اما با مردم حرف نزدن. حتی سخنگوی اون دولت در اواخر کارش تازه فهمید که میان مردم چیزهایی هست که در هیچ گزارشی نمیگنجه. بعد هم برچسب “پوپولیسم” زدن به هر چیزی که رنگ مردمی داشت. معلوم شد خودشونم نمیفهمیدن پوپولیسم یعنی چی. اما سؤال اینه: چرا اون وعدهها هیچکدوم محقق نشد؟ چرخ سانتریفیوژ نچرخید، چرخ اقتصاد هم که قفل شد.
بعدش هم دو بحران شدید اجتماعی در سالهای ۹۶ و ۹۸ اتفاق افتاد؛ چه کسی باید پاسخگو باشه؟ آقای عبدی، آقای مهاجری و آقای فیاض زاهد یه مقاله نوشتن که آدم واقعاً تعجب میکنه از تحلیلشون! اومدن تقصیر رو انداختن گردن دولت قبلتر! یعنی دولتی که خودش عامل اصلی اون شرایط بود، حالا تحلیل میده که دیگران مقصرند. این تعلیلها، این نسبتسازیها اصلاً منطقی نیست، خطرناکه.
در مورد سرمایه اجتماعی هم میگن باید آزادی بیان صاحبان اندیشه تضمین بشه. سؤال اینجاست: چه حرف نگفتهای دارید؟ کدوم موضوع هست که تا حالا تو رسانهها، روزنامهها، مناظرات نگفتید؟ شما که در قدرت بودید، صریحترین انتقادات رو حتی به رأس حاکمیت هم روا داشتید. دیگه چی مونده که نگفته باشید؟
ماجرا اینه که حرفهای شما فقط در سطح روشنفکری نزده نشد، وارد بدنه اجرایی هم شد. سکولاریزم نفوذ کرد، لیبرالیسم اقتصادی نفوذ کرد. رهبری هم همون موقع هشدار داد که “یکی بر سر شاخ و بن میبُرد”. این نفوذ، اتفاقاً اثر گذاشت و ساختار رو دچار تعارض کرد.
حالا در مقابل این روند فقط یک راهحل واقعی وجود داره: نظریه “استحکام ساخت درونی نظام”. یعنی ایرانِ قوی. همون ایرانی که تونست ترامپ بیمنطق رو وادار به عقبنشینی کنه. ترامپ اهل منطق و دیپلماسی نبود؛ اهل قمار بود، بیکله و بیرحم. اما وقتی دید که با مقاومت و اقتدار طرفه، عقب کشید. نه با مذاکره، نه با حرف، بلکه با قدرت بازدارندگی واقعی.
آقای عراقچی و تیمش مذاکره کردند، زحمت کشیدند، اما بازدارندگی ایجاد نشد. چون طرف ما اهل فریب بود. فقط یک ایرانِ مستقل، مقتدر و خودکفاست که میتونه تضمین امنیت و عزت رو بده. ما یا باید توسعه وابسته داشته باشیم، شبیه کشورهای حاشیه خلیج فارس که اقتصادشون انگلوار به اراده قدرتهای خارجی وصله، یا باید استقلال داشته باشیم. استقلال یعنی شرافت. این شرافت، نتیجه ایدئولوژی مقاومته.
شکست سیاست مذاکره و پیروزی گفتمان مقاومت
ما چه چیزی از مذاکره به دست آوردیم؟ توی سه تا دورهی هشتساله، چه چیزی جز شکست و فریب نصیب ایران شد؟ گفتوگوی تمدنها، تنشزدایی، آشتی با غرب… چی شد؟ در مقابل، همه دستاوردهای ما حاصل مقاومت بود. عمق راهبردی منطقه، توانمندی موشکی، اقتدار هستهای، غرور ملی؛ اینها میوه مقاومتن، نه مذاکره.
و حالا شاهدیم که پدافند اسرائیل در مقابل موشکهای مقاومت در هم شکست. رسانههای غربی و عبری خودشون دارن گزارش میدن که اقتصاد اسرائیل دچار فاجعه شده. از “والاستریت ژورنال” تا “تایمز اسرائیل”، همه دارن از میلیاردها دلار هزینه روزانه جنگ مینویسن. پناهگاهها پر شدن، شهرها تخریب شدن، مردم آواره شدن، صندوقهای غرامت منفجر شدن.
تو فقط یه جنگ ۳۳ روزه، اسرائیل بیشتر از پنجاه هزار پرونده خسارت ثبت کرده. این رقم رو مقایسه کن با جنگ ۱۹ ماهه غزه که ۷۵ هزار درخواست خسارت داشت. یعنی این بار در کمتر از دو ماه، خسارتی برابر با کل آن ۱۹ ماه به اسرائیل وارد شده. این یعنی یک تغییر بنیادین در معادله قدرت. این یعنی مقاومت جواب داده است؛
فرانچسکو آنجلوتی، از تحلیلگران مؤسسه مدیترانه، در گفتوگو با «العربی الجدید» تصریح کرده است که جنگ با ایران لحظهای سرنوشتساز برای اقتصاد منطقه بود و فشار بیسابقهای را بر اسرائیل وارد کرد. تنها در دو روز ابتدایی جنگ، این رژیم بیش از یک و نیم میلیارد دلار هزینه کرد. رشد اقتصادی آن بهشدت کاهش یافت، هزینههای عمومی تا ۸۸ درصد افزایش یافت و بحران عدم تعادل مالی تشدید شد.
رسانههایی همچون «میدلایستآی» نیز تأکید کردهاند که این صرفاً یک جنگ نبود، بلکه حملهای چندلایه و چندبعدی بود که افزون بر خسارات مستقیم، زیرساختهای مالی و اعتماد اقتصادی رژیم صهیونیستی را متزلزل کرد. حمله هدفمند به منزل «دانی ناو»، مدیرعامل شرکت توسعه اسرائیل، تصادفی نبود؛ او معمار طرح فروش اوراق قرضه این رژیم بود و ایران دقیقاً نقطه اتکای اعتماد سرمایهگذاران خارجی به این رژیم را نشانه گرفت.
ضربه نهایی اما متوجه بورس تلآویو شد. تنها چهار روز پس از آغاز جنگ، این بورس بهدلیل حملات موشکی دقیق و نفوذ سایبری فلج شد و ناچار به تعطیلی کامل گردید. شاخص RSI با سقوط ۹ درصدی مواجه شد و بخش فناوری، که همواره نقطه قوت اقتصاد اسرائیل تلقی میشد، بیشترین آسیب را دید. در این مدت ۴.۳ میلیارد دلار سرمایه خارجی از بازار خارج شد. بانک مرکزی ناچار شد دو میلیارد دلار ارز تزریق کند اما با وجود آن، شکل واحد پولی رژیم بیش از ۶.۵ درصد افت کرد.
مؤسسات اعتبارسنجی بینالمللی مانند «فیچ» و «مودیز» نیز رتبه اقتصادی اسرائیل را کاهش داده و به سطح «بیبیسی» رساندند، که این بهمثابه زنگ خطر جدی برای سرمایهگذاری جهانی تلقی میشود. در حملات ایران، مراکز کلیدی مانند مرکز جهانی تجارت الماس، پالایشگاه حیفا، بندر استراتژیک حیفا، نیروگاههای برق حیفا و هات، شرکتهای بزرگ رافائل و گاوی (بهعنوان سیلیکونولی رژیم صهیونیستی) یا تخریب شدند یا از کار افتادند.
یکی از شدیدترین ضربات به اقتصاد رژیم نیز از حمله به شهرک صنعتی کلیات گات وارد شد، جایی که ایران با موشک سجیل، کارخانه عظیم اینتل آمریکا را هدف قرار داد؛ کارخانهای که قرار بود نسل جدید تراشههای جهانی را تولید کند. بنابر گزارش رویترز، خسارت وارده به این مرکز «فوقالعاده جدی و غیرقابل چشمپوشی» عنوان شده است.
در اقدامی بیسابقه، وزیر دارایی اسرائیل در میانه جنگ، از دولتهای همپیمان درخواست کمک مالی کرد؛ اقدامی که بازتاب گستردهای داشت. نتایج نظرسنجی مؤسسه اسرائیلی «فکتو»، به سفارش پایگاه خبری «کالج کالیس»، نشان میدهد که بیش از ۹۰ درصد شهرکنشینان بهدلیل وخامت شرایط اقتصادی، به ترک سرزمینهای اشغالی فکر میکنند. همچنین ۱۰ درصد از شرکتکنندگان اعلام کردهاند که برای تأمین هزینههای زندگی، ناچار به مراجعه به دوستان، خانواده یا مؤسسات خیریه شدهاند.
در مجموع، شکست اسرائیل از ایران در جنگ ۳۳ روزه صرفاً یک شکست نظامی نبود؛ بلکه در عرصه اقتصادی، رژیمی که خود را «جزیره ثبات» میخواند، متحمل یکی از سنگینترین فروپاشیهای مالی تاریخ خود شد.
و بعد از ظهور اسلام هم، ایران در مسیر جدیدی از تمدنسازی وارد شد که دیگر فقط با شرق یا غرب در رقابت نبود، بلکه بخشی از یک تمدن نوظهور جهانی شد که اسلام محور آن بود. یعنی از همان قرن اول هجری، ایران دیگر نهتنها با یونان و روم و هند و چین که با همه جهان در عرصه فرهنگ، علم، سیاست و معنا درگیر بود. این تمدن اسلامی که ایران یکی از ارکان اصلی آن شد، قرنها در تولید علم، فرهنگ، سیاست، اقتصاد و حتی ساخت تمدنی و نرمافزاری جهانی نقشآفرین بود.
در این مسیر، ایران بارها صعود و افول را تجربه کرده، اما هیچگاه از رقابت تمدنی حذف نشده. حتی در قرنهای اخیر که استعمار غرب بر جهان مسلط شد و ملتها را یکییکی یا مستعمره کرد یا از هویت تهی، ایران با وجود ضعفهای عینی، باز هم صدای مقاومت و استقلال داشت. ما در مشروطه، نهضت ملی، انقلاب اسلامی و دوران دفاع مقدس، همواره یک ویژگی منحصربهفرد از خود نشان دادیم: ما شکستناپذیری تمدنی داشتیم. ممکن بود در برههای عقب بنشینیم، اما این ملت و این تمدن، روحی داشت که شکستپذیر نبود.
خیزش نوین تمدنی ملت ایران در برابر نظم جهانی
اما حالا به نظر میرسد وارد یک مرحله جدید شدیم. این مرحله، مرحله بازگشت فعال به رقابت تمدنی است. نه فقط در قالب دولت و نظام سیاسی، بلکه در قالب یک «امت بازآفرین» و یک «ملت احیاگر». در جنگ اخیر، خیلیها فقط به توان نظامی نگاه کردند، اما آنچه اتفاق افتاد، یک نقطه عطف تمدنی بود. اینکه ایرانیها نه فقط ایستادند، بلکه روایت جنگ را هم از آن خود کردند. آنها از بمباران و فشار، یک هویت تازه ساختند؛ یک بازشناسی مجدد از خود.
الان دیگر مسئله فقط جنگ با اسرائیل نیست. مسئله این است که برای نخستینبار پس از قرنها، یک ملت اسلامی با سابقه تمدنی عظیم توانسته است اراده خود را بر بخشی از معادلات جهانی تحمیل کند. در دل تحریم، جنگ، انزوای دیپلماتیک و رسانهای، ملت ایران و نهاد جمهوری اسلامی نشان دادند که هنوز میتوانند «فاعل» باشند، نه فقط «مفعول» و این بزرگترین نشانهی حیات تمدنی است.
از این رو، اگر بخواهیم این دوازده روز را در مقیاس تاریخی تحلیل کنیم، باید بگوییم این دوران، نشانهی آغاز یک خیزش نوین تمدنی است. نهفقط به خاطر پیروزی در میدان، بلکه به خاطر احیای خودباوری، تثبیت روایت مستقل، بازشناسی هویت ملی-دینی، و ترسیم افقی جهانی. وقتی جهان با حیرت به ایرانی نگاه میکند که پس از دهها سال فشار هنوز زنده، فعال، و پیروز است، یعنی معادله تمدنی در حال تغییر است.
و این همان چیزی است که رهبر معظم انقلاب سالها بر آن تأکید کردهاند: رسیدن به قله تمدن نوین اسلامی. آن قلهای که لازمهاش نه فقط صبر و مقاومت، بلکه «فهم» تمدنی از مسیر و بحرانهاست. و این فهم اکنون در جامعه ما، بیش از همیشه در حال رسوخ است.
در واقع، مهمترین نشانه ورود به یک خیزش تمدنی همین «فهم عمومی» است. یعنی اینکه دیگر فقط نخبگان یا مسئولان نیستند که از «تمدنسازی» حرف میزنند؛ بلکه وقتی جوان دانشجو، نوجوان مدرسهای، بازاری، کشاورز، استاد دانشگاه، زن خانهدار و کارگر کارخانه در مواجهه با جنگ، تحریم، فشار روانی و رسانهای، به جای فروپاشی، به انسجام، امید و ایستادگی میرسند، یعنی تمدن در بطن جامعه در حال ریشه دواندن است.
https://ihkn.ir/?p=42240
نظرات